در کنار مرگ ـ اين تنها پرستاري که دارم
ماندهام بيدار، نقش مرگ خود را مينگارم
جادهاي در پيش رو دارم که پاياني ندارد
خستهام، اما هنوز آسيمه سر ره ميسپارم
هر کجا باشم تو را هستم که داري خانه در من
مرگ من بادا اگر از خانه پا بيرون گذارم
بالهاي بستهام را، رفتن پيوستهام را
دستهاي خستهام را از تمناي تو دارم
جستوجو کردم، نديدم هيچ جا آيينهام را
من کدامين اخترم کاين گونه بيرون از مدارم؟
کاش بعد از مرگ حتي، آن منِ پنهان بيايد
تا بکارد شمع آتشناک اشکي بر مزارم
من نميدانم کدامين باد موعود مرا برد
تا به دنبالش گذارد سر هياهوي غبارم
یوسفعلی میرشکاک
حوالی:
استاد یوسفعلی میرشکاک,
شعر,
غزل
+ انتشار
یافته در چهارشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:30
توسط احسان جمشیدی
|
تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو
ببين باقی است روی لحظه هايم جای پای تو
اگر مومن اگر کافر به دنبال تو می گردم
چرا دست از سر من بر نمی دارد هوای تو
دليل خلقت آدم، نخواهی رفت از يادم
خدا هم در دل من پر نخواهد كرد جای تو
صدايم از تو خواهد بود اگر برگردي ای موعود
پر از داغ شقايق هاست آوازم برای تو
تو را من با تمام انتظارم جستجو كردم
كدامين جاده امشب می گذارد سر به پای تو ؟
نشان خانه ات را از تمام شهر پرسيدم
مگر آن سو تر است از اين تمدن روستای تو ؟
استاد یوسفعلی میرشکاک
حوالی:
استاد یوسفعلی میرشکاک,
شعر,
غزل
+ انتشار
یافته در یکشنبه هشتم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:0
توسط احسان جمشیدی
|