دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

دو شعر عاشورایی

بعد از شما به سایه‌ی ما تیر می زدند 
زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند

پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت 
آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند

این مردمان غریبه نبودند، ای پدر 
دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند

غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار
آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند

ماندند در بطالت اعمال حجشان 
محرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند

در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان 
بر عشق، چار مرتبه تکبیر می‌زدند

هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‌زن 
هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند

...

قسمتی از یک شعر بلند-علیرضا قزوه


تترون های ژاپنی
عطرهای فرانسوی
برنج های پاکستانی
چای های هندی
در "عزای تو "همه ی جهان جمع اند

ما هم امده ایم ....
با نامه های "کوفی ".....!

چیزی عوض نشده ...
فقط تقویم ها شیک تر شده اند!
و سال هاست دو روز پشت سر هم، "سرخ اند "
می گویی نه
مسلمی بفرست ...
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم !

به یاد لبان تشنه ات
ظهر عاشورا ...
شربت زعفرانی نوشیدیم
در جام های کریستال.....!

شب عاشوراست
چراغ های شهر را خاموش کنید!
بگذارید
آنها که می خواهند کنار دریا بروند؛
بروند .... آن طرف
راه را بر کاروان تو بسته اند ...
این طرف
چه راه بندانی ست جاده شمال ....!

سعید بیابانکی


حوالی: شعر, عاشورا, علیرضا قزوه, سعید بیابانکی
+ انتشار یافته در  یکشنبه هجدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 23:32  توسط احسان جمشیدی   | 

مردم!!!

با اینکه خلق بر سر دل می نهند پا
شرمندگی نمی کشد این فرش نخ نما

بهلول وار فارغ از اندوه روزگار
خندیده ایم! ما به جهان یا جهان به ما

کاری به کار عقل ندارم به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا

گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟

فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه سنگ ریزه ها

کتاب-فاضل نظری


حوالی: شعر, فاضل نظری, ناب, مردم
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هشتم مهر ۱۳۹۵ساعت 15:43  توسط احسان جمشیدی   | 

خب

خب 
از شما چه پنهان که من آدم مزخرفی هستم. چیزهایی و کسانی که دوستشان دارم را رها می کنم تا چیزها را یکی بخردشان یا در رودربایستی ببخشمشان یا آنقدر‌ بمانند که خراب شوند و آدم هایشان بروند دنبال زندگیشان؛ حالا چه خوب چه بد.
خب
از شما چه پنهان که تا وسط شهریور بیمارستان دارم و دو امتحان. برای چند روز تعطیلی بی دغدغه می میرم.
خب
...
و شعر: 
چو جان در مجلس تن، پرده ای نیست
بر این راز نمایان، پرده ای نیست
مواظب باش ای دل! تا نیفتی
که در ایوان عالم، نرده ای نیست
سید‌حسن حسینی - بال های بایگانی


حوالی: شعر, سیدحسن حسینی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۴ساعت 3:59  توسط احسان جمشیدی   | 

دوستداران شقايق اندك ند

گزیده ای که قدیم تر قرار بود آن را اینجا بیاورم. الان فرصتی شد...

خاك ما نسبت به گل مسئول نيست    كشت شبنم بين ما معمول نيست
خاك خواهان، دشمن سنجاقكند         دوستداران شقايق اندكند
نهر راه سبزه را گم كرده است           نرخ زيبايی تورم كرده است
جز صداي شوم شبنم خوارها             نيست باغی در طنين سارها
نسترن رسواي خاص و عام شد          خون داوودی مباح اعلام شد
هيچ كس با گريه خود قهر نيست        لولی بربط زنی در شهر نيست
ماه رفت و ياسها ياغی شدند            سيبهای كرمكی باغی شدند
كودكان با نی‌لبك بيگانه‌اند                 دختران در حسرت پروانه‌اند
كس چراغ عشق را روشن نكرد          عكس گل را نقش پيراهن نكرد
اين همان عصر سياه ثانی است         اين كمون آخر ويرانی است
دامداران ولايت غافلند                      گوسفندان رسالت بزدلند
كس نيارد در قدمگاه هجا                  مستحبات شقايق را به جا
ما به سوي آبهای ناگوار                    بسته‌ايم از بركه بابونه بار
اي خدا! آواز ده خورشيد را                بين ما تقسيم كن توحيد را
از زمين بردار رسم لرزه را                  منزوی كن آبهای هرزه را
استاد احمد عزيزی


حوالی: شعر, مثنوی, گزیده, احمد عزیزی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۲ساعت 13:50  توسط احسان جمشیدی   | 

دنیای ما دنیای شادی نیست

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست
به این صحرا که من می آیم از آن، اعتمادی نیست

به دنبال چه می گردند مردم در شبستان ها
در این مسجد که من دیدم، چراغ اعتقادی نیست

نه تنها غم، سلامت باد گفتن های مستان هم
گواهی می دهد دنیای ما دنیای شادی نیست

چرا بی عشق سر بر سجده تسلیم بگذارم
نمی خواهم نمازی را که در آن از تو یادی نیست

کنار بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق
برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست

مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست
تو وقتی با منی، دیگر مرا بیم معادی نیست

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری
+ انتشار یافته در  دوشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۲ساعت 13:22  توسط احسان جمشیدی   | 

گم نمی شوند

زندگی به رفتن است
                       - در همیشه های پا به راه -
گاه راه و گاه چاه و
                       گاه... آه!

عاشقا!
کفش های خاکسار را بگو،
                           برو!

دل که رو به راه و سر به راه بود،
گام ها اگرچه بارها خطا کنند،
                            گم نمی شوند
عبدالرضا رضایی نیا


زلیخا مستجاب الدعوه شد: یوسف به زندان رفت !
که دنیا جای عصیان است جای بی گناهی نیست ! -|علیرضا محمدعلی بیگی|-
سلام دیروز سه شنبه 26 آذر آخرین جلسه کلاس های علوم پایه بود(البته اگر پاتولوژی عملی قبول شوم و مابقی دروس این ترم) یعنی:
-پنج ترم گذشت (2.5 سال پر کشید)
-15 اسفند امتحان علوم پایه دارم.
....

در این نیمه شب تا که رد گم کنند
چهل دزد بغداد، شاعر شدند -|عباس احمدی|-

الان داشتم انگل شناسی خلاصه می نوشتم گفتم بگم با چه چیزا و چه کسایی ما حشر و نشر داریم

+نماتودها 1 + نماتود ها 2

+ترماتودها 1 + ترماتودها 2

7 دی امتحان عملی انگل شناسی داریم این عکس کار ما در کلاس عملی انگل شناسی است

انگل شناسی عملی


حوالی: شعر, نو, عبدالرضا رضایی نیا, نیمایی
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۲ساعت 17:47  توسط احسان جمشیدی   | 

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

چند روز پیش برای کاری فالی زدیم از فالمان این بیتها یادمان ماند

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست  - حضرت حافظ -

چندی بود که برای هر کاری که فال می زدم خوب نمی آمد تا برای این کار نه چندان مهم باز هم خدا شکر... حالمان نکو گشت


امروز کودک درونمان از دیدن نقاشی بر دیوار دانشکده بیدار شد ما هم کشیدیم این را

البته کمبود امکانات داشتیم و کسی مداد رنگی به ما نمی داد و این مداد رنگی ها را هم از مداد رنگی های باقیمانده دوران کودکی خودمان یافتیم


حوالی: شعر, غزل, حافظ, فال
+ انتشار یافته در  سه شنبه سی ام مهر ۱۳۹۲ساعت 14:40  توسط احسان جمشیدی   | 

ومن تورا به دلیل آرمان خود کردم / که بی دلیل مباد آرمان گرا باشم

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست             بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر                 کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز                      باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو                آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست         وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست   آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا             من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم                  دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود      آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت       شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت زفرعون و ظلم او           آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول         آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام                       مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر      کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما            گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد                  کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست            آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز            از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد             کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار          رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار                  دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست         وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف                   زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق                من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

مولوی به گمان من بهترین غزل ادبیات فارسی


نام پست بیتی است از محمد علی بهمنی. دیشب استاد محمدعلی بهمنی در برنامه رادیو هفت به همراه استاد کاکاوند حضور داشتند و ما هم گوش دادیم (به اینا استاد ادبیات میگن!) قبل تر از آن به خاطر ارائه درس ادبیات عمومی (بیچاره آنهایی که مجبورند ارائه دادن مرا تحمل کنند بسیار ضعیف!!! حتی اگر ادبیات عمومی باشد)داشتم شعر می خواندم و همینطوری بیدل  را یافتم 7 غزل را خواندم اما باید اعتراف کنم که شاید 7 بیت را فهمیدم.

خم چرا باید شدن باری اگر بر دوش نیست
زندگی دارد بلایی کاین قدر در سجده ای
-بیدل-

دوستان  هم دانشکده ای از تابستان مطالعات خود را برای امتحان علوم پایه که اسفند امسال قرار است طبق روال هر ساله از همه ی کسانی که توانسته اند همه واحدهای علوم پایه را بگذرانند از تمام موارد درسی به صورت یکجا برگزار  شود شروع کرده اند(چه جمله ای شد![چشمک]) آنها در این خیال به سر می برند که الان من حداقل 3 درس بزرگ را یکبار یا چندبار خوانده ام ، زهی خیال باطل ! چون من تابستان آن هم در ماه رمضان فقط توانستم 45 درصد فیزیولوژی را آن هم از روی کتاب خلاصه نشر دیباج و نه گایتون بخوانم و آنهم هر چه که می خواندم اواخر روز و هرچه به افطار نزدیک می شدیم همه چیز از ذهنم پاک می شد و دیگر هیچ. اما آنها... یکی شان که با هم جور تریم و راز مگویی حداقل در حوزه دانشگاه نداریم بیوشیمی را تابستان تمام کرده و بافت شناسی را هم از اول مهر خوانده و تمام کرده و الان هم آناتومی را شروع کرده است.
از کسی که تابستان به دلیل مسائل نقل و انتقال در دانشکده بساط پهن کرده بود شنیدم: دیگرانی تابستان دل از رفتن به شهرهای خود و همنشینی خانواده کنده و در کلاس های مرور آناتومی برای علوم پایه شرکت کرده اند (من که اصلا نمی توانم این را قبول کنم که کسی از خانواده دل بکند و... اما راوی معتبر است و حتی اگر معتبر هم نبود دلیلی برای دروغ گویی اش نبود )
این فقط اطلاعات من از جمع پسران بود که باید قبول کنیم که در کلاس ما وضع درسی شان (خرزنی[نیشخند]) به مراتب پایین تر از دیگران است.
این همه را گفتم که بگویم من هم به دستور همان دوست و از روی کتاب خلاصه ی میر بافت شناسی را خواندم و رفع تکلیف کردم. دارم ذوق مرگ می شوم که به زمره آن گروه از کِبار خرزنان عالم شرف تَشرف پیدا کردم که کتاب پوست کندی و جوزه خوردندی و سر به بیابان علوم پایه گذاشتندی!!!

مرگ بر آمریکا


حوالی: شعر, غزل, مولوی, بیدل
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  جمعه نوزدهم مهر ۱۳۹۲ساعت 12:12  توسط احسان جمشیدی   | 

"منافق"

سلام . در سرم شور ِعجیبی افتاده حس می کنم که باید بنویسم ، بگویم ، فریاد بزنم ، زیر ِهمه چیز بزنم. حتی دوست دارم به همه چیز واکنش نشان دهم به کلاس هایی که می رویم و خرسند !!! از آن بیرون می آییم که مثلا فهمیده ایم پسر از تنگنای تاریخ و از فشرده شدن پوست دَر به وجود آمده یا اینکه چه بگویم از خودم از دیگرانی که بازی می کنیم . نقش یک فرد هزار رنگ شاید بوقلمون شده ایم اما نه ما فقط نقش ِتکراری خود را بازی می کنیم "منافق"

تکرار نقش کهنه خود در لباس نو
بازیگریم!حوصله شرح قصه نیست -فاضل نظری-

قبول کن که نفاق از فراق تلخ تر است
قبول کن که از این تلخ تر نخواهم دید -فاضل نظری-

فقط اینها نیست حرفهایی هست که نمی توانم بگویم...

جوجه های اعتقادم را کجا پنهان کنم ، وقتی
شک شبیه گربه از دیوار ایمان می رود بالا -حسین جنتی-


پست خیلی طولانی بود در Note Pad نوشته بودم خودم بریدمشان...


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری, حسین جنتی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه چهارم مهر ۱۳۹۲ساعت 17:51  توسط احسان جمشیدی   | 

خانه دل های ما را عشق٬ خالی کرد و رفت / ناگهان برق محبت٬ اتصالی کرد و رفت

ماجرا این است : کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزش های ما راعرضه کالا گرفت

احترام یاعلی٬  در ذهن بازوها شکست
دست مردی بسته شد پای ترازوها شکست

فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد

زیر باران های جاهل ٬ سقف تقوا نم کشید
سقف های سخت ٬ مانند مقوا نم کشید

با کدامین سحر از دل ها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر٬ مردانگی ها عیب شد؟

سید حسن حسینی بقیه در ادامه مطلب


قرار بود چند مدت به ادبیات بپردازم تا شروع دانشکده که دیگر وقت خیلی طلاتر می شود چند کتابی را اینترنتی سفارش دادم یکی یکی زنگ می زنند می گویند این کتاب نیست این کتاب دیگه چاپ نمیشه و ... خوبه بازم یه چند تاییش هم بود حیف که ما قدر هنر را نمی دانیم ... و این فقط ادبیات نیست که مظلوم است...

ببخشید که مدتی است تلخ خوان شده ام و پست ها هم قهوه ای

شعر خیلی خیلی عالی است....


حوالی: شعر, مثنوی, تلخ
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  سه شنبه پنجم شهریور ۱۳۹۲ساعت 18:33  توسط احسان جمشیدی   | 

انگار نه انگار

+تمامش کن ای عشق و آغاز کن/دگر فرصتی نیست! کم ناز کن.
...
فقط بی وفایی مکن با خودت/نه بنشین به بامی نه پرواز کن.-فاضل نظری-

++صبر باید ورنه این‌جا میوه شیرین عشق/قسمت فرهاد اگر باشد به پرویزش دهند
مست تقوا عاشقی باشد كه در بزم شهود/ساغرش در دست بگذارند و پرهیزش دهند--قادر طهماسبی--

+++حق می‌شود انكار و من انگار نه انگار
منصور سر دار و من انگار نه انگار

در چنگ هوس‌های خیابانی اشباح
عشق است گرفتار و من انگار نه انگار ---امیر سیاهپوش---

الان که این متن را می نویسم دارم به آهنگ "ای کاروان" با صدای بامداد فلاحتی گوش می دهم«ای ساربان، ای کاروان/لیلای من کجا می‌بری--با بردن لیلای من/جان و دل مرا می‌بری»این قسمتِ پایینی را خیلی دوست دارم...
تمامی دینم به دنیای فانی/شراره‌ی عشقی که شد زندگانی
به یاد یاری خوشا قطره اشکی/ز سوز عشقی خوشا زندگانی
همیشه خدایا، محبت دل‌ها،/به دل‌ها بماند به سان دل ما
چو لیلی و مجنون فسانه شود،/حکایت ما جاودانه شود

=>در آژانس مسافرتی شعر از حميدرضا شكارسری
نه می‌خواهم به تور ایتالیا و اسپانیا بیفتم‌
نه بادام‌ِ چشمهای چینی‌ها و ژاپنی‌ها را ویار کرده‌ام‌
و نه نسیم دُبی و استانبول به کلّه‌ام زده‌
نه هوس دوبیتی باباطاهر دارم‌
نه منار جنبان دلم را می‌لرزاند
نه مات‌ِ کیش‌م‌
نه موجی‌ِ خزر
فاتحه‌ی سعدی و حافظ را هم از همین‌جا
                                پست می‌کنم‌
خانم‌!
من فقط یک بلیت رفت‌ِ مشهد می‌خواهم‌
حتی‌الامکان بی برگشت‌...

چند روز پیش برنامه راز با حضور دکتر حسن عباسی و با موضوع «انسان طراز و کودکان استراتژیست» از شبکه چهارم تلویزیون را دیدم خیلی حرف داشت برای ما که تنبلی می کنیم و دشمن را نادیده می گیریم آن ها چه قدر برنامه ریزی شده کار می کنند و ما  این جا چه قدر ساده فرهنگ را بی اهمیت می کنیم و می خوابیم...

جلسه دیدار رهبری با شعرا هم برگزار شد و شاعران با آقا دیدار کردند امسال شاعرانی که کمتر دیده می شدند مثل استاد غلامرضا شکوهی و محمدرضا عبدالمکیان و ... آمده بودند این را گفتم که بگویم قسمتی از شعر های این پست را از آنجا برداشته ام.
چشم‌ها را به روی هم مگذار               كه سكون نام دیگر مرگ است
دشمنانت همیشه بیدارند                   خواب گاهی برادر مرگ است

گوش كن؛ در سكوت مبهم شب                پچ‌پچی موذیانه می‌آید
گربه بی‌حیای همسایه                            نیمه‌شب‌ها به خانه می‌آید
پسرم! خواب گرم و شیرین است         اینك اما زمان خواب تو نیست
تا زمانی كه حیله بیدار است                چه كسی گفته وقت لالایی است؟!

گوش كن؛ دشمن از تو و خاكت                  پرچمی بادخورده می‌خواهد
از تمام غرور اجدادی‌ت                            قهرمانان مُرده می‌خواهد!
دشمنت مار خوش خط و خالی است    كه فقط خون تازه می‌نوشد
هر كجا قابل شناسایی است               گرچه چون ما لباس می‌پوشد!
به درستی نگاه كن پسرم                  هر كمان‌بركفی كه آرش نیست
هر پدرمُرده‌ای كه پیرهنش                 بوی آتش دهد سیاوش نیست

چشم وا كن كه دشمنت هر روز               با هزار آب و رنگ می‌آید
تو بزرگش نبین اگر كفتار                         در لباس پلنگ می‌آید
پسرم! ممكن است در راهت              دشمن از دوست بیشتر باشد
گاه دنیا دسیسه می‌چیند                  كه پدر قاتل پسر باشد!

تو ولی شك نكن به راه و برو                   مرد با درد و رنج مأنوس است
پشت پرهای كوچك گنجشك                   قدرت بال‌های ققنوس است!
دست‌های تو مكر دشمن را                    به جهنم حواله خواهد كرد
نفس آتشین این ققنوس                       كركسان را مچاله خواهد كرد!
آسمان فتح می‌شود وقتی               شوق پرواز در سرت باشد
در مسیر حفاظت از این خاك             مرگ باید برادرت باشد!

شك ندارم به این حقیقت كه                  تو شبی پرستاره می‌سازی
و اگر خون سرخ لازم بود                       كربلا را دوباره می‌سازی
مادرت هم رسالتش این است           نگذارد هر آن چه شد باشی
من به تو یاد می‌دهم كه چطور         قهرمان جهان خود باشی

پسرم! قهرمان كوچك من!                    نقش خود را درست بازی كن
هر كجا دور، دور خاموشی است            با سكوتت حماسه‌سازی كن!
دشمن از دست‌های كوچك تو          مثل برگ از تگرگ می‌ترسد
تو فقط كوه باش و پابرجا                 مرگ تا حدّ مرگ می‌ترسد!

من برای دلیر كوچك خود                      تا قیامت چكامه می‌خوانم
توی گوشت به جای لالایی                   بعد از این شاهنامه می‌خوانم...
حمیده‌سادات غفوریان


حوالی: شعر, غزل, مثنوی, سپید
+ انتشار یافته در  یکشنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۲ساعت 20:27  توسط احسان جمشیدی   | 

مولای درویشان

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان
شب قدر است٬  لبخندی بزن ٬ مولای درویشان!

اگر همسو نمی گردند با فریادهای تو
نمی گریند دل ریشان٬ نمی چرخند درویشان

هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی فهمند
فراوانند بدخواهان و بسیارند بدکیشان

رها از خود شدم آن قدر این شب ها که پنداری
نه با بیگانگانم نسبتی باشد نه با خویشان

به مرگ زندگی!... من مرگ را هم زندگی کردم
جدا از زندگانی کردن این مرگ اندیشان

شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من
تبسم عیدی من باد ٬ بادا عیدی ایشان

علیرضا قزوه


این شب ها می ترسم از خودم برایم دعا کنید...

برای همه ی کسانی که رشته ای از مهر ما را به هم گره می زند چه آن ها که می شناسمشان به ظاهر چه آنها که حتی نامشان را هم نمی دانم دعا می کنم

مرد بودن سخت است


حوالی: شعر, غزل, رمضان, شب قدر
+ انتشار یافته در  دوشنبه هفتم مرداد ۱۳۹۲ساعت 16:49  توسط احسان جمشیدی   | 

من آدم نیستم

فکر می کردم که از گنجشک ها کم نیستم
حال می بینم که حتی قدر آن هم نیستم

دور شو از پیش چشم گل فروش پیر، من
دیگر آن دیوانه گل های مریم نیستم

پا به جنگل می گذارم آهوان رم می کنند
از که می ترسید آهو ها من آدم نیستم

هر نسیمی می تواند شاخه ام را بشکند
بادهای هرزه فهمیدند محکم نیستم

شبنمی سرمست بودم روی گلبرگی سپید
چشم وا کردم همین امروز دیدم نیستم
سید ابولفضل صمدی


حوالی: شعر, غزل
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیستم تیر ۱۳۹۲ساعت 19:26  توسط احسان جمشیدی   | 

فریبت می دهد این فال زیبا/دلم تنگ شماها نیست اینجا!

+حافظ ديوانه فالم را گرفت
يک غزل آمد که حالم را گرفت:

ما زياران چشم ياری داشتيم
خود غلط بود آنچه می پنداشتيم -حمید رجایی-

مدتی است حافظ می خوانم به دلم ماند یک بار بشود این غزل بیاید

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند --مابقی غزل در ادامه مطلب--

مقصر من نیستم که شعر طرب انگیز ! نمی گذارم

+حکیما، تو بر این جوانان مگیر
خدا غم فرستاد، شاعر شدند-عباس احمدی-


حوالی: شعر, غزل, حافظ
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  یکشنبه نهم تیر ۱۳۹۲ساعت 16:19  توسط احسان جمشیدی   | 

امـــتــحــانــــ

این چند روز امتحان داشتم و دارم اما بیشتر به جای درس خوندان شعر می خوانم...
کتاب ضد و غزل زندگی کنیم و کمی صائب و حافظ
از ضد غزل هایی که تازه تر هست من کنایه و غار افلاطونی و غزل آیینی خطبه را بیشتر پسندیدم(بعضی شعرها را هم که قبل تر شنیده یا خوانده بودم را در نظر نگرفتم)
درخت «باور»من برگ بار و سایه ندارد
«دروغ» هرچه که باشد اساس و پایه ندارد
...
برای صحبت آیینه ها به سنگ بیندیش
صریح باش که دل طاقت کنایه ندارد -فاضل نظری / کنایه-

از غزل زندگی کنیم استاد بهمنی هم غزل پشت جلد...
خدا نخواست که من اهل نا کجا باشم
اجازه داد فقط اهلی شما باشم
...
خدا نخواست!چه بهتر! تو خواستی از من
که خوش قریحه ترین بنده ی خدا باشم -محمدعلی بهمنی-

+کوری بی‌منت از چشم به منت خوش ترست
گر توانی بوی پیراهن به یوسف باز ده -صائب تبریزی-

من ضدی دارم.
آن قدر فریب کار که آن را
«خود»پنداشته ام.
حالا
من از خود برای تو شکایت آورده ام


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری, ضد
+ انتشار یافته در  چهارشنبه پنجم تیر ۱۳۹۲ساعت 18:41  توسط احسان جمشیدی   | 

خط

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم
اما تو بکش خط به خطای همه ی ما

گر یاد تو جرم است غمی نیست که عشق است
جرمی که نوشتند به پای همه ی ما

در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم
سوزانده شدن باد سزای همه ی ما

فاضل نظری


در دوره فرجه امتحانات بودیم و بازگست به عادت (کمی خنده دار) با خط کش زیر نکات مهم خط کشیدن(باکتری شناسی جاوتز)

درضمن اون هم صفحه اول کتاب باکتری شناسی جاوتز و عادت شعر تو کتاب درسی

برنامه درسیمون هم بهم خورده هیچی فیزیولوژی نخوندم و 2ام هم امتحانه

بی پولی و دوربین خرابی و تازه با موبایل خودم هم نگرفتم و گرنه این قدرم بدخط نیستم


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری, ضد
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:40  توسط احسان جمشیدی   | 

در اين هزاره فقط عشق، پاک و بي رنگ است

دلم گرفته از اين روزها دلم تنگ است
ميان ما و رسيدن هزار فرسنگ است

مرا گشايش چندين دريچه کافي نيست
هزار عرصه براي پريدنم تنگ است

اسير خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پريدن و در خاک بودنم ننگ است

چگونه سر کند اينجا ترانه خود را؟
دلي که با تپش عشق او هماهنگ است

هزار چشمه فرياد در دلم جوشيد
چگونه راه بجويد که رو به رو سنگ است

مرا به زاويه ي باغ عشق مهمان کن
در اين هزاره فقط عشق، پاک و بي رنگ است

سلمان هراتی


حوالی: شعر, غزل, سلمان هراتی, دلتنگی
+ انتشار یافته در  سه شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:48  توسط احسان جمشیدی   | 

هستی و رفتی

انگار که از مشت قفس رستی و رفتی
یکباره به روی همه در بستی و رفتی

هر لحظه‌ی همراهی ما خاطره ای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی

نفرین به وفاداری‌ات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی

چون خاطره‌ی غنچه‌ی پرپر شده در باد
در حافظه‌ی باغچه ها هستی و رفتی

جا ماندن تصویر تو در سینه‌ی من! آه!
این آینه را آه که نشکستی و رفتی
 
فاضل نظری

سلام امروز یکی از استادا جلسه انتقاد از گروه شون گذاشته بود .تو دلم مونده بود که بگم... اما خوب بود حداقل یکی حاضره یه چیزایی را بشنوه...

این شعر رو چند روز پیش می خواستم...


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری, ضد
+ انتشار یافته در  سه شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۲ساعت 16:5  توسط احسان جمشیدی   | 

قابل توجه حضرت مولانا+برای مسیحا

نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم‌
چراغ نه که به گشتن هم احتیاج نداشت‌
(فاضل نظری)

تلمیح دارد به این ابیات از غزلیات شمس:

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست‌
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنچه یافت می‌نشود آنم آرزوست‌

مولانا در این حکایت به دیوجانس  فیلسوف یونانی پیرو مکتب کلبی  اشاره دارد. وی ثروت را تحقیر می‌کرد و از مقررات اجتماعی بیزار بود و چنان که مشهور است در میان خمره‌ای یا چلیکی مسکن داشت و با نهایت قناعت زندگی می‌کرد. اسکندر مقدونی در قرنطش (کرنت)‌ از او پرسید به چیزی نیاز دارد، وی پاسخ داد: آری، این که تو خود را از برابر آفتاب که به من می‌تابد، کنار کشی. هم او بود که در روز روشن چراغ در دست در کوچه‌های آتن می‌گشت و می‌گفت: من انسان را می‌جویم.


چه زود یادمان رفت ....

بسم‏ اللّه‏ الرّحمن ‏الرّحیم
با اندوه و تاسف بسیار ، خبر درگذست شاعر و هنرمند عزیزمان آقای سید حسن حسینی را شنیدم . این داغ بزرگی بر دل جامعه هنری و ادبی انقلاب است . این انسان فرزانه و آزاداندیش و این مومن پارسا و با فضیلت، یکی از نمونه های برجسته ی امروز و یکی از امیدهای آینده بود . در شعر و ادب و نیز در پژوهش و تاملات محققانه ، خرد و ذوق و ابتکار، شاخصه های کار او بود . مشاهده ی فرآوردهای ذهن خلاق او همواره برای اینجانب اعجاب آور و تحسین انگیز بود .
 در گذشت او خسارت بزرگی برای اصحاب هنر وادب است . این حادثه ی تلخ را به بازماندگان آن عزیز و نیز دوستان و همکارانش و به همۀ دلبستگان به زبان و ادب و شعر فارسی تسلیت می گویم و از خداوند متعال فیض و رحمت و مغفرتش را برای آن فقید مسئلت می کنم . سید علی خامنه ای 9/1/1383

برای سالروز رفتنت حافظه ای نداریم ما آدم های کوچک مسیحا

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین! هوا بس ناجوانمردانه سرد است(مهدی اخوان ثالث)

از ازل ايل و تبارم همه عاشق بودند
سخت وابسته‌ی اين ايل و تبارم، چه کنم؟(سید حسن حسینی-مسیحا)


حوالی: شعر, تنقیدیه, تک بیت, تلمیح
+ انتشار یافته در  شنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 12:49  توسط احسان جمشیدی   | 

دلم ز گریه سبکبار می‌شود

دلم ز پاس نفس تار می‌شود، چه کنم
وگر نفس کشم افگار می‌شود، چه کنم

اگر ز دل نکشم یک دم آه آتشبار
جهان به دیدهٔ من تار می‌شود، چه کنم

چو ابر، منع من از گریه دور از انصاف است
دلم ز گریه سبکبار می‌شود، چه کنم

ز حرف حق لب ازان بسته‌ام، که چون منصور
حدیث راست مرا دار می‌شود، چه کنم

نخوانده بوی گل آید اگر به خلوت من
ز نازکی به دلم بار می‌شود، چه کنم

توان به دست و دل از روی یار گل چیدن
مرا که دست و دل از کار می‌شود، چه کنم

گرفتم این که حیا رخصت تماشا داد
نگاه پردهٔ دیدار می‌شود، چه کنم

نفس درازی من نیست صائب از غفلت
دلم گشوده ز گفتار می‌شود، چه کنم

صائب تبریزی


حوالی: شعر, غزل, سبک هندی, مضمون یابی
+ انتشار یافته در  شنبه دهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 9:42  توسط احسان جمشیدی   | 

که هر کجا خبری هست ادعایی نیست

تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست

بیا که در شب گرداب زلف موّاجت
به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست

درون خاک، دلم می تپد هنوز اینجا
به جز صدای قدم های تو صدایی نیست

نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست

دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست

سفر به مقصد سر در گمی رسید چه خوب
که در ادامه ی این راه ردّ پایی نیست

فاضل نظری


با همه ی بیت های این غزل موافقم خصوصا آخراش اصلا عاشق این غزلم...


حوالی: شعر, غزل, تو, فاضل نظری
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هشتم فروردین ۱۳۹۲ساعت 14:32  توسط احسان جمشیدی   | 

سلام الله بسم الله...

بهارهای شگفتی
در راهند
فردا ، گلی می شکفد
که بادها را
پرپر می کند! - علیرضا قزوه

+ابري غريب مي‌رسد و خيمه مي‌زند
آهي عميق مي‌كشم و تار مي‌شوم - قربان ولیئی

+خس خس
سینه ام
به بهار بی تو
حساسیت دارد - احسان جمشیدی

+مبیعی بود و شیطان چانه زد تا پیر شد بلعم
زر و زن را میانجی کرد و غافلگیر شد بلعم

صلای آسمانی چون مسیحا را فروگیرد
بمان تا یوشع احمد اریحا را فروگیرد - علی معلم دامغانی


+پانوشت: این چند روز می خواستم تارنما را بروز کنم اما هر بار به دلیلی نشد... روز اول عید که دنباله سرماخوردگی سال پیش سرمان را به گیج آورد و کارمان را به بیمارستان کشاند و ...
دنباله شعر قربان ولیئی و استاد علی معلم دامغانی را در ادامه مطلب بخوانید و کل شعر را با صدای خود استاد بشنوید و نیز داستان بلعم باعورا را بخوانید...


حوالی: علی رضا قزوه, احسان جمشیدی, علی معلم دامغانی, قربان ولیئی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هفتم فروردین ۱۳۹۲ساعت 15:34  توسط احسان جمشیدی   | 

خدا بزرگ ، خدا مهربان ، خدا خوب است

خدا بزرگ ، خدا مهربان ، خدا خوب است
تو خوب هستي و من خوبم و هوا خوب است

خدا بزرگ خدا مهربان خدا خوب است

دلم اگر چه شكسته ، اگر چه بيمار است
ولي به عشق تو چون هست مبتلا ، خوب است

مريض عشق تو هرگز شفا نمي‌خواهد
چرا كه درد اگر بود بي دوا ، خوب است

مگو كه "درد و بلايت به جان من بخورد"
به راه عشق، اگر درد ، اگر بلا خوب است
*
خوشم به خنده ، به اخم و گلايه‌ات ، زيرا
هر آنچه مي رسد از جانب شما خوب است

دکتر محمود اکرامی

تصویر با سایز مناسب برای استفاده به صورت پوستر برای صفحه دسکتاپ اینجا ۱.۷ مگابایت کار خودم هست اگر نظری داشتید خوشحال می شوم.

ایشان این شعر را در برنامه ی تلویزیونی زنده باد زندگی خواندن که من فایل این برنامه را دارم فقط حجم زیادی دارد...

مصاحبه استاد فاضل نظری را از دست ندهید در فارس نیوز اینجا قسمت های جالب آن:

هزار بار خطا را به توبه‌ای شستیم
ولی فرشته به یک اشتباه شیطان شد.

دوستی در پیرهن دارم که با من دشمن است

گاهی دوستان می‌گویند حال که دوربین ضبط می‌کند، فلان مطلب را نگوییم و... اما من می‌گویم دوربین خدا دکمه توقف ندارد و همیشه در حال ضبط کردن است؛


حوالی: شعر, تصویر, خدا, غزل
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۱ساعت 17:40  توسط احسان جمشیدی   | 

بهانه اخلاق بود...

فنای من به نسیم بهانه‌ای بندست
به خاک با سر ناخن نوشته‌اند مرا

صائب تبریزی

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

حافظ

درین زمان که عقیم است جمله صحبتها
کناره‌گیر و غنیمت شمار عزلت را

صائب تبریزی


حوالی: شعر, تک بیت, بهانه
+ انتشار یافته در  شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 13:47  توسط احسان جمشیدی   | 

عشق

رفت چوپانی کند پیش شعیب
عشق موسی را کلیم‌الله کرد

آرش شفاعي

وادی پیموده را از سر گرفتن مشکل است
چون زلیخا، عشق می‌ترسم جوان سازد مرا

صائب تبریزی


حوالی: شعر, تک بیت, عشق
+ انتشار یافته در  دوشنبه دوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 11:45  توسط احسان جمشیدی   | 

من اینجا بس دلم تنگ است

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟
...
كسی اینجاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم كسی اینجاست ؟
كسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا كه لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟

دست دوست مانند


و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه
مرده ای هم رد پایی نیست
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
...

مهدی اخوان ثالث

منم اینحا دلم تنگ است


حوالی: شعر, نو, غم, دلتنگی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:50  توسط احسان جمشیدی   | 

كلمه نخستين

و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود
و دوست داشتن آن کلمه نخستین بود

خدا امانت خود را به آدمی بخشید
که بار عشق برای فرشته سنگین بود

حسين منزوي    دنباله در ادامه مطلب

اين هفته استاد فاضل نظري در برنامه زنده باد زندگي حاضر نشده و به جاي ايشان آقاي مرتضي اميري اسفندقه آمدند كه بيت هاي زيادي از شاعران معاصر و قديمي خواندند اما از اشعار خود چيزي نگفتند شما مي توانيد چند شعر از ايشان را اينجا بخوانيد اشعار مرتضي اميري اسفندقه

اين شعر را هم ايشان در برنامه به آن اشاره كردند


حوالی: شعر, غزل, عشق, غمگين
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیستم مهر ۱۳۹۱ساعت 16:11  توسط احسان جمشیدی   | 

غم...

خوش آن که از دو جهان گوشهٔ غمی دارد
همیشه سر به گریبان ماتمی دارد

تو اهل(مرد) صحبت دل نیستی، چه می‌دانی
که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد

هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد
که در گشایش دلها عجب دمی دارد!

لب پیاله نمی‌آید از نشاط به هم
زمین میکده خوش خاک بی‌غمی دارد!

تو محو عالم فکر خودی، نمی‌دانی
که فکر صائب ما نیز عالمی دارد

صائب تبریزی


حوالی: شعر, غزل, غم, صحبت
+ انتشار یافته در  یکشنبه نهم مهر ۱۳۹۱ساعت 13:14  توسط احسان جمشیدی   | 

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند/قبای اطلس آن کس که از هنر عاری ست

بنال بلبل اگر با منت سر یاری ست
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاری ست

در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه‌های تاتاری ست

بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم و نام هشیاری ست

خیال زلف تو پختن نه کار هر خامی ست
که زیر سلسله رفتن طریق عیاری ست

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری ست

جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداری ست

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری ست

بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواری ست

سحر کرشمه چشمت به خواب می‌دیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداری ست

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاری جاوید در کم آزاری ست
حافظ


حوالی: شعر, غزل, غمگین, اطلس
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۱ساعت 14:11  توسط احسان جمشیدی   | 

یا ایتهاالنفس!

برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم

در عرش صدای«ارجعی...»پیچیده ست
یا ایتهاالنفس! بیا برگردیم

میلاد عرفان پور از کتاب پادشهر

شهادت امام جعفر صادق (ع) تسلیت باد


حوالی: شعر, رباعی, نفس, خدا
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۱ساعت 14:11  توسط احسان جمشیدی   | 

باش

تازه یادم آمد اولین بار تو را کجا دیده‌ام
اولین بار که گفتی " باش ! "
 
کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ
حوالی: جمله ادبی, خدا, آدم, منبع ناشناس
+ انتشار یافته در  پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 20:27  توسط احسان جمشیدی   | 

صدف

صدف

چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام
دردل خود مومنم ،در چشم مردم کافرم

شعر کامل در ادامه مطلب


حوالی: شعر, غزل, صدف, ظاهر و باطن
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 20:11  توسط احسان جمشیدی   | 

بی خبری ها

مادام كه عمر من به دنيا باشد
هرجا كه تو باشي دلم آنجا باشد

ديگر خبر از خودم ندارم اي دوست
تا باشد از اين بي خبري ها باشد

میلاد عرفان پور


حوالی: شعر, رباعی, دلتنگی, بی خبری
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هشتم شهریور ۱۳۹۱ساعت 20:7  توسط احسان جمشیدی   | 

خوش باوری

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد
از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد

من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد

به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای! باج سر دروازه می گیرد

چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی!
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد

ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد

فاضل نظری شعر جدید در مجموعه سه گانه چاپ نشده


حوالی: شعر, غزل, غم, عشق
+ انتشار یافته در  دوشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 12:56  توسط احسان جمشیدی   | 

کبوتر

مبادا آسمان بي بال و بي پر
مبادا در زمين ديوار بي در

مبادا هيچ سقفي بي پرستو
مبادا هيچ بامي بي کبوتر

کبوتر

قیصر امین پور


حوالی: شعر, تصویر, کبوتر, پرستو
+ انتشار یافته در  جمعه شانزدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 0:24  توسط احسان جمشیدی   | 

علاج دردسر عمر سر نداشتن است

تمام غصه‌ی ما بال و پر نداشتن است
ز رمز و راز پريدن خبر نداشتن است

در اين قفس متولد شديم و می‌ميريم
طبيعت قفس عمر در نداشتن است

چگونه لاله (داغ) دلش خون نباشد از غم عشق
كه شرط داغ نديدن جگر نداشتن است

طبيب حاذق بیمار زندگی مرگ است
علاج دردسر عمر سر نداشتن است

فقط نصیب شهيدان سرسپرده‌ی توست
سعادتی كه سزای سپر نداشتن است

هادی حسنی


حوالی: شعر, غزل, مرگ, دردسر زندگی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۱ساعت 15:16  توسط احسان جمشیدی   | 

دودلم...

دودلم اول خط نام خدا بنویسم
یا که رندی کنم و اسم تو را بنویسم

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنی است
بخدا خود تو بگو نام که را بنویسم

صاحب قبله و قبله دو عزیزند ولی
خوش تر آنست من از قبله نما بنویسم

آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم

تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصـه درد به امّیـد دوا بنویسم

قلمم جوهرش از جوش و جراحت جاری است
پست باشم که پَی نان و نوا بنویسم

بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم

بعد یک عمر ببین دست و دلم می لرزد
کـــه من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم

من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
این دو را باز همینطور جدا بنویسم

شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
بـاز حتی اگـر از سوگ و عزا بنویسـم

با تـــو از حرکت دستم برکت مـی بارد
فرق هم نیست چه نفرین،چه دعا بنویسم

از نگاهت، به رویم، پنجره ای را بگشای
تا در آن منظـره ی روح گشا بنویسم

تیغ و تشباد هم از ریشه نخواهد خشکاند
غزلی را که در آن حال و هوا بنویسم

عشق آن روز که این لوح و قلم دستم داد
گفت هر شب غزل چَشم شما بنویسم

خلیل ذکاوت



حوالی: شعر, غزل, دودلم, دلتنگی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۱ساعت 14:37  توسط احسان جمشیدی   | 

مرگ یا خواب؟!

تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان
انتظار همه را نیز به آخر برسان

همه پرورده ی مهرند و من آزرده ی قهر
خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان

لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد
به جگر سوختگان داغ برابر برسان

مَردُم از ماتم من شاد و من از غم خشنود
شادمانم کن و اندوه مکرر برسان

مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند
مژده ی وصل برادر به برادر برسان

فاضل نظری گریه های امپراتور آن ها اقلیت

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, مرگ, خیر
+ انتشار یافته در  دوشنبه پنجم تیر ۱۳۹۱ساعت 12:56  توسط احسان جمشیدی   | 

دل ماهیگیر

هر چند به دریا دل ماهی، گیراست
بیچاره اسیر بازی تقدیر است

افتاده میان قایقی فرسوده
از او نگران تر، دل ماهیگیر است

میلاد عرفان پور از کتاب پاییز بهاریست که عاشق شده است


حوالی: شعر, رباعی, قایق, ماهی
+ انتشار یافته در  شنبه سوم تیر ۱۳۹۱ساعت 14:2  توسط احسان جمشیدی   | 

باستان‌شناس پیر!

چرا مغازه‌دارها
به چشم‌های من نگاه می‌کنند
مگر نگاه من خریدنی است؟

تو باستان‌شناس پیر!
به پیکر عتیقه‌ات بگو
چه چیز این دل شکسته دیدنی است؟

علی محمد مودب


حوالی: شعر, نو, زمانه, کهکشان چهره ها
+ انتشار یافته در  شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 21:2  توسط احسان جمشیدی   | 

فال...

همیشه به فال اعتقاد داشته ام...
تمام فال های من نقش خال های تو می آید
در برکه ای که من بودم
تو نبودی
ردی از خیال بود
نقشی بر آب بود
فکری از تو
یا الهامی از خدایی
که دیگر مثل همیشه نیست
خال هایت خدا
زیبا تر شده اند
من نشناختمت

در رویارویی با فال... در وبلاگ این یه احساس فوق العادست...

احسان ج

حوالی: جمله ادبی, دل نوشته, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 20:25  توسط احسان جمشیدی   | 

چنگی به دل نمی زند این ساز و هلهله

برگشته ام به فصل تو از خط فاصله
این روزها پریده ام از خواب چلچله

تنها کمی به دیدن تو فکر می کنم
آنهم برای حل شدن چند مسئله

دیگر تمام شهر به عشقت مقیدند
بی آنکه در حضور تو باشند یک دله

تو کیستی که دیده و نادیده خوانده اند
خوبان تو را به ندبه و بدها به ولوله

ما مرده ی گرفتن جشن تولدیم
چنگی به دل نمی زند این ساز و هلهله

وقتی تمام بندر ، در بند ساحل است
دریا چگونه مشت نکوبد به اسکله

باران چگونه باز نگردد به آسمان
دنیا چگونه سخت نگیرد به چلچله

این سینه ها به فکر « الم نشرح» تو نیست
چیزی به گوش خاک بخوان مثل « زلزله »

شعري از مرتضي حيدري آل كثير


حوالی: شعر, غزل, انتظار, دلتنگی
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 14:19  توسط احسان جمشیدی   | 

خدايی كه اقتباسي نيست

هراس
رسيده‌ام به خدايی كه اقتباسي نيست
شريعتي كه در آن حكم‌ها قياسي نيست

خدا كسي ست كه بايد به ديدنش بروي
خدا كسي كه از آن سخت مي‌هراسي نيست.

به «عيب پوشي » و « بخشايش» خدا سوگند
خطا نكردن ما غير ناسپاسي نيست

به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
كه خودشناسي تو جز خدا شناسي نيست

دل از سياست اهل ريا بكن،خود باش
هواي مملكت عاشقان سياسي نيست

بازم گرایش به فاضل نظری

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, خدا, عرفانی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 15:48  توسط احسان جمشیدی   | 

مداد رنگی هایم

کو آن همه شادی و زرنگی هایم
آن شور و نشاط و شوخ و شنگی هایم

رفتند پرنده های نقاشی من
من مانده ام و مداد رنگی هایم

تصویر با سایز بزرگ جلیل صفربیگی


حوالی: شعر, رباعی, مدارنگی, دلتنگی
+ انتشار یافته در  یکشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 20:13  توسط احسان جمشیدی   | 

دیدن دنیا...

اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟
امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟
 
ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ
این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت

ماهی تنگ دریا
 
يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل
گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت
 
از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست
تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت
 
مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود
ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت

چاپ نشده از  فاضل نظری منبع: وبلاگ غزل های استاد فاضل نظری 


حوالی: شعر, غزل, دیدن دنیا به چه قیمت, دلتنگی
+ انتشار یافته در  جمعه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 12:28  توسط احسان جمشیدی   | 

خودبین ایم...

در سجده هنوز با تو سرسنگین ایم
دلبسته ی این زندگی رنگین ایم

دیوار وضوخانه پُر از آیینه است
این است که در نماز هم خودبین ایم

مهر آیینه نماز

میلاد عرفان پور


حوالی: شعر, رباعی, خودبینی, نماز
+ انتشار یافته در  جمعه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 12:3  توسط احسان جمشیدی   | 

صندوقچه راز خدا را نفروشید...

این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطره‌ها را نفروشید

 پنجره

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید

تنها، به‌خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید

سرمایه دل نیست بجز آه و بجز اشک
پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید

در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید

در پیله پرواز بجز کرم نلولد
پروانهء پرواز رها را نفروشید

یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید

دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید

مرحوم قیصر امین پور


حوالی: شعر, غزل, پنجره, دلتنگی
+ انتشار یافته در  جمعه هشتم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 20:54  توسط احسان جمشیدی   | 

آرام در رثای خودم گریه می‌کنم

آرام در رثای خودم گریه می‌کنم
در مجلس عزای خودم گریه می‌کنم

زانو بغل گرفته و مانند کودکان
لج می‌کنم برای خودم، گریه می‌کنم

چونان مسافری که کسی نیست خویش او
چون چشمه پشت پای خودم گریه می‌کنم

پیش چراغ‌های جهان سرخ می‌شوم
از شرم چشم‌های خودم گریه می‌‌کنم

بسیار ساده‌ام من آواره، مدتی است
با یاد روستای خودم گریه می‌کنم

ای دل عجیب خسته‌ام از درد مردمان
امشب فقط به ‌جای خودم گریه می‌کنم

علی محمد مودب


حوالی: شعر, غزل, غمگین, دلتنگی
+ انتشار یافته در  یکشنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 19:39  توسط احسان جمشیدی   | 

و پیامبر بازگشت ...

گفت درنگ کنید
من آتشی دیده ام
شاید خبری بیاورم از آن
رفت.
و پیامبر بازگشت ...

به دلیل سردرگمی و مشغله زیاد درسی فرصت نشد مشاعره رو ادامه دهم انشاالله با واژه سیب طی هفته آینده ادامه می دهیم


حوالی: فاضل نظری, کتاب ضد, مقدمه
+ انتشار یافته در  چهارشنبه سی ام فروردین ۱۳۹۱ساعت 17:53  توسط احسان جمشیدی   | 

هیچ بودیم، خدا خواست که تشکیل شویم

هیچ بودیم، خدا خواست که تشکیل شویم
مختصر شرحی از آن صاحب تفصیل شویم

 قبل ما آمده‌بودند که آدم باشند
یک کلاغ آمد و آموخت که قابیل شویم

کلاغ قابیل

 چه عصاها به زمین خورد که ما برخیزیم
بعد هم منکر ِ رفت‌آمدِ از نیل شویم

 تا کجا از خودمان غول سه‌سر می‌سازیم؟
نور هم آن قدَری نیست که ما فیل شویم!

 تازه گیرم بشویم، از کرَم او‌ست اگر
باز شایسته‌ی دیدار ابابیل شویم!
 …
 مثل دکّان، دلمان پر شده از جنس جلَب
کاش این جمعه بیاید، همه تعطیل شویم…

مژگان عباسلو


حوالی: شعر, غزل, عرفانی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه سی ام فروردین ۱۳۹۱ساعت 15:9  توسط احسان جمشیدی   | 

دریا شده‌ بیچاره که ماهی بفروشد!

چون چشمه اگر چند شب و روز بجوشد
چون رود اگر یکسره با خود بخروشد

جز در پی خود نیست که آن گمشده در خویش
دریا شده‌ بیچاره که ماهی بفروشد!

علی محمد مودب

ماهی


حوالی: شعر, غمگین
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۱ساعت 21:1  توسط احسان جمشیدی   | 

زن همسایه بر زمین افتاد

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
   
سیب‌ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را... نمی‌دانم
در من انگار می‌شود تکرار
  
آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
 
  
گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمی‌کند پسرم
  
چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی‌تفاوت ما
ناله‌هایش فقط تماشا شد
   
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه‌ای مشکی است
 
با خودم فکر می‌کنم حالا
کوچه ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...
 
سید حمید رضا برقعی

حوالی: شعر, فاطمیه, اتقاق خاصی که امروز دیدم و فاطمیه
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۱ساعت 17:35  توسط احسان جمشیدی   | 

غم  آمده! پس تو کی میایی ای صبر؟!

تو هدیه ی زیبای خدایی، ای صبر!
با هر دل خسته آشنایی،ای صبر!
 گفتند همانکه غم دهد صبر دهد
غم  آمده! پس تو کی میایی ای صبر؟!

میلاد عرفان پور


حوالی: شعر, رباعی, غم, صبر
+ انتشار یافته در  شنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۱ساعت 18:4  توسط احسان جمشیدی   | 

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟
باز تکرار به بار آمده، می بینی که؟

سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، می بینی که؟
 
آن که عمری به کمین بود، به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده، می بینی که؟

حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده،۱ می بینی که؟

غنچه ای مژده ی پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

فاضل نظری منبع وبلاگ غزل های استاد فاضل نظری 

بازم گرایش به فاضل ...

۱:اشاره به بیت شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید / بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست از این شعر


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عادت
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۱ساعت 13:34  توسط احسان جمشیدی   | 

من همیشه افقم ظلمانی است

باز دریای دلم طوفانی است
آسمان کسلم بارانی است

باران

باغم ار زیر و زبر شد نه عجب
تحفه فصل خزان  ویرانی است

شرح تنهایی من می پرسی؟
شرح تنهایی من طولانی است

دور باطل زده ام ، قصه من
همه سر گشتگی و حیرانی است

بعد سر گشتگی و حیرانی
باز هم حیرت و سر گردانی است

دار و تیشه همه اسودگی اند
عشق بازی نه بدان آسانی است
 
معنی عشق ز مجنون می پرس
که همه بی سر و بی سامانی است

نسخ و تعلیق من از سر مشقی است
که مرا حک شده  بر پیشانی است
 
گرد بادم ،نه نسیم سحری
کار من ،گل نه، غبار افشانی است

نای بی همدمم و تا به ابد
ناله در حنجره ام، زندانی است
 
شب قطب و فلک بی افقم
من همیشه افقم ظلمانی است

مرحوم حسین منزوی


حوالی: شعر, غزل, غمگین, باران
+ انتشار یافته در  سه شنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۱ساعت 16:37  توسط احسان جمشیدی   | 

بهترین آهنگ ها

در صدایت بهترین آهنگ ها را جمع کن
نغمه تنهایی دلتنگ ها را جمع کن

خسته ام از جلوه های رنگ رنگ روزگار
نازنین! جارو بیاور، رنگ ها را جمع کن

رودم، آری می روم، اما تو محض عاشقی
از مسیلم بغض ها و سنگ ها را جمع کن

با تو اقیانوسی آرامم، فقط از ساحلم
دانه دانه لاشه خرچنگ ها را جمع کن

پاییز 1382-تهران علی محمد مودب


حوالی: شعر, غزل, دلتنگی, روزگار
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۰ساعت 13:35  توسط احسان جمشیدی   | 

درباره تنهایی هم حرف زدیم

بیهوده نه از زیاد و کم حرف زدیم
نه لحظه ای از شادی و غم حرف زدیم

تا صبح من و خدا نشستیم و فقط
درباره تنهایی هم حرف زدیم

جلیل صفر بیگی


حوالی: شعر, رباعی, دلتنگی, خدا
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۰ساعت 14:31  توسط احسان جمشیدی   | 

عشق پرواز بلندي‌ست مرا پر بدهيد

عشق پرواز بلندي‌ست مرا پر بدهيد
به من انديشة از مرز فراتر بدهيد

من به دنبال دل گمشده‌اي مي‌گردم
يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد

تا درختان جوان، راه مرا سد نكنند
برگ سبزي به من از فصل صنوبر بدهيد

يادتان باشد اگر كار به تقسيم كشيد
باغ جولان مرا بي‌در و پيكر بدهيد

آتش از سينة آن سرو جوان برداريد
شعله‌اش را به درختان تناور بدهيد

تا كه يك نسل به يك اصل خيانت نكند
به گلو فرصت فرياد ابوذر بدهيد

عشق اگر خواست، نصيحت به شما، گوش كنيد
تن برازندة او نيست، به او سر بدهيد

دفتر شعر جنون‌بار مرا پاره كنيد
يا به يك شاعر ديوانة ديگر بدهيد

 محمد سلمانی


حوالی: شعر, غزل, غمگین
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۰ساعت 13:0  توسط احسان جمشیدی   | 

عشق، آن نيست كه در شهر فراوان باشد

مثل يك پل كه كمربند خيابان باشد
عشق، آن نيست كه در شهر فراوان باشد

زن زيباي جهان! سبزه ي گريان! تلخ است:
پاي تختت دل گنديده‌ي تهران باشد

دوست دارم ننويسم قلمم مي‌رقصد
دست من نيست، اگر شعر ، پريشان باشد

مثل سهراب نشد شعر بگويم، هرگز!
« واژه بايد خود باد و . . . خود باران باشد»

حافظ از خاكْ درآ تا بنويسي اين بار:
« كه به تلبيس و حِيَل ديو، مسلمان» باشد

به رضايش نرسيدم به خدايش گفتم
دستِ‌كم در غزلم اسم خراسان باشد

تقدیم به ساحت علی بن موسی الرضا (ع)

شعرهاي مريم جعفري آذرماني


حوالی: شعر, غزل, دلتنگی, غمگین
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۰ساعت 15:27  توسط احسان جمشیدی   | 

گرایش به فاضل خوانی

فاضل نظری را دوست دارم خصوصا گریه هایش صحبت از ما امپراتوران است که گداییم گدا...

دو تک بیت از وبلاگ هواداران استاد فاضل

1 - دوست از من پیش دشمن گفت و دشمن پیش دوست
دوست با من دشمنی کرده ست و دشمن دوستی

2 – دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
وگرنه بین من و دوست، ماجرایی نیست ...


حوالی: شعر, تک بیت, غمگین
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۰ساعت 22:26  توسط احسان جمشیدی   | 

کمترین فایده عشق

راز این داغ نه در سجدة طولانی ماست
بوسة اوست که چون مهر به پیشانی ماست

شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره‌ای در دل سیمانی ماست

موج با تجربة صخره به دریا برگشت
کمترین فایدة عشق پشیمانی ماست

خانه‌ای بر سر خود ریخته‌ایم اما عشق
همچنان منتظر لحظة ویرانی ماست

باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بی‌خبر از بوسة پنهانی ماست

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۰ساعت 22:17  توسط احسان جمشیدی   | 

بهارا...

پس از او نیز  نامش را نگهدار
شکوه صبح و شامش را نگهدار

زمستان پیرمردی سالخورده است
بهارا !  احترامش را نگهدار

میلاد عرفان پورزمستان بهار


حوالی: شعر, رباعی, غمگین, زمستان
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۰ساعت 13:35  توسط احسان جمشیدی   | 

ماهي قرمز!

كسي از عمق دريا زد صدايت‌، ماهي قرمز!
و دريا پهن شد در زير پايت‌، ماهي قرمز!

شبي قلاّب ماهي‌گير، دست از دامنت برداشت‌
و كرد آن ترس‌ِ بي‌مورد رهايت‌، ماهي قرمز!

پريدي توي آب و كوسه ها با طعنه پرسيدند:
«تو، با اين كفش‌هاي تابه‌تايت ماهي قرمز!؟»

تصور هم نمي‌كردند جاشوها كه اقيانوس‌
نهنگي زير سر دارد برايت‌، ماهي قرمز!

تو را مي‌خواست قايق‌ران كه هر‌شب تور مي‌انداخت‌

و گرنه داشت دريا بي‌نهايت ماهي قرمز ماهی قرمز Red fish

پانته آ صفایی


حوالی: شعر, غزل, غمگین, دل تنگی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۰ساعت 13:47  توسط احسان جمشیدی   | 

گل سرخی که بر مزارم نیست

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست

نهال بودم و در حسرت بهار ولی
درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست

به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست

مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای است
که هرچه هست ندارم که هرچه دارم نیست

شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید
بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست

فاضل نظری

گل سرخ بر مزار قبر


حوالی: شعر, غزل, غمگین, دل تنگی
+ انتشار یافته در  یکشنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۰ساعت 19:20  توسط احسان جمشیدی   | 

نان را از هر طرف بخوانی نان است

وقتی جهان
              از ریشه جهنم

و آدم
      از عدم

و سعی
        از ریشه های یأس می آید

وقتی که یک تفاوت ساده
                                 در حرف
کفتار را
          به کفتر
                   تبدیل می کند

باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی
                            مثل نان
                                      دل بست

نان را
        از هر طرف بخوانی
                                 نان است

قیصر امین پور
حوالی: شعر, نو, غمگین, دل تنگی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه دهم اسفند ۱۳۹۰ساعت 15:4  توسط احسان جمشیدی   | 

یک روز به دیدار شما می آیم

اینجا فوران زندگی...آنجا مرگ

مانده ست در انتظار انسانها مرگ

«یک روز به دیدار شما می آیم»

این نامه برای زنده ها 
                                                امضا:مرگ

میلاد عرفان پور مقدمه کتاب پاییز بهاریست که عاشق شده است


حوالی: شعر, رباعی, غمگین
+ انتشار یافته در  دوشنبه هشتم اسفند ۱۳۹۰ساعت 16:57  توسط احسان جمشیدی   | 

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

فاضل نظری  دانلود صدا


حوالی: شعر, غمگین, زمستان, غزل
+ انتشار یافته در  جمعه پنجم اسفند ۱۳۹۰ساعت 23:7  توسط احسان جمشیدی   | 

ماهیانی که اصیل اند در اعماق ترند

عاشقان از گوَن دشت عطش تاق ترند
ماهیانی که اصیل اند در اعماق ترند

دوره ی آینگی سر شده یا آینه نیست؟
مردم کوچه­ی آیینه بداخلاق ترند

واعظا موعظه بگذار که وعّاظ عزیز
به تقلاّی گناه از همه مشتاق ترند

راستی را اگر از نان و خورش نیست خبر
این گدایان ز چه از پادشهان چاق ترند؟

پسران و پدران بی­خبر از حال هم­اند
روز محشر پدران از پسران عاق ترند

بعد از این نام من و گوشه ی گمنامی­ها
که غریبان جهان شهره ی آفاق ترند

اسفند ماه ۱۳۸۷  علیرضا قزوه


حوالی: شعر, غمگین, غزل
+ انتشار یافته در  جمعه پنجم اسفند ۱۳۹۰ساعت 11:26  توسط احسان جمشیدی   | 

مهر کفری که زد آن یار به پیشانی من

باد دامن زده امشب به پریشانی من
و کمر بسته است انگار به ویرانی من

پشت این پنجره چشمی است سراپا دل و گوش
تا شود شاهد فردای پشیمانی من

محو کی می شود از سجده شب های دراز
مهر کفری که زد آن یار به پیشانی من

های های شب و همدردی این جام تهی
می چکد باز در این کوچه بارانی من

می کشد خلوت خاکستریت " خاکستری از " خط غبار
رشته خاطره تا باغ دبستانی من

نیست در آیینه جز ساحل دریای جنون
که در آن نقش شده موج پریشانی من

رشته قصه دراز و شب فرصت کوتاه
صبح آغاز ندارد شب پایانی من

فرزانه قلعه قون
حوالی: شعر, غمگین, غزل
+ انتشار یافته در  دوشنبه یکم اسفند ۱۳۹۰ساعت 17:53  توسط احسان جمشیدی   | 

در حافظه‌ام جشن فراموشی هاست...

در حنجره،‌ های و هوی خاموشی هاست

چشمم همه پرده خطاپوشی هاست

تا کینه به دل راه نیابد، هر شب

در حافظه‌ام جشن فراموشی هاست

میلاد عرفان پور


حوالی: شعر, غمگین, رباعی
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۰ساعت 12:6  توسط احسان جمشیدی   | 

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
 
 سوگند می خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست 
 
 در کارگاه رنگرزان دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
 
از بردگی مقام بلالی گرفته اند
در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست 
 
دارد بهار می گذرد با شتاب عمر
فکری کنید که فرصت پلکی درنگ نیست
 
 وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
 
 تنها یکی به قله ی تاریخ می رسد 
هر مرد پاشکسته که تیمور لنگ نیست

محمد سلمانی


حوالی: شعر, غزل, غمگین
+ انتشار یافته در  یکشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۰ساعت 12:52  توسط احسان جمشیدی   | 

این است که من معتقدم؛ عشق زمینی ست

تقدیر، نه در رمل نه در کاسه ی چینی ست؟!
آینده ی ما دورتر از آینه بینی ست 

ما هر چه دویدیم، به جایی نرسیدیم
ای باد! سر انجام تو هم گوشه نشینی ست 

از خاک مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم؛ عشق زمینی ست 

یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد
با این همه تردید ، در این باره یقینی ست 

شادم که به هر حال به یاد توأم، اما
خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست...

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, ابوالفضل نظری, غمگین
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۰ساعت 11:43  توسط احسان جمشیدی   | 

جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!

زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است
دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است

هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است
بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است

تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند
هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است

بیشتر از من طلب کن عشق! من آماده ام
خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است

از سمرقند و بخارا می شود آسان گذشت
دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است

عاشقم...یعنی برای وصف حال و روز من
هرچه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است

من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم
جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!

رضا نیکوکار


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عاشقانه
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۰ساعت 12:39  توسط احسان جمشیدی   | 

گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست 
دل بکن آینه اینقدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دوبرابر شدن غصه تنهایی نیست؟

بی سبب تا لب ساحل مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست


آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, ابوالفضل نظری, غمگین
+ انتشار یافته در  دوشنبه نوزدهم دی ۱۳۹۰ساعت 20:5  توسط احسان جمشیدی   | 

حوصله شرح قصه نیست...

بی لشگریم!حوصله شرح قصه نیست
فرمانبریم حوصله شرح قصه نیست

با پرچم سفید به پیکار می رویم
ما کمتریم! حوصله شرح قصه نیست

فریاد می زنند ببینید و بشنوید
کور و کریم! حوصله شرح قصه نیست

تکرار نقش کهنه خود در لباس نو
بازیگریم!حوصله شرح قصه نیست

آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند
یکدیگریم! حوصله شرح قصه نیست

همچون انار خون دل از خویش می خوریم
غم پروریم! حوصله شرح قصه نیست

آیا به راز گوشه چشم سیاه دوست
پی می بریم؟! حوصله شرح قصه نیست...

فاضل نظری


حوالی: ابوالفضل نظری, غزل, اجتماعی, غمگین
+ انتشار یافته در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 16:15  توسط احسان جمشیدی   | 

سبکباران ساحل ها چه دانند / شب تاریک و بیم موج و گرداب

لب دریا نسیم و آب و آهنگ
شکسته ناله های موج بر سنگ
مگر دریا دلی داند که ما را
چه توفانهاست دراین سینه ی تنگ

...تب و تابی است در موسیقی آب
کجا پنهان شده است این روح بی تاب؟
فرازش شوق هستی شور پرواز
فرودش غم سکوتش مرگ و مرداب

سپردم سینه را بر سینه ی کوه
غریق بهت جنگلهای انبوه
غروب بیشه زارانم درافکند
به جنگلهای بی پایان اندوه

لب دریا گل خورشید پرپر
به هر موجی پری خونین شناور
به کام خویش پیچاندند و بردند
مرا گردابهای سرد باور

بخوان، ای مرغ مست بیشه ی دور
که ریزد از صدایت شادی و نور
قفس تنگ است و دلتنگ است ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پرشور

لب دریا غریو موج و کولاک
فروپیچیده شب در باد نمناک
نگاه ماه در آن ابر تاریک
نگاه ماهی افتاده بر خاک

پریشان است امشب خاطر آب
چه راهی می زند آن روح بی تاب؟
سبکباران ساحل ها چه دانند
شب تاریک و بیم موج و گرداب

لب دریا شب از هنگامه لبریز
خروش موجها پرهیز پرهیز
در آن توفان که صد فریاد گم شد
چه برمی آید از وای شباویز

چراغی دور در ساحل شکفته
من و دریا دو همراه نخفته
همه شب گفت دریا قصه با ماه
دریغا حرف من حرف نگفته
 

حوالی: شعر, پاسخ حافظ
+ انتشار یافته در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 15:56  توسط احسان جمشیدی   | 

پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب، دوش به بالین من آمد بنشست

سر فراگوش من آورد به آواز حزین
گفت: «ای عاشق شوریده‌ی من، خوابت هست؟»

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تُحفه به ما روز اَلَست

آن چه او ریخت به پیمانه‌ی ما نوشیدیم
اگر از خَمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام مِی و زلف گره گیرِ نگار
ای بسا توبه که چون توبه‌ی حافظ بشکست

حافظ
حوالی: شعر, عاشقانه, غزل, حافظ
+ انتشار یافته در  سه شنبه سیزدهم دی ۱۳۹۰ساعت 12:8  توسط احسان جمشیدی   | 

فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید

چشمها پرسش بی پاسخ حیرانی ها
دستها تشنه تقسیم فراوانی ها

با گل زخم سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما، جای چراغانی ها

حالیا دست کریم تو برای دل ما
سر پناهی است در این بی سر و سامانی ها

وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سر انگشت تو آغاز گل افشانی ها

فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها

سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها

چشم تو لایحه ی روشت آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانی ها

قیصر امین پور


حوالی: شعر, عاشقانه, غزل
+ انتشار یافته در  یکشنبه یازدهم دی ۱۳۹۰ساعت 18:35  توسط احسان جمشیدی   | 

چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست....

صدای آب می آید مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟
لباس لحظه ها پاک است
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف نخ های تماشا چکه های وقت
طراوت روی آجرهاست روی استخوان روز
چه میخواهیم ؟
بخار فصل گرد واژه های ماست
دهان گلخانه فکر است
سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند
ترا در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروزاست ؟
چرا مردم نمی دانند
که در گل های ناممکن هوا سرد است؟

سهراب سپهری
حوالی: شعر, نو, لادن, 8دی
+ انتشار یافته در  جمعه نهم دی ۱۳۹۰ساعت 1:9  توسط احسان جمشیدی   | 

هر که در عین بلا شیعه بماند مرد است هر که یک موی بلغزد، به علی نامرد است

این نه عشق است برادر، که به پیشانی ماست!
و نه مُهری ست که تأیید مسلمانی ماست

داغ یک عمر گناه است که پنهان کردیم
سجده بر دوست که نه، سجده به شیطان کردیم!

هر گنه کرده و گفتیم خدا می بخشد
عذر آورده و گفتیم خدا می بخشد

بخششی هست، ولی قهر و عذابی هم هست
آی مردم به خدا، روز حسابی هم هست!

نکنیم، این همه بد در حق مولا نکنیم
کوفیان هر چه که کردند، بیا ما نکنیم

این که دزدانِ سر گردنه باشیم خطاست
چشم و گوش کر هر مأذنه باشیم خطاست

ای برادر! گنه ماست علی گر تنهاست
و اگر فاطمه - این بنت مطهّر - تنهاست

گنه ماست حرم صحن جنون می گردد
و دلِ ضامن آهو، همه خون می گردد

همه تقصیر من و توست برادر! برخیز
شیعه یعنی که من و تو، تو دلاور برخیز

شیعه یعنی که شراری زِ خدا نوشیدن
شیعه یعنی: کفن سرخ بلا پوشیدن

شیعه یعنی: به سرِ دارِ ملامت بودن
شیعه یعنی: که «سرِ دار سلامت» بودن

هر که در عین بلا شیعه بماند مرد است
هر که یک موی بلغزد، به علی نامرد است

این که از شیعه به جز نام ندانیم بد است
و نمک گیرِ چنین لقمه بمانیم بد است

یادمان رفته که ما حقّ رسالت داریم
یادمان رفته که میراث شهادت داریم

مردم! این خواب حرام است، هلا! برخیزید
جاده پیداست، به جان شهدا برخیزید!

ننگمان باد اگر عهد به یک سو فکنیم
و بگویند که ما امّت پیمان شکنیم

آی هشدار! دمی قافله را گم نکنیم
تا که امکان وضو هست، تیمّم نکنیم

ما یلانیم برادر که بلا می نوشیم
و خطر پشت خطر، تا به خدا می نوشیم

ما به خونخواهی اولاد علی آمده ایم
چارده قرن گذشته ست، ولی آمده ایم

حرف همین بود، «وَلا قوّة الاّ باللّه»
هر که مرد است قدم رنجه کند، بسم اللّه!

منیژه درتومیان
حوالی: شعر, مثنوی, شیعه, منیژه درتومیان
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هشتم دی ۱۳۹۰ساعت 15:51  توسط احسان جمشیدی   | 

رباعی ...

شهر آینه دار می شود با یک گل
پروانه تبار می شود با یک گل

گفتند نمی شود ولی می بینند
یکروز بهار می شود با یک گل
***
یک ذر‌ّه از آفتاب باقی مانده است
در جام کمی شراب باقی مانده است

هر قطرة خون به قاصدکها می‌گفت
گل رفته ولی گلاب باقی مانده است

هادی فردوسی
حوالی: شعر, رباعی, انتظار, هادی فردوسی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هشتم دی ۱۳۹۰ساعت 15:33  توسط احسان جمشیدی   | 

هيچ راهي جز به دام افتادن صياد نيست  

اين طرف مشتي صدف آنجا كمي گل ريخته
موج، ماهيهاي عاشق را به ساحل ريخته

بعد از اين در جام من تصوير ابر تيره‌ ايست
بعد از اين در جام دريا ماه كامل ريخته

مرگ حق دارد كه از من روي برگردانده است
زندگي در كام من زهر هلاهل ريخته

هر چه دام افكندم، آهوها گريزان‌تر شدند
حال صدها دام ديگر در مقابل ريخته

هيچ راهي جز به دام افتادن صياد نيست
هر كجا پا مي‌گذارم دامني دل ريخته

زاهدي با كوزه‌اي خالي ز دريا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ريخته!

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  دوشنبه پنجم دی ۱۳۹۰ساعت 13:45  توسط احسان جمشیدی   | 

پیغام ماهی ها

  رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب
آب درحوض نبود
 ماهیان می گفتند
 هیچ تقصیر درختان نیست
 ظهر دم کرده تابستان بود
 پسر روشن آب لب پاشویه نشست
 و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به کسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب استش
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم

سهراب سپهری

دانلود صدا خسرو شکیبایی


حوالی: شعر, نو, سهراب سپهری
+ انتشار یافته در  شنبه سوم دی ۱۳۹۰ساعت 18:21  توسط احسان جمشیدی   | 

یک بار نشد عقربه های ساعت یک دور به اتفاق با هم بزنند

هر لحظه دم از نفاق با هم بزنند
یا حرفی از این سیاق با هم بزنند

یک بار نشد عقربه های ساعت
یک دور به اتفاق با هم بزنند

بیژن ارژن
حوالی: شعر, رباعی, بیژن ارژن
+ انتشار یافته در  شنبه سوم دی ۱۳۹۰ساعت 14:27  توسط احسان جمشیدی   | 

هيچ كس مثل تو در سينه ي خود سنگ نداشت

مي روي بعد تو پاي سفرم مي شكند
مهره به مهره تمام كمرم مي شكند

مرگ مي آيد و در آينه ها مي بينم
زندگي مثل پلي پشت سرم مي شكند

چار ديوار اتاق از تو و عكست خالي ست
يك به يك خاطره ها دور و برم مي شكند

من كه مغرورترين شاعر شهرم بودم
به زمين مي خورم و بال و پرم مي شكند

نقشه ها داشت برايم پدر پيرم ...آه
بغض من پاي سكوت پدرم مي شكند

هيچ كس مثل تو در سينه ي خود سنگ نداشت
بعد از اين هرچه كه من دل ببرم مي شكند

مي تراود مهتاب و غم اين خفته ي چند
خواب در پنجره ي چشم ترم مي شكند ...

رضا نیکوکار
حوالی: شعر, غزل, رضا نیکوکار
+ انتشار یافته در  شنبه سوم دی ۱۳۹۰ساعت 13:50  توسط احسان جمشیدی   | 

در دین ما ملاک مسلمان ابوذر است

این مثنوی حدیث پریشانی من است 
بشنو که سوگنامه ویرانی من است

امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام 
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام

گفتی غزل بگو،غزلم شور و حال مرد 
بعد از تو حس شعر فنا شد،خیال مرد

گفتم مرو که تیره شود زندگانیم 
با رفتنت به خاک سیه می نشانیم

گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد 
بر چشم باز فرصت دیدن نمی دهد

وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است 
معیار مهرورزی مان سنگ بودن است

دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است 
اصلاً کدام احمق از این عشق راضی است

این عشق نیست فاجعه قرن آهن است 
من بودنی که عاقبتش نیست بودن است

حالا به حرفهای غریبت رسیده ام 
فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام

حق با تو بود از غم غربت شکسته ام 
بگذار صادقانه بگویم که خسته ام
 
بیزارم از تمام رفیقان نارفیق
اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق

من را به ابتذال نبودن کشانده اند 
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند

تا این برادران ریاکار زنده اند 
این گرگ سیرتان جفاکار زنده اند

یعقوب درد میکشد و کور می شود 
یوسف همیشه وصله ناجور می شود

اینجا نقاب شیر به کفتار می زنند 
منصور را هر آئینه بر دار می زنند

اینجا کسی برای کسی "کس" نمی شود 
حتی عقاب درخور کرکس نمی شود

جایی که سهم مرد به جز تازیانه نیست 
حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست

ما میرویم چون دلمان جای دیگر است 
ما می رویم هر که بماند مخیر است

ما میرویم گرچه ز الطاف دوستان 
بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است

دلخوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش 
در دین ما ملاک مسلمان ابوذر است

ما میرویم مقصدمان نامشخص است 
هرجا رویم بی شک از این شهر بهتر است

ازسادگی است گر به کسی تکیه کرده ایم 
اینجا که گرگ با سگ گله برادر است

ما می رویم،ماندن با درد فاجعه است 
در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است

دیری است رفته اند امیران قافله 
ما مانده ایم و قافله پیران قافله

اینجا دگرچه باب من و پای لنگ نیست 
باید شتاب کرد مجال درنگ نیست

بر درب آفتاب پی باج می رویم 
ما هم بدون بال به معراج می رویم

اسلام ولی محمدی

+ انتشار یافته در  شنبه سوم دی ۱۳۹۰ساعت 13:44  توسط احسان جمشیدی   | 

نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است نفس نمی کشم ، این آه از پی آه است

نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است
نفس نمی کشم ، این آه از پی آه است

در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است ، عمر کوتاه است

به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا گشتن زمین ماه است

شب مشاهده چشم آن کمان ابروست
کمین کنید رقیبان سر بزنگاه است

اگر نبوسم ُ حسرت ، اگر ببوسم ُ شرم
شب خجالت من از لب تو در راه است...

فاضل نظری

نسخه دیگری از این شعر استاد فاضل نظری که تفاوت های جزیی با این نسخه دارد

به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است
به من! که هر نفسم آه در پی آه است

در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است

به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است

شب مشاهده چشم آن کمان ابروست! 
کمین کنید که امشب سر بزنگاه است

شرار شوق و تب شرم و بوسه دیدار
شب خجالت من از لب تو در راه است....

+ انتشار یافته در  شنبه سوم دی ۱۳۹۰ساعت 12:47  توسط احسان جمشیدی   | 

من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

چابک‌سواری، نامه‌ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است

خون‌گریه‌های امپراتوری پشیمانم
در آستین ترس، جای خنجرم خالی است

مکر ولیعهدان و نیرنگ وزیران کو؟
تا چند از زهر ندیمان ساغرم خالی است؟

ای کاش سنگی در کنار سنگها بودم
آوخ که من کوهم ولی دور و برم خالی است

فرمانروایی خانه بر دوشم، محبت کن
ای مرگ! تابوتی که با خود می‌برم خالی است

فاضل نظری

+ انتشار یافته در  جمعه دوم دی ۱۳۹۰ساعت 18:49  توسط احسان جمشیدی   | 

تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود

تو خواهی آمد و آواز با تو خواهد بود
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود

تو خواهی آمد و چونان که پیش از این بوده است
کلید قفل ِ فَلق ، باز با تو خواهد بود

تو ساقیا نه ، اگر لب به بوسه باز کنی
شراب خُلّر شیراز ، با تو خواهد بود

خلاصه کرده به هر غمزه ای ، هزار غزل
هنر به شیوه ی ایجاز ، با تو خواهد بود

طلوع کن چنان که آفتابگردان ها
مرا دو چشم نظرباز ، با تو خواهد بود

"میان عاشق و معشوق فرق بسیار است"
نیاز با من اگر ، ناز ، با تو خواهد بود

چه جای من ؟ که برای فریب یوسف نیز
نگاه وسوسه پرداز ، با تو خواهد بود

در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهی آمد و آن راز ، با تو خواهد بود

برای دادن عمر دوباره ای به دلم
تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود

مرحوم حسین منزوی
حوالی: شعر, غزل, حسین منزوی
+ انتشار یافته در  جمعه دوم دی ۱۳۹۰ساعت 18:40  توسط احسان جمشیدی   | 

همین هوا که عین عشق پاک است گره که خورد با هوس خودش نیست

در این زمانه هیچ‌کس خودش نیست
کسی برای یک نفس خودش نیست

همین دمی که رفت و بازدم شد
نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست

همین هوا که عین عشق پاک است
گره که خورد با هوس خودش نیست

خدای ما اگر که در خود ماست
کسی که بی‌خداست، پس خودش نیست

دلی که گرد خویش می‌تند تار
اگرچه قدر یک مگس، خودش نیست

مگس، به هرکجا، به‌جز مگس نیست
ولی عقاب در قفس، خودش نیست

تو ای من، ای عقاب ِ بسته‌بالم
اگرچه بر تو راه ِ پیش و پس نیست

تو دست‌کم کمی شبیه خود باش
در این جهان که هیچ‌کس خودش نیست

تمام درد ِ ما همین خود ِ ماست
تمام شد، همین و بس: خودش نیست

مرحوم قیصر امین پور

+ انتشار یافته در  جمعه دوم دی ۱۳۹۰ساعت 17:3  توسط احسان جمشیدی   | 

روی قبرم بنویسید مسافر بوده است بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است

روی قبرم بنویسید مسافر بوده است
بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است

بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست
او در این معبر پرحادثه عابر بوده است

صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست
در رثایم بنویسد که شاعر بوده است

بنویسید اگر شعری ازاومانده بجای
مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده است

مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست
بنویسید در این مرحله کافر بوده است

غزل حجرت من را همه جا بنویسید
روی قبرم بنویسید مهاجر بوده است
مصطفی جوادی
حوالی: شعر, غزل
+ انتشار یافته در  چهارشنبه سی ام آذر ۱۳۹۰ساعت 21:26  توسط احسان جمشیدی   | 

شاید هوای زیستنم را عوض کنم

باید که لهجه کهنم را عوض کنم
این حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم

یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتاب
شمع قدیم سوختنم را عوض کنم

هرشب میان مقبره ها راه می روم
شاید هوای زیستنم را عوض کنم

بردار شعر های مرا مرهمی بیار
بگذار وصله های تنم را عوض کنم

بگذار شاعرانه بمیرم از این سرود
از من مخواه تا کفنم را عوض کنم

من که هنوز خسته باران دیشبم
فرصت بده که پیرهنم را عوض کنم

علی داوودی

+ انتشار یافته در  چهارشنبه سی ام آذر ۱۳۹۰ساعت 16:23  توسط احسان جمشیدی   | 

گوهری مانند مرگ آنقدر هم نایاب نیست!...

گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل!مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست

بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!

ما رعیت ها کجا!محصول باغستان کجا!؟
روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست

ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است
از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست

در نمازت شعر می خوانی و می رقصی٬دریغ
جای این دیوانگی ها گوشه محراب نیست

گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟
گوهری مانند مرگ آنقدر هم نایاب نیست!...

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۰ساعت 16:42  توسط احسان جمشیدی   | 

و سلاح او گریه است..."پست ثابت"

آدم خلیفه ی تنهای خدا روی زمین است
امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاحش . . .
و سلاح او گریه است...
( و سِلاحُهُ البُکاء )
( برگرفته از کتاب گریه های امپراتور/فاضل نظری )
حوالی: گریه, گریه های امپراتور, دعا, کمیل
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۰ساعت 13:26  توسط احسان جمشیدی   | 

کمک کن ای خدا من هم بسازم خانه در مسجد

به جای زاهدان با جانماز و شانه در مسجد
نشستم با شراب و شاهد و پیمانه در مسجد

نشستم با همه بدنامی ام نزدیک محرابی
بنا کردم کنار منبری میخانه در مسجد

موذن گفت حد باید زدن این رند مرتد را
مکبر گفت می آید چرا دیوانه در مسجد

دعاخوان گفت کفر است و جزایش نیست کم از قتل
به جای ختم قرآن خواندن افسانه در مسجد

همه در خانه ی تو خانه ی خود را علم کردند
کمک کن ای خدا من هم بسازم خانه در مسجد

اگر گندم بکارم نان و حلوا می شود فردا
به وقت اشکباری چون بریزم دانه در مسجد

اگر من آمدم یک شب به این مسجد از آن رو بود
که گفتم راه را گم کرده آن جانانه در مسجد

دلم می خواست می شد دور از این هوها ، هیاهوها
بسازم زیر بال یاکریمی لانه در مسجد

علی رضا قزوه  آذرماه ۱۳۹۰
حوالی: شعر, غزل, علیرضا قزوه
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۰ساعت 12:27  توسط احسان جمشیدی   | 

درختها به من آموختند فاصله ای/میان عشق زمینی و آسمانی نیست

توان گفتن آن راز جاودانی نیست
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست

پراز هراس و امیدم که هیچ حادثه ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

زدست عشق به جز خیر بر نمی آید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست

درختها به من آموختند فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست

به روی آینه ی پر غبار من بنویس
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

فاضل نظری

پ.ن: این مطلب پست ثابت وبلاگ بوده و تا اطلاع ثانوی اینجا جا خوش کرده است.

پ.ن: اکنون اطلاع ثانوی فرا رسیده است


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۰ساعت 13:47  توسط احسان جمشیدی   | 

كسي نمي خورد اينجا غم شقايق را

دگر نمي رسد از كوچه باغ بوي درخت
چه اتفاق بدي ! خشك شد گلوي درخت

هجوم باد لباس از تن اقاقي كند
به باغبان بان برسان ! رفت آبروي درخت

كدام ديو به اين سايه سار امده است ؟
به جاي قلب كه كنده تبر بر روي درخت؟

كسي نمي خورد اينجا غم شقايق را
كسي نمي رود اينجا به پرس و جوي درخت

در اين جهنم بي زمزمه دلم پوسيد
كجاست زمزم باران ؟ كجاست كوي درخت ؟

شبي از اين قفس ميخكوب خواهم رفت
در آرزوي بنفشه ، به جستجوي درخت

مرتضي اميري اسفندقه
حوالی: شعر, غزل, مرتضي اميري اسفندقه
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و یکم آذر ۱۳۹۰ساعت 17:4  توسط احسان جمشیدی   | 

کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

حسنت  به  اتفاق  ملاحت   جهان  گرفت                   آری  به اتفاق  جهان  می‌توان گرفت

افشای  راز خلوتیان  خواست  کرد شمع                    شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت

زین  آتش نهفته  که  در سینه  من است                   خورشید شعله‌ای ست که در آسمان گرفت

میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست              از  غیرت  صبا  نفسش  در دهان گرفت

آسوده  بر  کنار  چو  پرگار  می‌شدم                          دوران  چو نقطه عاقبتم  در میان گرفت

آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت                     کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت

خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان                    زین  فتنه‌ها  که  دامن  آخر زمان گرفت

می خور که هر که آخر کار جهان بدید                         از غم  سبک  بر آمد و رطل  گران  گرفت

بر برگ  گل به  خون  شقایق نوشته‌اند                      کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

حافظ  چو آب  لطف ز  نظم  تو می‌چکد                     حاسد  چگونه  نکته  تواند  بر  آن  گرفت

حافظ


حوالی: شعر, غزل, حافظ
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیستم آذر ۱۳۹۰ساعت 17:42  توسط احسان جمشیدی   | 

از عالم غم دلرباتر عالمي نيست

همراه بسيار است، اما همدمي نيست
مثل تمام غصه ها، اين هم غمي نيست

دلبسته اندوه دامنگير خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمي نيست

كار بزرگ خويش را كوچك مپندار
از دوست دشمن ساختن كار كمي نيست

چشمي حقيقت بين كنار كعبه مي گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمي» نيست

در فكر فتح قله قافم كه آنجاست
جايي كه تا امروز برآن پرچمي نيست

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غم, عشق
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیستم آذر ۱۳۹۰ساعت 17:26  توسط احسان جمشیدی   | 

مطالب قدیمی‌تر