تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا
هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را نهاد
اعتبار سر بلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت
موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت
با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عاشقانه
+ انتشار
یافته در جمعه سی ام دی ۱۳۹۰ساعت 16:13
توسط احسان جمشیدی
|
تقدیر، نه در رمل نه در کاسه ی چینی ست؟!
آینده ی ما دورتر از آینه بینی ست
ما هر چه دویدیم، به جایی نرسیدیم
ای باد! سر انجام تو هم گوشه نشینی ست
از خاک مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم؛ عشق زمینی ست
یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد
با این همه تردید ، در این باره یقینی ست
شادم که به هر حال به یاد توأم، اما
خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست...
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
ابوالفضل نظری,
غمگین
+ انتشار
یافته در دوشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۰ساعت 11:43
توسط احسان جمشیدی
|
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دوبرابر شدن غصه تنهایی نیست؟
بی سبب تا لب ساحل مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
ابوالفضل نظری,
غمگین
+ انتشار
یافته در دوشنبه نوزدهم دی ۱۳۹۰ساعت 20:5
توسط احسان جمشیدی
|
بی لشگریم!حوصله شرح قصه نیست
فرمانبریم حوصله شرح قصه نیست
با پرچم سفید به پیکار می رویم
ما کمتریم! حوصله شرح قصه نیست
فریاد می زنند ببینید و بشنوید
کور و کریم! حوصله شرح قصه نیست
تکرار نقش کهنه خود در لباس نو
بازیگریم!حوصله شرح قصه نیست
آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند
یکدیگریم! حوصله شرح قصه نیست
همچون انار خون دل از خویش می خوریم
غم پروریم! حوصله شرح قصه نیست
آیا به راز گوشه چشم سیاه دوست
پی می بریم؟! حوصله شرح قصه نیست...
فاضل نظری
حوالی:
ابوالفضل نظری,
غزل,
اجتماعی,
غمگین
+ انتشار
یافته در چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 16:15
توسط احسان جمشیدی
|
وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟
فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند
فاضل نظری کتاب آن ها
حوالی:
ابوالفضل نظری,
غزل,
عاشقانه,
غمگین
+ انتشار
یافته در شنبه دهم دی ۱۳۹۰ساعت 20:21
توسط احسان جمشیدی
|