تو هر زمان كه بیایی شروع تقویم است
خدا تو را كلمه خواند و در دهانم ریخت
سپس به هیات یك شعر بر زبانم ریخت!
حوالی: شعر, غزل, عشق, انتظار
سپس به هیات یك شعر بر زبانم ریخت!
جهان تسلسل تاریكی عمیقی بود
ستاره خواند تو را و در آسمانم ریخت!
به فال نیك گرفتند هر چه فنجان بود
شبی كه قهوه ی چشمت در استكانم ریخت!
خدای كوزه به دوش آمد و سر ظهری
تو را چو جرعه ی نابی به عمق جانم ریخت!
تو هر زمان كه بیایی شروع تقویم است
صدای پای تو در آخرالزمانم ریخت
تو اسم اعظم عشقی كه جبرییل تو را
به طعم خوشه ی انگور در دهانم ریخت!
كبري موسوي قهفرخي
و بخوانید توضیحی راجع به این شعر در وبلاگ شاعر
حوالی: شعر, غزل, عشق, انتظار