این درد انسان بودنت بس نیست...
من درس می دهم
و چشم های تو
بیرون زده اند از تختهسیاه
کوزت یک سطر از رودخانه می آورد
بینوایان ادبیات2 خیس می شوند
من درس می دهم
برای این گل خاموش
رقص می آورم از کالبد اجدادم
که اهرام ثلاثه را
فی ثلاثه ایام ساخته اند
من درس می دهم و
جام می گردانم و
چنگ می نوازم
بچه ها!
کسی اسب مرا توی کُلزاها درو می کند(1)
من درس می دهم
توی کلاس مه آلود
بچه های آسمان
با معلم شان به هوا رفته اند
عبدالحمید انصاری نصب - نامم درخت انصاری
(1) الهام از شعر احمدرضا احمدی
پ ن: این روزها کارهای روزمره نمی گذارند به نیازهای اصلی جانم فکر کنم. آنقدر سطح نیازهایم پائین آمده که دیگر به روحم سهمی نمی رسد اگر خودم را بکُشم به همین پائین هرم نیازها برسم علی الخصوص خواب.پ ن: یک بازیدکننده ساعی و پرتلاش همیشه در صحنه دارم که همیشه می آید نظر خصوصی می گذارد و راجع به همه چیز از من اظهار نظر می خواهد و جالب اینکه تقریباً در همه حوزه ها اختلاف نظر شدید داریم. چندباری خواسته راجع به مسائل سیاسی نظر بدهم برای ایشان می نویسم:"برای ملتی که ارزش برایش داشتن ماشین هایی شده است که در همه جای دنیا مال افراد خاصی است که چندان هم زیاد نیستند و البته چندان پاک هم نیستند . برای ملتی که کار کردن برایشان بی ارزش است. برای ملتی که مرجعیت فکری و مذهبی اش برای چیزی که هنوز رخ نداده پیام تبریک بی معنی می فرستد و .....(حوصله غر زدن ندارم) ..... برای این ملت آینده چندان روشن نخواهد بود "
...
پ ن: بلاگفا شورش را در آورده هر وقت می آیم یا کلاً خراب است یا برای من کار نمی کند.
حوالی: شعر, عبدالحمید انصاری نصب