زمان نازاست.
عجوز دهر این پتیاره، جادوگر
به هر در می زند ، اما :
« کارش در نمی گیرد ! »
کسی این پیر افسون ساز زشت افسانه را
در بر نمی گیرد!
*
زمان دیگر به مردی راد آبستن نخواهد شد
به زهدانش نخواهد خفت ، تخم پاکآیینی
دریغا پاکمردی را نخواهد زاد
کسی همخوابهی این پیر جادوگر نمیگردد
وگر همخوابهای پیدا کند
چنگیز، یا ضحاک
به گوهر پست
به تن ناپاک
به آیین ظالم و سفاک!
*
زمان نازاست
زمین گهوارهی طفلان نازیباست
و باد هرزهگرد،
گهواره جنبان فضیحتهاست
اجاق زندگی کور است
دگر مردی نمی زاید
سخن این جاست !!!
حمید سبزواری 1342
حوالی:
شعر,
روزگار
+ انتشار
یافته در دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۶ساعت 1:22
توسط احسان جمشیدی
|
در صدایت بهترین آهنگ ها را جمع کن
نغمه تنهایی دلتنگ ها را جمع کن
خسته ام از جلوه های رنگ رنگ روزگار
نازنین! جارو بیاور، رنگ ها را جمع کن
رودم، آری می روم، اما تو محض عاشقی
از مسیلم بغض ها و سنگ ها را جمع کن
با تو اقیانوسی آرامم، فقط از ساحلم
دانه دانه لاشه خرچنگ ها را جمع کن
پاییز 1382-تهران علی محمد مودب
حوالی:
شعر,
غزل,
دلتنگی,
روزگار
+ انتشار
یافته در دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۰ساعت 13:35
توسط احسان جمشیدی
|
گفتیم چقدر چوب باور بخوریم
حرص پدر و غصه ی مادر بخوریم
ربطی نه به گرگ دارد این قصه نه چاه
مجبور شدیم تا برادر بخوریم
جلیل صفربیگی
حوالی:
شعر,
رباعی,
غمگین,
روزگار
+ انتشار
یافته در یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۰ساعت 15:15
توسط احسان جمشیدی
|