دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

گوسفند زنده، چرنده بَرنده که به فروش می رسد.

یکم:

ماه
خودش را در آب انداخت
کف ِرودخانه ای
تا پر کُند
تنهاییِ تکه سنگی را

علیرضا عباسی

دوم:

چه فروتن!
اتفاق
که همیشه می افتد

حمیدرضا شکارسری 

سوم:

چه فروتن!
پلنگ پتویم
هرگز به آهو نمی رسد

حمیدرضا شکارسری

چهارم:

چه فروتن!
گلی که روییده
در ترک باسن مجسمه بتونی

حمیدرضا شکارسری

پنجم:من هم به پی روی از این دو می گویم

چه فروتن

تیترهای درشت

سیاه ترند.

ششم: در سایر شبکه اجتماعی های اجتماعی فعال تریم. هر چند دسترسی به آنجا مشکل شده است.

توئیتر


حوالی: شعر, احسان جمشیدی, حمیدرضا شکارسری, علیرضا عباسی
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 19:2  توسط احسان جمشیدی   | 

از گرگ و میش، میش ش شدیم ما

از هر آنچه نوشته ای در لیست
عدل چیزی که دوست دارم نیست

شاکیان زیر جلد، متهمند
صف پر است از خزندگان ِدوزیست

خفه کن غژغژ ِ ترازو را
تا تمرکز کنم عدالت چیست

لای پرونده ی مصیبت را
او که امضا نکرده باشد کیست؟

عمر ِ سنگ است عمر ظالم ها
ظلم یک رشته کوه ِ تاریخی ست
۳/۶/۹۴
مریم جعفری آذرمانی-راویه

پ ن۱: اگر ماشاءالله یادتان می رود بگویید همین اول.
بعد این عکس را نگاه کنید و روحتان را تازه کنید(خواهرزاده ام هست New Version نی نی رقیه عشق این بنده که به مژگان سیه هزار رخنه کرده در دینم و عکس هم در روز اول سال گرفته شده است.) عکس


حوالی: شعر, روزنوشت, مریم جعفری آذرمانی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  شنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 3:15  توسط احسان جمشیدی   | 

ملامت گو چه دریابد میان عاشق و معشوق ||| نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی

من راضیم از خودم که با آن همه زخم
تا آخر شاهنامه رستم ماندم
امیر مرادی

نمره امتحان پره اینترنی ۱۵۵ شدم


[آیکن باز کردن نوشابه برای خود]

نمره امتحان پره اینترنی آمده و بنده ی حقیر ۱۵۵ تا از ۲۰۰ سوالی را که در قطب۳ طرح شده بود درست زده ام.
خیلی از تلاش خودم و تقریباً از نتیجه راضی هستم.
تا همین الان  یعنی حدود دو ساعت بعد اعلام نتایج خدا را شکر یکی از کسانی که با هم وقت می گذرانیم  از ما چندتایی بیشتر زده و دیگری هم به احتمال زیاد یکی یا دو تا بیشتر زده و شاید بتوانند استریت شوند و قبل از انجام سربازی برای آنها و طرح برای من در امتحان دستیاری شرکت کنند البته آنها هم به دلیل کم بودن معدل نسبت به نفر اول معدل با اینکه اول یا دوم یا حداقل سوم امتحان پره اینترنی می شوند ولی باز هم شایدی در کارشان هست. برای شان بسیار خوشحال هستم. من حتی اگر سوم هم شوم چون حدود یک نمره کسری معدل از نفر اول معدل دارم مانع  کسب اجازه شرکت در آزمون تخصص می شود. برای همین هم که استریت نخواهم شد خوشحالم. حتماً خیری در آن است.
مطلب طولانی ای در حوزه شعر آماده کرده بودم که این روزنوشت پیش آمد؛ ما را در هر حال ببخشید.
پ ن: هرچند نوشتن از نمره ای که گرفتم شوآف (همان ریای خودمان) باشد ولی من این شوآف(ریا) را نشانه ای از استیلای شوآف مداری (ریاکاری) و مصرف داروی تسکین بخش شوآف به شیوه suppository (شیاف) می دانم و اعلام می دارم که جز پرچم داران این عمل نسبتا قبیح هستم.


حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, امیر مرادی
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 1:2  توسط احسان جمشیدی   | 

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل / بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

اینستاگرام پدیده مرموزی ست.
نمی دانم دقیقا چرا از واژه مرموز استفاده کردم ولی احساس می کنم بهترین واژه برای بیان مفهوم مورد نظرم است.
برای پدیده هایی که اصلا جنبه شادی آوری ندارد جشن بگیری شاد شوی یا خودت را به شاد بودن بزنی بعد خوراک صفحه ات را جور کنی.
مثلا جشن گرفتن شروع به بیگاری کشیده شدن (اینترنی) ... بگذریم
متاسفانه این کار را فقط یک جنسیت، یک شهر، یک طرز فکر، یک سطح اقتصادی و ... انجام نمی دهند و نوعی همه گیر شده است.
حرف های دیگر و آوردن مثال را می گذارم برای فرصتی دیگر.
من خودم هم کمی دچار این موضوع شده بودم ولی سعی کردم که از خودم دورش کنم.(الان شاید بگویید که چه آدم اعصاب خورد کنی است!!)
این مدت که کمتر اینجا مطلب گذاشته ام هم کم و بیش مطالعه شعرهای شاعران و گاهی کتاب های شعر را ادامه داده ام راجع به ادبیات و شعر هم حرفی در دلم مانده بود که باید می گفتم در طی این چند سال اخیر همه یا نزدیک به همه شاعران معاصر دچار افت شده اند و تقریبا تنها کتاب خوب شان همان کتاب اولشان است همه...
پیشنهاد من حافظ است و اگر کمی سلیقه تان با بیدل جور می شود بیدل است.

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت

وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت

مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت

بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت

دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت

نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت

در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت

دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته‌ای که باده نابش به کام رفت

حافظ


حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, حافظ
+ انتشار یافته در  پنجشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۵ساعت 2:38  توسط احسان جمشیدی   | 

بگذریم

ما ک. خلیم حوصله شرح قصه نیست!

توضیحات: خیلی جدی این را وسط بحث به بنده خدایی گفتم. الان کمی پشیمانم ولی خیلی جا داشت که گفتم.
ما خیلی آدم مأخوذ به حیا و دارای عفت کلامی بودیم ولی از وقتی استادی که به اخلاق ، دین و ... شناخته می شد و دوستانی که از لحاظ سیاسی هم زلفی به ایشان گره زده بودند با کلید واژه اخلاق و بداخلاقی به مخالفان حمله می کردند را آن گونه نواختند. دامنه الفاظ ما هم کمی بازتر شد.
حضرت آیت الله علامه جوادی آملی + اینجا
الان که فکر می کنم این کلمه ما هم می تواند مثلا یک اصطلاح علمی روانشناختی یا انسان شناختی باشد
پ ن۱: البته ذهن شما منحرف است و گر نه می شود این طور خواند
ما که خلیم حوصله شرح قصه نیست

یا این طور

ما کد خلیم حوصله شرح قصه نیست.
البته که ما کد خوریم حوصله شرح قصه نیست شرح حال عده دیگری است
پ ن۲: با گذاشتن این مطلب آن معدود خوانندگان هم از ما نا امید می شوند.
پ ن۳: واقعا این شعر فاضل نظری معرکه ست و تکرار و تکراری نشدنی
بی لشگریم!حوصله شرح قصه نیست 
فرمانبریم حوصله شرح قصه نیست

با پرچم سفید به پیکار می رویم
ما کمتریم! حوصله شرح قصه نیست

فریاد می زنند ببینید و بشنوید
کور و کریم! حوصله شرح قصه نیست

تکرار نقش کهنه خود در لباس نو
بازیگریم!حوصله شرح قصه نیست

آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند
یکدیگریم! حوصله شرح قصه نیست

همچون انار خون دل از خویش می خوریم
غم پروریم! حوصله شرح قصه نیست

آیا به راز گوشه چشم سیاه دوست
پی می بریم؟! حوصله شرح قصه نیست...

فاضل نظری


حوالی: شعر, روزنوشت, فاضل نظری
+ انتشار یافته در  شنبه چهارم دی ۱۳۹۵ساعت 18:51  توسط احسان جمشیدی   | 

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی  که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

این پست از چند بخش تشکیل شده و در حال تکمیل است.
بخش اول:(بخش مزخرف سیاسی)
یکم:خیلی دلم برای کسانی که به آقای روحانی به عنوان فردی که تا حدی مخالف نظام باشد رای داده اند (در حالی که در نگاه کلی که الان می شود به گذشته داشت ایشان اساسا گرینه اصلی نظام بودند) و نیز دوستان ارادتمند دو آتشه جناب احمدی نژاد و رهبری به صورت هماهنگ می سوزد. این دو گروه در سپهر سیاسی کشور را من جنبش سبز-بنفش و رهبری نژادی می نامنم.
دوم: گروه دیگری که متاسفانه خودم هم تا حدی جزو آنها محسوب می شدم گروهی است که به دلواپس شناخته می شوند در حالی که صاحب و اصل قضیه نه تنها نگران نیست بلکه حتی خودش هم در حال تکمیل همان کارهاست آنها نگرانند. این گروه عاقبتی جز حذف و یا گوشه نشینی نخواهد داشت.
سوم:جناب خشونت‌طلب‏@Khosunat_Talab در توئیتر دیدگاه های خود را اینچنین بیان کرده اند که به نظر اینجانب هم صحیح هستند.(قسمت هایی را برای خوانش راحت تر ویرایش کرده ام)
غافلگیریتون از نهی احمدی نژاد و تحلیلای فضایی در توجیهش برام جذابه. یک ماه و نیم پیش همینجا گفته بودم :) https://twitter.com/Khosunat_Talab/status/764369169760608256 …
(آغاز مذاکرات حقوق بشری یعنی به محمود یا هرگزینه ضداستعماری جوندار دیگه اجازه ورود به انتخابات داده نخواهد شد. نظام هنوز با این دولت کار داره
«یعنی مردادماه»12:53 AM - 13 Aug 2016)
+رهبری سیاست امتیازدهی دربرابر تنفس اقتصادی را پیش گرفته اند. برجام، FATF، IPC، معامله جاسوس با چمدان پول، برجام حقوق بشری مثالهای آنند.
لذا دولتی می خواهد که هم دهنده خوبی باشد که به دادنش افتخار کند و به خودش افتخار کند و مدال و سکه جایزه بدهد، هم طرف مقابل دهندگیش را قبول داشته باشد که پای کار بیاید.
یک دلیل روشن برای کسانی که در مقابل فهمیدن مقاومت می کنند.
لاریجانی: «بنده مسئول موضوع (IPC) هستم.» روشن نیست از طرف کی؟ «دولت ۱۵ ملاحظه را اعمال کرد.» ۱۵ ملاحظه‌ی کی؟ باز برید به زنگنه بپرید :)
-(یک نفر سوال می پرسد) غیر از احتمالی که می‌دهید، چه شواهدی دارید؟ تنفس اقتصادی می‌خواهند چه بشود بعدش؟
+احتمال کجا بود؟ برجام را که خودشون فرمودن قبل ازاین دولت خودم شروع کردم. آی پی سی را هم که دفاع کرد و گفت ویرایش نهاییش باید به تایید دفتر برسد.
مبادله جاسوسی که دست قوه قضائیه است هم اختیارش دست دولت نیست. مذاکره حقوق بشری را محمد جواد لاریجانی صراحتا گفت «با خواست و اراده نظام است»
تنفس اقتصادی میخواهد برای چی؟ برای جلوگیری از فروپاشی نظام و انقلاب به دست فرودستان در اثر وضع بد اقتصادی. مقابله با تکرار ۲۸ مرداد
خطر جنبش اجتماعی خیلی زیاد هست. در چند وقت اخیر چند مورد خودسوزی دستفروش داشتیم. چیزی که جهان عرب رو فرستاد هوا. خطر جدی هست.
در مشهد بیش از یک میلیون حاشیه نشین داریم، رهبری دیگر ساختار و توزیع و فلان را ول کرده مستقیم پول وکیف وکفش ولوازم تحریر در بین آنها توزیع می کند
اصلا در منع احمدی‌نژاد هم مهم ترین نگرانی که گفته شد ممانعت از دوقطبی شدن بود. قطبی و افراطی شدن جامعه میتواند جرقه آن آتش باشد آتشی که مثل ۸۸ هست با چند تفاوت یکی اینکه جیبمون پر نیست و تحملش را نداریم. دو این بار دیگر فقط قرتی ها نمیاند وسط، پابرهنه ها و گرسنه ها هم میاندکه سهم شان را بگیرند.
من (صاحب وبلاگ)هم اضافه کنم که جنس افراد حامی احمدی نژاد هم تغییر کرده؛ هم هسته اصلی حامیان؛ هم عامه رای دهندگان؛ هم بعضا افراد، هم افکار و هم صبرشان. این را به عنوان یک احمدی نژادی دلواپس ذکر می کنم شاهد صحبت هایم هم تصاویر و فیلم های حضور احمدی نژاد در سفرهای اخیر هست.

پیشاپیش  مسولیت این نوشته را بر گردن نمی گیرم واز آن ابراز برائت می کنم که خدای ناکرده کسی دلگیر نشود کسی عصبانی نشود و از ما شکایت نکند. در کل این مطلب توسط هکری ملعون در وبلاگ فخیمه ما آورده شده است.!!!

بخش دوم:بخش شخصی و دانشگاهی
با این پیش فرض که پروپوزال بنده تصویب شود.
اسفند ماه آزمون پره انترنی دارم.
برای ادامه تحصیل و شرکت در آزمون دستیاری و متخصص شدن سه راه وجود دارد؛ یکی اول شدن در مجموع معدل و امتحان پره انترنی که ما به دلیل پاره ای از مسایل در معدل فاصله یمان از نفر اول شدن کمی زیاد است و بایستی اگر میخواهیم استریت شویم در امتحان پره انترنی با اختلاف زیاد اول شویم؛ هر چند تلاش خود را کم و بیش، زیاد کرده ایم ولی کار سختی است.
راه دوم رفتن به طرح است که تا پیدا کردن محل طرح و رفتن و گذراندن طرح و اجازه شرکت در آزمون پیدا کردن حداقل ۲ سال طول می کشد تازه فقط اجازه پیدا کردن و نه آمادگی؛ که هر چه در این ایام خوانده ایم یا از یاد می رود یا با تغییر منابع به یادها می پیوندد.
می ماند راه سوم که همان ازدواج است و با این امر اجازه شرکت در آزمون پیدا کردن که خود امری مشکل است.
با شرایط من پیدا کردن کسی که حداقل ویژگی های مورد نظر من را داشته باشد و حاضر باشد با من ازدواج کند امر بعیدی است. تازه اگر این شخص والا و فهمیده در اطراف ما در این مجال زمانی باشد پیدا کردن آن برای آدم کارنابلدی چون من دشوار است.
از خانواده های محترم خواهشمند است توانایی های لازم را به فرزندان خود بیاموزند تا نشود آنچه هست.
برای ادامه زندگی مجبوریم که ازدواج کنیم که ما...

کلاً زندگی سخت است و شوخی ندارد.

بخش سوم:شعر ( در فضای شبکه های اجتماعی خصوصاً تلگرام و اینستا و با تاکید بیشتر تلگرام گروه و کانال های شعر فراوانند اما من هنوز هم دلبسته سایتها و بلاگها هستم ارتباط برقرار کردن با سلیقه گردانندگان آنها برایم سخت است ولی در فضای وب هم آزادی عمل بیشتری بود و هم به گمانم سلیقه ها دلچسب تر. هر چند که دیگر دارد از پا می افتد.)

چه جای بحث، از آن ظلمِ مطلقاً شده اش
وَ شیک پوشیِ عفریتِ نسترن شده اش
ولی به حرمتِ «هاثورن» و مای من شده اش
برای «مارک توآین» و تنِ وطن شده اش
که زیر خاک از این انتخاب می لرزد

مسمّطی بنویسم که بوم گریه کند
از این روابطِ مسموم و شوم گریه کند
فرشته جای جَهول و ظَلوم گریه کند
نه من، که آینه هم رو به روم گریه کند
حقیقت است که یک سِنت هم نمی ارزد

رسید ـ مشعله در دست ـ تا سیاه کند
سرِ نمایشِ آزادی اش تباه کند
فقط مجسّمه ای مُرده رو به راه کند
که هی بِایستد و بِرّ و بِر نگاه کند
به آن پرنده که از ترسِ جنگ پرپر زد

ترانه نیست که تنها صدای بمب و تفنگ
به گوش می رسد از صفحه های شهرِ فرنگ
چگونه خوش بنشینم در این دَلنگ دَلنگ
که پشتِ صحنه، وطن ـ آن زنِ شکسته ی جنگ ـ
به یادبودِ پسرهای کُشته اش سر زد

غریبِ کابل و این مرزهای محدودم
به سوگواریِ شهریورت خودِ رودم
که داغدارِ شهیدِ تو ـ «شاه مسعود» ـ ام
برای شرح تو ای کاش «بیهقی» بودم
که آتش آمد و بر ریشه ی تناور زد

درآمدند که آیینه را حرام کنند
وَ بعدِ کرب و بلا، باز قصد شام کنند
به این خوشند که خود را یزید نام کنند
ـ بگو نفر به نفر نخل ها قیام کنند ـ 
چگونه مار در این آشیانه چنبر زد؟

و بیست و هشتمِ مرداد؛ روزِ بی ضربان
غمِ «مصدّق» و تیمارِ «نصرت» و «اخوان»
و اژدهای گرسنه، کنار این همه جان ـ
چقدر کاسه ی غصبی که نفت خورد از آن
وَ باز رفت و به هر جا رسید لنگر زد

جنونِ پنجره ها از روانشناسیِ اوست
که دیو، مسأله اش «غیرِ خود هراسیِ» اوست
شعارِ «من همه ام» منطقِ قیاسیِ اوست
که سازمان ملل کاخ اختصاصیِ اوست
ـ وَ از توحّشِ دربان نمی شود در زد ـ

قرار بود بهشتِ زمین شود، امّا
در این مشاهده، یک برگ هم ندارد تا
مورّخان بنویسند شرح حالش را
اگرچه باز هم از بینِ این همه امضا
به تک نگاریِ ابلیس، عشق می ورزد

مریم جعفری آذرمانی

چه ترکیب جالبی غیرِخودهراسی و کلاً چه شعری

بخش چهارم: آدم ها به گمانم وجوه مختلفی دارند و در هر وجه آن مسلک خاصی. مثلا من خودم در وجه دوستی (اگر بشود اسم بعضی از روابط را دوستی گذاشت) در محل کار و تحصیلم انتخاب های متفاوتی دارم که شاید در خارج از آن محیط انتخاب هایم آن گونه نباشد که قطعا هم این طور است. ولی در دوستی هایم(که به گمانم می شود به آنها دوستی گفت) در خارج از فضای تحصیل انتخاب هایم جوری دیگری بوده و تقریبا به روحیات، اخلاق و تفکرم نزدیک تر بوده اند.

آدم ها به گمانم خیلی تغییر می کنند من یکی که آره. همین آرشیو وبلاگ را که می خوانم به این جمله بیشتر معتقد می شوم


حوالی: شعر, روزنوشت, مریم جعفری آذرمانی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۵ساعت 2:25  توسط احسان جمشیدی   | 

بداهه بامراد

فیش من است او لو ندهینش

#فیش_گیت

پی نوشت ۱ : بخش جراحی مجبور شدیم مبحث بیماریهای بدخیم تیروئید و ندول منفرد تیروئید رو ارائه بدم از روی این فایل

دانلود

چقدر بخش بدی بود خداروشکر که تمام شد.


حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, توئیت
+ انتشار یافته در  یکشنبه ششم تیر ۱۳۹۵ساعت 21:51  توسط احسان جمشیدی   | 

میون این همه سختی | خدا رو شکر خوش بختی!

هم‌چو عكس ِ آب تشويش از بنای ما نرفت
مرتعش بوده است گويی پنجه یِ معمار ِ ما
 
بی‌دل دهلوی
 
دردهای خودت یادت می رود اگر از هندزفری استفاده نکنی و کمی بیرون را نگاه کنی 
 
روزها برای رفتن به دانشگاه و بیمارستان با تاکسی این طرف و آن طرف می روم خوبی ها و بدی های خودش را دارد. مثلا از خوبی هایش بگویم اینکه می بینم مردم شهرم چقدر در رنج و سختی هستند و دغدغه هایشان شامل بدیهیات زندگی ست از تامین خوراک گرفته تا دارو. اینکه صبح که زودتر بیدار می شوی و زباله گرد های بینوا را می بینی و دیگر برای این ناراحت نیستی که حوزه نشر چه مشکلی دارد و چرا ادبیات و شعر سمت و سوی خوبی ندارد و اصلا چرا در بیمارستان به ما چیزی یاد نمی دهند 
از خوبی های دیگر این است که مجبور نیستی رانندگی کنی
از بدی ها اینکه مجبور چیزهای ناراحت کننده ببینی و بشنوی
و اینکه هر مسیری مردمش یک سطح مشکل دارند
 
کسی چیزی با این مضمون گفته بود ( لبخند بزن. فردا از امروز هم بدتر است) بد نگفته بود.
و شعر...
مرا به دل خوشی عشق زندگی ندهید
به عشق راضیم اما به مرگ محتاجم
ناشناس

حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, بیدل
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۵ساعت 1:54  توسط احسان جمشیدی   | 

خاکی ِآبی

این نوشته ای که در زیر می خوانید جز آن مطالبی ست که در پروسه تدبیر بلاگفا حذف شد. گفتم این روزهای آخر سال یادی از گذشته بکنیم و کمی به این نوشته بخندیم نمی دانم چرا الان که این نوشته را خواندم تنها حسی که برایم بوجود آمد لبخند بود هر چند که آن موقع ... 

من با چشم های آبی نداشته ام
برای مردگانی که گواهی فوت ندارند
گریه نکرده ام
من برای مرده گان
من برای زنده گان
من برای همه ی آنچه که دوستشان دارم
و آنچه که دوستشان ندارم
با چشم های قهوه ای ام نگریسته ام
ولی تو را
با تمام چشم های قهوه ای داشته یا نداشته ام
آنچنان گریسته ام که
چشم هایم
دریایی بوده اند
آنچنان آبی
 آبی
      آبی
که انگار اصلاً
 خاکی نبوده اند.


حوالی: شعر, کوتاه نوشت, احسان جمشیدی, لبخند
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۴ساعت 22:40  توسط احسان جمشیدی   | 

گر بگریزی ز خراجات شهر ||| بارکش غول بیابان شوی

رای می دهم به آدمیکه غش نمی کند به سمت انگلیس و امریکا
آدمی که کار را نداده دست کدخدا

رای می دهم به بچه های زینبیه و حلب
رای می دهم به اشک های نیمه شب

آدمی که بی خیال نان مردم است
آدمی که هسته ی نبوغ را
توی چاله خاک می کند
بعد در خفا و آشکار
حال می کنند
با برادر  انگلیس

سایه های با مدال و بی نشان
افتخارشان  نه چون نشان افتخار همت است و باکری
خنده ی ژکوند می زنند با  "کری"

رای من  به آدمی که فکر می کند که آخر جهان  فرانسه  است نیست
قهوه ی فرانسوی
بدتر از هلاهل است و قهوه ی قجر

قهوه ی فرانسوی
 باعث زوال عقل و هوش می شود
جای هسته ای به نفت و پسته فکر می کنند

عاشقان چای  ترکمان و ترکمان قهوه
آدمان لفت و لیس
در سفارت فخیمه ی برادر انگلیس
هیچ گاه
رای من جماعت بنفش و زرد نیست
رای من به غیر رنگ درد نیست

رای می دهم به بچه های رنج
بچه های کربلای چار و پنج

رای می دهم به بچه های دردمند کوچه های زخمی دمشق
رای می دهم به عشق!

رای می دهم به آدمی که هیچ وقت
تیتر اول رسانه های صهیونیست نیست
رای من به هست، هست         
رای من به نیست، نیست!

علیرضا قزوه

پ ن۱: قرار نبود این شعر را اینجا بیاورم کلی شعر آماده انتخاب داشتم اما...
پ ن۲: یک نفر از کسانی که هم اینجا را می خواند و هم من را در فضای غیر مجازی می شناسد. البته فکر می کند که می شناسد می گفت اینجا غلظت غم اش با شاد و فعال بودن تو همخوان نیست.
جوابش را ندادم. نگفتم که اگر غم را زیاد جدی بگیرم زورش زیاد می شود و به زمینم می زند.
تازه اینجا هم چندان غلظت غمش با غم موجود متناسب نیست.
نگفتم وقتی می شنوم که یک نفر بعد از اینکه تازه جراح شده است با اینکه حتی نمی شناسمش و مشکل بیماری دارد خرد می شوم ولی به رویم نمی آورم...
نگفتم...
نگفتم...


حوالی: شعر, علیرضا قزوه, احسان جمشیدی, روزنوشت
+ انتشار یافته در  پنجشنبه ششم اسفند ۱۳۹۴ساعت 14:33  توسط احسان جمشیدی   | 

بر پدرِ فتنه هشتادوهشت

خیره به راهی كه از آن رفته بود 
منتظرش بودم و او برنگشت...
 
گفت:"تقلب شده در عاشقی
خیر نمی بینی ازین بازگشت"
.
.
.
اهل سخن های سیاسی نبود!
بر پدرِ فتنه ی هشتاد و هشت...
 
#نفیسه_سادات_موسوى
از صفحه اینستاگرام ایشان
 
پ ن۱:دانشجو شدن شاید چیز زیادی به مهارت های حرفه ای و توانایی ها و حتی دانش محض من اضافه نکرده باشد اما چیزهای زیادی به من یاد داده که در حوزه تحصیلی من نیست چیزهایی که من تجربه زیست خود می دانم.
مهم ترینشان شاید این باشد که بین هر جور  آدم هایی قرار گرفتم خودم باشم؛ نه اینکه اعتماد به نفسم را از دست بدهم و شبیه شان شوم نه اینکه اعتماد به نفس زیادی داشته باشم و ...
راجع به دوستی با آدم ها و دانستن نحوه تفکرشان  بهترین راه از روی دیدگاه های آن ها در مواقعی ست که منافع شان هر چه قدر هم کوچک در خطر باشد.
حوصله شرح قصه نیست.
پ ن ۲: در این وبلاگ شخصی شعرها و متن ها ممکن است اصلاً به هم ربط نداشته باشند.

حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, نفیسه سادات موسوی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه نهم دی ۱۳۹۴ساعت 20:49  توسط احسان جمشیدی   | 

از رنجی که می بریم

پزشک قانونی‌ام
و هر روز خودم را تشریح می‌کنم
دو دست
دو پا
دو کلیه
شُش‌های کبود و
استخوان‌های تراشیده
هر بار که با زنی سلام می‌کنم
ترسِ از دست دادنِ عضوی دیگر
قلبِ نداشته‌ام را بدرد می‌آورد
 
علیرضا رضایی مجنون
 
پ ن ۱: امروز رفتیم گردش علمی! پزشک قانونی. روز بد در سالهای دانشجویی زیاد داشته ام اما یکی از بدترین روزهایش امروز بود. حالم بهم نخورد. نمی ترسیدم اما اصلا قابل تحمل نبود برایم رنج آور بود. 
بدتر اینکه مجبور بودم حفظ ظاهر کنم.
 
از یادداشتهای گذشته:
۱:
به یک نفر شربت سینه نیازمندم
۲:
چشم زخم:
مادرم چشم های بد را
با دعایش از من دور می کند
با چشم های خوب چه کنم؟
 
پ ن ۲: زندگیِ پشت لبخندها
رنج بردن
فهمیدن
تنهایی
انسان بودن
در جای خود نبودن
 
پ ن۳: علیرضا رضایی مجنون شاعر خوبی ست تازه پیدایش کردم. واجب است کتاب هایش را بخرم

حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, علی رضا رضایی مجنون
+ انتشار یافته در  پنجشنبه سوم دی ۱۳۹۴ساعت 23:22  توسط احسان جمشیدی   | 

و زندگانیش خزه را می ماند پر از تحرک ظاهر و رکود باطن

من آتشگاه احساسم 
تو را ای توده برف ریا در خود نمی گیرم
چه می ترسم که خاموشم کنی
از یاد انسان ها
من آن انسان تنهایم که می فهمم
غم و حرمان تنها را
سکوت صبرداران و خروش خشم داران را
ولی هرگز‌ تو را ای کودک نادان شادی ها نمی فهمم
طاهره صفارزاده
 
و اما عاشقی:
یک دوره ای هست که آدم ظرفیت این را دارد که با یک نگاه عاشق شود
با یک اظهارنظر عاشق شود
با یک لبخند عاشق شود
این دوره مدتی است برای من رسما تمام شده است.
حالا دیگر‌لبخند و اظهارنظر و ... برایم علی السویه شده و آدم ها برایم یکنواخت شده و علتش را هم نمی دانم.
 
و مرگ
نه شادمانی دارد
نه غم
که مرگ فقط شکل است
طاهره صفارزاده
 
آدم هایی که به اصطلاح خودشان را روشنفکر می دانند چه جور منطقی فکر می کنند؟
پاسخ ساده است فقط سود خودت را در نظر بگیر این اصل اساسی را در نظر دارند و منطقی فکر می کنند!
مثلا اگر ‌بخش آنها به دلیل امتحان تئوری خراب شود (میس شود) بد است اگر آنها روز امتحان برای شان مناسب نباشد بد است و باید تغییر کند. ولی دیگران اصلا مهم نیستند اگر کسی هم چیز بگوید می شود کسی که به دوستی! و دوستان! احترام نمی گذارد و خودخواه است!
 
پانوشت از عنوان پست قبلی قصد توهین به بانوان را نداشتم و فقط برای بیان استعاری بود.
پانوشت۲ مربوط به تفکر روشنفکری: من یکبار در این جور موضوعات اظهارنظر کردم و نظر خودم را گفتم و واکنششان را دیدم الان دیگر نظرم شده فرقی نمی کند. فقط همین.

حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, طاهره صفارزاده
+ انتشار یافته در  پنجشنبه پنجم آذر ۱۳۹۴ساعت 0:24  توسط احسان جمشیدی   | 

ما دچار عادت زنانه ایم مردهای بعد قطع نامه ایم!

سلام دیگر از چیزی ذوق مرگ نمی شوم. دیگر به چیزی دل بسته نمی شوم و حتی دیگر از چیزی لذت نمی برم این از ویژگی های فاصله گرفتن از کودکی است. حتی گاهی وقت ها با خودم فکر می کنم نکند این anhedonia نشان می دهد که دارم افسرده می شوم و بعد یادم می افتد که نه وقتی در کارهایم مشکلی به وجود نیاورده اینطور نیست. یک شعر خوب از آرش شفاعی این روزها یادم افتاده گفتم با شما شریک شوم و دیگر حرفی نیست

فکر ها علیل، ذکرها عبث
اوج ها به قدر سقف یک قفس
پای ما مسافر است
جاده ها ولی به
مقصدی حقیر ختم می شوند
ما کلاف پیچ پیچ کوچه ها
شما؛
در زلال مغز آسمان رها
فکر می کنید حجم این قفس ملولمان نمی کند؟
چرا، ولی چه فایده؟
آسمان قبولمان نمیکند
حال ما دچار عادت زمانه ایم شانه می کنیم! سرمه می کشیم! عشوه می کنیم!
مرد های بعد از قطعنامه ایم !
آرش شفاعی 


حوالی: شعر, احسان جمشیدی, روزنوشت, آرش شفاعی
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و نهم آبان ۱۳۹۴ساعت 2:7  توسط احسان جمشیدی   | 

که تزویر، کفر است و کافر شمایید

 

به تصویر بالا با دقت نگاه کنید. این متن یکی از نظرات خصوصی این وبلاگ است. چه می توان گفت. 

چند روز پیش به دلیل مسائلی که راجع به آزمون دستیاری رخ داده بود برای خودم چیز هایی نوشتم که به دلیل خطر گرفتار شدن در ادامه مطلب و به صورت رمزدار آمده است. رمز 4 رقمی و سال تولد من به شمسی است. 

اما شعرها را می توانید می توانید بخوانید 

یقیناً هر آن‌جا که حاضر شمایید
عیارِ صداقت ـ به ظاهرـ شمایید

که جای ریا هست و هستید در آن
که تزویر، کفر است و کافر شمایید

اگر خوب اگر بد، جوابِ شما بو ـ
ـ دُ من هر چه کردم مقصّر شمایید

بمانید سرگرمِ نو کردنِ خود
من آینده هستم معاصر شمایید

فقط مانده‌ام بار و بندیل‌تان را
چرا من ببندم؟ مسافر شمایید

مریم جعفری آذرمانی 

و 

کرکس که هیچ بر سر تقسیم ارزنی
تغییر می کنند تمام کبوتران              -مریم جعفری آذرمانی-


حوالی: شعر, مریم جعفری آذرمانی, غزل, ناب
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و دوم آبان ۱۳۹۴ساعت 16:14  توسط احسان جمشیدی   | 

حالم شبیه آن مرده ای است که گواهی فوت ندارد

گر چه دیروز او بزرگ نبود، گر چه فردای کوچکی دارد
برنمی گردد از تصور خویش، دلخوشی های کوچکی دارد

مثل تنهایی صدف در موج، او دلش از خودش بزرگ تر است
تو ولی جا نمی شوی در آن، این قفس جای کوچکی دارد

ساکنان اتاق های دلش سال ها می روند و می آیند
هیچ کس گم نمی شود در آن، بس که دنیای کوچکی دارد

او دلش مثل ساحلی تنهاست، آه! اصلاً دلیل خوبی نیست
که بخواهی از آن فرار کنی، چون که دریای کوچکی دارد

می گریزد به خانه می آید، ساکت و عاشقانه می آید
بی دلیل و نشانه می آید، اشک امضای کوچکی دارد

ماندنت را گریستی اما، می توانی نایستی اما…
تو که مجبور نیستی اما… عشق «اما»ی کوچکی دارد 

پیش از آنی که پیش تر بروی، تند مانند بادها بدوی
از تو می خواهد از خودش بشوی، چه تقاضای کوچکی دارد!

شاید این گنگ خواب دیده تو را نکشاند به خواب خود اما
هرگز از خواب بر نمی خیزد، آن که رویای کوچکی دارد

آرش فرزام صفت از کتاب قبلاًهای غمگین

یک: این کتاب را خیلی می پسندم و نمی دانم چرا از آن تا کنون شعری اینجا نیاورده ام. من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر/ من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش(فکر کنم از مولوی)
به این فکر می کنم که دوست و دوستی واقعاً چیست و اصلاً ما با کسانی که وقتمان را ساعت ها با آنها می گذرانیم مثلاً همین هم کلاسی های دانشگاهمان همین آقایان س.م.م یا م.س یا ی.م یا ا.ص یا ... دوست هستیم یا فقط چیزهایی ما را به هم وصل می کنند. هر بار سعی می کنم خودمم را گول بزنم مثلاً بگویم چقدر دیدگاه هایم با س.م.م در موضوعات زیادی به هم نزدیک است یا چقدر این ی.م ساده و بی شیله پیله است و من چقدر سادگی را دوست دارم (چیزی که اصلاً در خودم نمی بینم) یا ... پس ما دوست هستیم اما قبولش همیشه برایم سخت بوده است.
اما این روزها که از پس اتفاق آقای ح.ن در هدر دادن وقت و جوانی با ماست که هیچ قرابت فکری یا بهتر بگویم دنیای مشترک _ به معنای درک مشترک از وقایع _ با من ندارد و می گذرد همانطور ، دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم.
شاید من از واژه دوست درک صحیحی ندارم شاید...
سه: به پیشنهاد یک نفر (دارم سعی می کنم به هر کسی دوست نگویم." هر چند که نوشته بودم و بعد ویرایش کردم") مدتی در حد چند ساعت نه حتی چند روز در اینستاگرام عضو بودم اما هر چه کردم نتوانستم با آن کنار بیایم و با زحمت زیاد آن را Deactive کردم. 
چهار: اوضاعم این طوریه: 
" حالم شبیه آن مرده ای است که گواهی فوت ندارد. "
"نه اصلاً  نمی فهممت سهراب  
ما که سوختیم  
اما تو نگفتی دل خوش سیخی چند؟"


حوالی: شعر, کوتاه نوشت, آرش فرزام صفت, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۴ساعت 19:25  توسط احسان جمشیدی   | 

شعروکتاب

یک: 

تو گفتی که انجامش می دهی
من اما باور نکردم و تهدید کردم که مگر از ...
تو اما گذشتی
و من حالا ترجیح می دهم
وقتم را با خیره شدن به صفحه ی مانیتور بکشم
تا تو "بازی عروس و داماد" بخوانی
و از نیم لحظه های وقتت نگذری

من کشتن را از گذشتن بیشتر دوست دارم
تو ولی همیشه به گذشتن فکر می کنی و نمی کشی
من اما فقط تو را دوست دارم و فکر نمی کنم

*بازی عروس و داماد مجموعه داستان کوتاه نوشته بلقیس سلیمانی 

دو: 

یک لیوان آب کافی نیست
همه ی حوض را سرکشیدم
این قرص اما باز هم در گلویم گیر کرد
پزشکان چه حرفها که نمی زنند
مثلا همین
هر ماه یک شب/یک قرص کامل/با سینه ای فراخ


حوالی: شعر, کوتاه نوشت, احسان جمشیدی, شعروکتاب
+ انتشار یافته در  جمعه چهاردهم فروردین ۱۳۹۴ساعت 13:22  توسط احسان جمشیدی   | 

از آپشن های ناگفته خودم

یک: الان ساعت 3و22دقیقه شب است و من بدون دلیل خاصی بیدارم.

دو: امروز بعد از یکبار تلاش ناکام و مذبوحانه "از شرح ماوقعه معذوریم حتی شما دوست عزیز"برای مشاهده گل روی ماه جراح ارتوپدمان؛ وصال حاصل شد و فراق پایان یافت؛ شرح وصال اینکه هنوز داخل نشده ایشان مرا، موضوع جراحیم را و همه جزئیات را به خاطر آورد (بعد از نزدیک به 18 ماه من خیلی از نزدیکانم را فراموش می کنم!!! چه رسد به یک بیمار آن هم با این همه مراجعه کننده. از اینکه بیماران آینده من از این توقعات که من به جایشان بیاورم داشته باشند متاسفم و از اجرای این توقع معذورم) و شروع کرد به فحش بار کردن ما، که ما چرا بعد از عمل چه و چه دیگر پیگیر نبوده ایم بعد چو استادی حاذق همه ی مراحل و دلایل را به توضیح نشست و این سان بود که دانستم در خراب شده ای که ما زندگی می کنیم "کرمانشاه دلاور گهواره تمدن بشری !!! و ایران سرزمین فرهنگ و هنر،سرزمین عشق های جاودان!!!!" هر پزشک متخصصی که از دانش بهره ای برده باشد عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی با این همه ادا و اطوار نیست. به خدا حیف است که اسم ایشان در کنار اسم بعضی از اساتید ما در یک مجموعه بیاید.

سه: یکی از فانتزی هایم این است که متخصص یکی از دو رشته 1-رادیولوژی و علاوه بر آنهم فلوشیپ مداخله ای آن و نه خود رشته به تنهایی و 2- روانپزشکی بشوم و به هیچ وجه با _ این شرایط _ حتی با اصرار و زور هم عضو هیئت علمی و اینجور چیزا نشوم. "آرزو بر پیرتر از خودان عیب نیست" البته سایر رشته ها هم بد نیستند! و دوستشان داریم!

چهار: "بعد از نوشتن پاکش کردم"

پنج: خل وضع بودن دلیل نمی خواهد همین که ا.ج باشی کافیست.

به تگ ها (حوالی) دقت کنید!!!


حوالی: روزنوشت, شب نوشت, چرت نوشت, پرت نوشت
+ انتشار یافته در  جمعه یکم اسفند ۱۳۹۳ساعت 4:14  توسط احسان جمشیدی   | 

این همه کلنجار برای روان و آخرش هیچ

از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم -سعدی-

روزنوشت: امروز از ساعت 10 صبح تا حدود 2 یا شایدم 3 ظهر با هم ورودی ها سر انتخاب روتیشن های مختلف استاژری چانه می زدیم.
من چون که خودِ رشته روان پزشکی را دوست داشتم و هم اینکه با انتخاب آن برنامه کورس ها کمترین تداخل ممکن را داشتند خیلی به آن  متمایل بودم. 
دور اول همه دوستان با هم روان پزشکی را گرفتیم اما بهم خورد؛ دور دوم هم داشت خوب پیش می رفت که روان پزشکی تکمیل شد. یکی از دوستان تنها شد و کورس پوست را برداشت. 5 دختر 1 پسر و 2 سال بالایی غربت محض بود.
کسی از آن گروه گفت که اگر بشود میخواهد جابجا کند و به گروه روان بیاید بعد این شد که ما رفتیم پوست.
هرچند من کتاب روانپزشکی را از کتابخانه امانت گرفته بودم و 40 صفحه ای از آن را سرسری خوانده بودم برای با آمادگی رفتن به بیمارستان که پرید اما لااقل برنامه این گروه هم چندان تداخلی ندارد و اینکه یکی از گزینه های وسوسه انگیز مطالعه پرید.
امیدوارم که برنامه جدید بهم نخورد که من کتاب های این شش ماه را سفارش داده ام .... و اصلاً حس خوبی به پول گرفتن از پدرم ندارم (نه اینکه خدانکرده پدرم خسیس باشد و اینکه خدای شکر ایشان مشکل مالی هم ندارد اما من از خودم خجالت می کشم که ....)
واما شعر

چه بسا حرف ها می توان زد
می توان چون یکی لکه دود
نقش تردید بر آسمان زد
می توان چون شبی بود خاموش -نیما-

یادش بخیر ... این دو ترم فارماکولولوژی 1و 2 که در مجموع 4 واحد بود را گذراندیم این عکس جزوه های این دو ترم است دلم برای دکتر بهرامی تنگ می شود چقدر استاد خوبی بود(البته هنوز نمره فارما2 نیامده شاید[پوزخند])


حوالی: شعر, نو, نیما یوشیج, روزنوشت
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۳ساعت 18:30  توسط احسان جمشیدی   | 

خاک تو سرت احسان

منم آنکه روز مرگم، دو-سه تا گزینه دارم!
نه فقط دلی شکسته، پر درد و کینه دارم!
به خدا اگر نخندی سرطان سینه دارم!

سرطانی ام، به قولی که نداده ای عمل کن
به بهانه ی مداوا علنا مرا بغل کن!
سریال زندگی را دو-سه صحنه مبتذل کن!

چه غمت ؟ که در جهنم به نفس نفس می افتم؟
که من از هوای گرمش به همین هوس می افتم!
توکه پیش من نباشی، به دَرَک که پس می افتم!

به خدا اگرچه شوری به تن شریف من نیست!
تو اگر طبیب باشی سرطان حریف من نیست!
دو-سه سکته هم حریف بدن ضعیف من نیست!

تو از آن طبیب هایی که فروختی دوا را!
چو نیامدی و مُردم«تو و دوستی خدا را»
«به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را!»

غلامرضا طریقی - ایمان بیاورید به تمدید فصل سرد (شعری با بیت های سه مصرعی تحت عنوان سه گانی در کتاب)

دو خواهرزاده دارم یکی شان را که قبلاً در اینجا معرفی کردم حدود سه ساله است و من را این طور صدا می کند دایی ایسان دکتر بیشعور بی لی(= بی لیاقت) خیلی حق دارد...
آن یکی شان امسال کلاس اول است و دوبار دیکته عنوان این دو + + پست وبلاگ را اشتباه نوشته است (اصلاً به همین دلیل آن را برای عنوان آن پست ها انتخاب کردم و ارتباط آن با قطار ) 

این ترم هم تمام شد مدتی وقت خالی دارم  اینجا می نویسم در همین پست و پست های بعدی 


حوالی: شعر, غلامرضا طریقی
+ انتشار یافته در  شنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۳ساعت 20:52  توسط احسان جمشیدی   | 

حالا به هرکسی اشاره کنی می میرد

پشت خاکریزی 
بین جنگ جهانی دوم و سوم
گیر کرده ام
اگر بر گردم
سربازان هیتلر و موسیلینی مرا می کشند
اگر پیشروی کنم
گارد الکترونیکی آمریکا
مجبورم
کنار این خاکریز
دنبال شغلی بگردم
و خانه ای اجاره ای
کنار همین خاکریز
با دختری ازدواج کنم
و مهریه اش چهارده سرباز آهنی معصوم باشد

ما مشکلاتمان را
در همین منطقه جنگی حل می کنیم
هربار من از همسرم دلگیر می شوم
بالای خاکریز می روم
شاید تیری مستقیم به قلبم بخورد
هربار او خسته می شود
روی مین ها
               لی لی می کند
مجید سعدآبادی - سربازی با گلوله ی برفی 

پ ن 1: عنوان قسمتی از شعر دیگری از همین کتاب.
پ ن 2: خنده دار است که این روزها کفش برایم مساله بغرنجی شده است! به خاطر مشکلی که برای پای راستم پیش آمده است بایستی از کفش های طبی خاصی استفاده کنم که برای پای من دوخته می شود. هرچند چندان زیبا نیستند اما قابل تحمل است و مشکل اصلی این است که من از رفتن به پزشک می ترسم چه رسد به متخصص ارتوپد و حتی فرآیند پیگیری چند جراحی را که  انجام دادم را هم ادامه ندادم. دو سه هفته پیش حس می کردم که در حال پاره شدن هستند الان هم کفش پاره شده و مدت زمان ساخته شدن کفش جدید هم اگر مثل قبلی باشد حداقل چهل روز است. امروز که میخواستم سری به پزشکم بزنم برای خودم بهانه تراشیدم که امروز پنجشنبه است و مطب شلوغ! {حسن تعلیل!} و نرفتم. از طرفی میخواستم خودم به موسسه ارتوپدی فنی مراجعه کنم و  بگویم برایم از آن مدل کفش ها بسازد که قالب پای شخص را می سازند و سپس از روی آن کفش و حتی اصطلاح فنی آن را هم می دانستم اما قسمت خسیس وجودم می گفت که وقتی پدرت ماهی n مقدار پول به بیمه تکمیلی می پردازد و کسی هم از آن استفاده نمی کند و پول ان کفش هم جزئی از فرایند بیمه است و با نسخه متخصص می شود یک مو از خرس کند  و پدرت چه گناهی دارد و تو مرد گنده هنوز از پدرت پول می گیری از این کار منصرف شدم و نرفتم راستی می ترسم که سال نو نزدیک است ...
تازه دندانپزشکی که قصه خودش را دارد...
پدرم می گوید سه سال دیگر خودت هم پزشک می شوی خاک بر سرت ان موقع از خودت هم می ترسی و من چیزی نمی گویم و در دلم می گویم شاید...


بعد نوشت: 

مین تنها گیاهی ست
که بعد از کاشتن
نه آب می خواهد
نه نور
نگاه کن چطور
آتش جوانه می زند
                       می روید 
و انسان های بی گناه
                       آن را می چینند
مجید سعدآبادی - سربازی با گلوله ی برفی


حوالی: شعر, نو, مجید سعدآبادی, جنگ ِ زندگی
+ انتشار یافته در  جمعه دهم بهمن ۱۳۹۳ساعت 0:39  توسط احسان جمشیدی   | 

خوش به حال دنیایی که دکتر نمی خواهد، همین!

(1) 

دکتر گفت: / خیابان ها عروق شهر هستند / اتوبوس ها، گلبول های سرخ و سفید / و میدان اصلی، زندگی را پمپاژ می کند / بعد / هر کسی به کار خودش می رسد / تا هیچ عضوی تعطیل نماند / و شهر یک آناتومی قشنگ باشد برای زمین... / و خوش به حال دنیایی که دکتر نمی خواهد، همین!هومن ربیعی 

بعد نویسنده ویلاگ دورفلک در اینجا  بعد از یک آسیستول کوتاه آورده: 

دکتر! / دکتر! / تمام کن این حرف ها را! / نبض شهر برای که می زند؟ / گلبول های سرخ را اکسیژنی بر دوش نیست / و گلبول های سفید پرچم تسلیم شده اند ــ به جای دفاع / میدان اصلی خودش هم نمی داند برای چه زندگان را پمپاژ می کند / هر سلولی به ساز خودش می رقصد... / کار از دکتر گذشته؛ بایدمرده شور این شهر را ببرد! 

(2) 

...یکی از همین مرد های همیشه خسته. از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند.  مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مردها همه توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از اینها نباشند ...  اینجا 

(3)  و  (4) از اینجا

مهم ترین ترین تاثیر وسایل ارتباط جمعی نظیر فیس بوک و وایبر و ... بر مردم ما ، گسترش فرصت های غیبت و تهمت پراکنی است. این تکنولوژی ها با گسترش خود بیش از پدید آوردن هر اتفاق بالذاته مدرنی ، سنت دیرین غیبت را در بین مردم ما برجسته تر کرده اند
نکته: مسئولین امر مواظب باشند که در صورت بستن این تنفس گاه ها ، جامعه با مشکلی به نام "غیبت خماری" شدید روبرو خواهد شد.

همیشه باغ شما گرچه بود در مشتم
ولی به برگ گلی هم نخورد انگشتم

مرا ببخش اگر با صدای هق هق خود
سکوت باغ تو را گاه گاه می کشتم

دم تو گرم رفیقا!... دم تو گرم رفیق!
که دشنه بر جگرم می زنی نه بر پشتم

به مشت می فشرم زخم خون چکانم را
خوشا که دست به خون کسی نیاغشتم

رضا شیبانی اصل 

هر نوشته یا شعری را که در این دنیای فانی مجازی دوست داشته باشم با کمک فرمان copy و ساخت یک فایل txt و فرمان paste و سپس ذخیره به عنوان موضوع و یا کدگذاری UTF-8  برای خودم خواهم داشت. روحم شاد


حوالی: شعر, مطلب دیگران, رضا شیبانی اصل, هومن ربیعی
+ انتشار یافته در  یکشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۳ساعت 16:21  توسط احسان جمشیدی   | 

یتیم خانه ایران

دنیای قشنگیه  

اونایی که برای ما آرزوی دست نیافتنین و برای ما حتی فکر کردن بهشون سخته. به قول یه دوست هستن آدمایی که براشون خاطره میشن اما من میگم اونا برای بعضیا اون قدر دم دستی میشن که حتی خاطره هم نمیشن. 

در زبان لکی به احشام (گاو و گوسفند و ...) دنیا میگن. واقعاً واقعیته فقط سهم ما پهن گوسفنداس سهم یه عده خوردن دنیاس. 

دنیای من در دستهایت بود و گم شد
حس می کنم دنیای من دست خودم نیست [محمدرضا ترکی ]

رو به غروب پیش خودم فکر می کنم
خوشبخت کودکی که به دنیا نیامده[سعید توکلی] 

دنیای مرموزی ست ما باید بدانیم
که هیچ کس این جا برای هیچ کس نیست[نجمه زارع]


حوالی: بدبختی کوچه ی دربدری خانه ی بی پدری
+ انتشار یافته در  یکشنبه هفتم دی ۱۳۹۳ساعت 11:42  توسط احسان جمشیدی   | 

بی گزینش اشعار

مجموعه "از قبیل زندگان" با این بیت آغاز خوبی دارد اما در ادامه در همین سطح پیش نمی رود

در جنگ های تن به تن آغاز مي شویم
اين رسم ماست: در کفن آغاز می شویم
 

و در شعر یوسف تنها می خوانیم
نشسته ‏ای که بهار از کدام سو بوَزد
به پایمردیِ این خُرده بادهای حقیر؟

گذشت و رفت بهاری که بود یا که نبود
مدوز چشم به این خواب‏های بی ‏تعبیر

دو واحه مانده به آغوش آفتاب، ای رود!
که ذرّه ذرّه در این خاک می‏شوی تبخیر 

شعر های خوب دیگر این مجموعه می توان دروغ ممنوع است - حراج - تشهد - از فردا نمی ترسم- برائت- نامه ها و چاه - تمام روز - خستگی و آسمان جل را نام برد هر چند از عنوان گزیده برای این مجموعه استفاده شده اما در واقع چنین نیست و تقریباً هیچ گزینشی رخ نداده است. بهترین شعر این مجموعه را با هم می خوانیم"آسمان جل" 

حرفی از زلف و كاكل ندارند
شعرهایم تغز‌ّل ندارند

هر یکی را به حالی سرودم
بیت هایم تعادل ندارند

حال ها می‌روند و می‌آیند
لحظه‌ای هم تأم‍ّل ندارند
*
دختران زمین، تاب‌ِ چون من
شاعری آسمان‌ج‍ُل ندارند

این قفس ها قشنگ‌اند، اما
هیچ دركی ز بلبل ندارند

سخت خوش آب و رنگ‌اند، اما
غنچه‌ها بویی از گل ندارند

اوج می‌خواهم، اما در این شهر
جاده‌ای جز تنز‌ّل ندارند

از تو می‌پرسم، ای قل‍ّه ی دور!
هیچ این در‌ّه‌ها پل ندارند؟
*
بگذر از بوسه، ای دوست! داغ ام
گونه‌هایت تحم‍ّل ندارند  

امید مهدی نژاد

راجع به بخش رباعی ها و نیمایی ها و ترانه کتاب هم تقریباً همین وضع مشاهده می شود.


حوالی: شعر, غزل, امید مهدی نژاد, از قبیل زندگان
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۳ساعت 15:4  توسط احسان جمشیدی   | 

دلخوشی های کوچک

کارهای من همه Best است و بس 
چون پزشکم دکتر ارنست است و بس (عباس احمدی)

داشتم رسانه ملی! تماشا می کردم پیام بازرگانی شرکت تولید محصولات بهداشتی! "مرسی مامان" بود. بچه ای با وضع بد حجاب [ایکن گازگرفتن دست در دو حالت رو به پائین و بالا] داشت طبابت می کرد. من تا دیدم  اول یاد خودم افتادم در اون وضع رو سر بیمار ، بعد خیلی ببخشید یاد استادا تو اون وضع ... خیلی حال خوشی داشت. 


پ ن 1: باید کودک درونم را با محصولات شرکت مورد اشاره آب بندی کنم تا درونمان را گند نگرفته است. 
پ ن 2: ارتباط علت و معلولی بین best  بودن کارها و طرح ِمرحوم  ِ پزشک خانواده و خانواده محترم دکتر ارنست در این بیت حسن تعلیل است. 
پ ن 3:علامت تعجب بعد از رسانه ملی را فقط به این دلیل نگذاشته ام که رسانه ملی! را قبول ندارم (که ندارم و سایر امثال این رسانه ها را نیز چه داخلی چه خارجی چه این طرفی چه آن طرفی ؛ که آن طرفی ها بدترند ) بلکه به این دلیل گذاشته ام که رسانه ما سینه ماست. 
پ ن 4: حال خوش دیگر این دو روز به تعویق افتادن امتحان فارماکولوژی بود.


حوالی: زندگی کوچک من, روزنوشت, تک بیت, عباس احمدی
+ انتشار یافته در  سه شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 23:10  توسط احسان جمشیدی   | 

این روزها (زیاد)

این روزها1 که می گذرد منظورم از -این روزها- این روزها نیست که اصلاً روز نیستند. 

دیگر دغدغه ای ندارم؛شاید این جمله سه کلمه ای خالی کل زندگیم باشد. نمی دانم برایم چه چیز مهم است و چه چیز مهم نیست، مسلم است که "اینکه باران نمی بارد بد است" اما برایم مهم نیست که باران نمی بارد. "اینکه هر ماه حداقل یکبار باید امتحان داشت سخت است" اما این هم برایم مهم نیست. خیلی چیزهایی را که پیش تر برایم مهم بودند از چشمم افتاده اند و دیگر ... 

این روزها جرئت لذت بردن ، مهم پنداشتن ، دوست داشتن  و عاشق شدن ندارم شاید شاعر باید می گفت: "ارتفاعات سیمان / دشت های بتن آرمه / گونه های پلاستک لیلا / عشق های رها در خیابان / دقیقاً مثل اینها / من همینم که نیستم" وزن و قافیه را رها کن اینجا درست که دقت کنی همه چیز بی وزن اند. 

"اگر زیاد خودت باشی کم کم مخالف خودت می شوی " همان طور که آگونیست ها هم اگر مداوم باشند آنتاگونیست می شود. [البته نه همه آنها بلکه آنها که نفسانی ترند شبیه من و ...] {در درس فارماکولوژی این روزها  خوانده ام که ...} 

این روزها عصر پایان معجزات است ببین اگر یعقوب(ع) هم این روزها بود

"پیراهن معطر را
در اعماق پستو
پنهان می‌كند
و بغض را
در اعماق گلو
راه می‌افتد
از بهترین چشم‌پزشك شهر برایش وقت گرفته‌اند." حمیدرضا شکارسری 


پ ن1: این روزها ... 

پ ن2:گونه های پلاستیک لیلا


حوالی: روزنوشت, کوتاه نوشت, احسان جمشیدی, حمیدرضا شکارسری
+ انتشار یافته در  شنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 16:31  توسط احسان جمشیدی   | 

کورس - خون - عشق

گفت دکتر که شما مشکلتان کم خونیست
خون دل می خورم ای کاش که تاثیر کند  

(شاعرش را نمی شناسم)


حوالی: شعر, تک بیت, خون
+ انتشار یافته در  شنبه یکم آذر ۱۳۹۳ساعت 18:55  توسط احسان جمشیدی   | 

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

به دریا می زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر (فاضل)

این چند مطلب تازه تارنمایم را می خواندم؛ خیلی افسرده به نظر می رسید. شاید دیدگاهم نسبت به زندگی خیلی تلخ باشد اما سعی می کنم از همین تلخی لذت ببرم و دیگر اینکه دیگران که وظیفه ای ندارند که من ناراحتیم را با آنها تقسیم کنم پس سعی می کنم همیشه لبخند بزنم البته سعی کردن همیشه هم نتیجه بخش نیست. 

کورس خون را با اینکه خیلی دوست دارم اما برخلاف کورس های قبلی که معمولاً  مطالعه ی خوبی داشتم اینبار اصلاً وضعم خوب نیست و تقریباً هیچ هیچ ام و 9 روز دیگر هم امتحان است و فعلاً هم امیدی به درس خواندنم نیست و هر چه هم که به خودم  نهیب می زنم که تو  قول داده ای آنچه را که از 4 ترم اول عقب افتاده ای جبران کنی و به آنها که استریت می شوند برسی. زهی خیال باطل! (بی چاره آنکه به قول من امید بسته)

این فاضل نظری هم که فاضل است. 

...
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی.


حوالی: روزنوشت, تک بیت, فاضل نظری, شعر
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۳ساعت 12:47  توسط احسان جمشیدی   | 

سر بی تن

ای خون اصیلت به شتک ها ز غدیران
افشانده شرف ها به بلندای دلیران
 
جاری شده از کرب و بلا آمده وآنگاه
آمیخته با خون سیاووش در ایران    
 
تو اختر سرخی که به انگیزه تکثیر
ترکید بر آیینه خورشید ضمیران
 
ای جوهر سرداری سرهای بریده
وی اصل نمیرندگی نسل نمیران
 
خرگاه تو می سوخت در اندیشه تاریخ 
هر بار که آتش زده شد بیشه شیران
 
آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب
نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران؟
 
و آن روز که با بیرقی از یک سر بی تن
تا شام شدی قافله سالار اسیران
 
تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند
باید که ز خون تو بنوشند کویران
 
تا اندکی از حق سخن را بگزارند
باید که به خونت بنگارند دبیران
 
حد تو رثا نیست عزای تو حماسه ست
ای کاسته شان تو از این معرکه گیران

مرحوم استاد حسین منزوی


پ ن 1: شعر که حرف ندارد و می دانم که بیشتر شعردوستان چندین بار آن را خوانده اند.
پ ن 2: امروز هم مثل روز امتحان دوستان اهل دانشم سوالات امتحان قلب را بررسی می کردند!!! ( روز امتحان در کلاس بعدی من فقط چشمم را می مالاندم که خوابم نبرد و زمین نیافتم و آسیب نبینم) اما امروز از اینکه بدیهی ترین سوالات را هم اشتباه پاسخ داده بودم حتی نمی توانستم آن لبخند مضحک همیشگی را بزنم.
ذکر این نکته خالی از ضرر است که بعضی از اساتید گرامی (بیش از 10 استادی که این دو واحد را تدریس می کردند) در طراحی سوال سنگ تمام گذاشته و سوالات را طوری طرح کرده بودند که تنها با یک منبع قادر به پاسخ گویی بود یکی فقط با جزوه می شد دیگری فقط با هاریسون (البته آنهایی که واقعاً قابل پاسخ گویی بودند). و من که از روی این کتابهای کنکوری [ایکن از خجالت در زمین فرو رفتن](والبته نه زیاد خلاصه!) خوانده بودم و نگاه سرسری به جزوه ها داشتم وضعم عجیب بود معجونی بود از صحیح جواب دادن سوالات به نسبت سخت و غلط جواب دادن سوالات به نسبت آسان.
این همه تلاش و رسیدن به حدود دو سوم نمره واقعاً دردناک است.
اما ناراحت نمره هیچ امتحانی نبوده ام، نیستم و نخواهم بود که بسیار بوده که کاشته ام اما حتی کمتر از همان بذرهای کاشته شده برداشته ام... و زندگی بر همین روال است نه بر کام ما!


حوالی: شعر, غزل, حماسه, حسین منزوی
+ انتشار یافته در  یکشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۳ساعت 17:55  توسط احسان جمشیدی   | 

کبوتر نیستیم پرواز کافی است/کروکوریم و این آواز کافی است

طرحی برای مرگ

سهم ما هنوز مستطیلی بیش نیست*
سهم مستطیل ها ولی دو تا شده است
به گمانم هر چه کمتر زندگی کنم
کمتر فرو می روم
پس در همین طرح دو فوریتی مرگ، می میرم

داشتم مرور می کردم  روزهای گذشته را در 12 ماه گذشته چند نفر از اقوام نزدیک از این دنیا رفتند و این شد که ما هم به قبرستان سر زدیم و قبرهای عمیق را دریافتیم.

 --> این * به مصرعی از فاضل نظری اشاره دارد.
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟


حوالی: روزنوشت, کوتاه نوشت, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هفتم آبان ۱۳۹۳ساعت 18:27  توسط احسان جمشیدی   | 

اسمم یه چیز دیگه بود اما دکتر صدام میزنه دیوونه...

سلام
دیروز در بخش نشانه شناسی روان پزشکی بیماری با (schizophrenia (1-2 مزمن را آورده بودند در حالت سرخوشی Euphoria بود یکی از نشانه هایش که علاوه بر سر خوشی که شاید ناشی از درمان های صورت گرفته قبلی بود و توهم تحت کنترل بودن که بسیار برایم جالب بود؛ Clanging بود که یعنیSpeech in which a  person chooses a word on the basis of sound rather than meaning, as in rhyming and punning speech. For example, Look at my eyes and nose, wise eyes and rosy nose Two to one, the ayes have it که باز هم یعنی انتخاب کلمات نه بر اساس معنا و بر اساس وزن که این خودش نوعی شاعری ست! (نوعی جناس می شود که البته اسم دیگر این علامت هم punning associations است که جناس معنی می شود.)

آزمودم عقل دور اندیش را
بعد ازین دیوانه سازم خویش را

مولانا


پ ن: عنوان بخشی از یک آهنگ از رضا یزدانی است.
پ ن: در نوشتن این مطلب قصد اهانت به شاعران والامقام و بیماران گرامی را ندارم و پیشاپیش اگر برداشت اشتباهی از آن می شود عذرخواهم. 
پ ن: بیت هم ارتباط زیادی با نوشته ها ندارد.


حوالی: شعر, تک بیت, روزنوشت, بیمارستان
+ انتشار یافته در  چهارشنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۳ساعت 14:49  توسط احسان جمشیدی   | 

هیچ

دغدغه ها و دقیقه ها:
افراد مختلفی چه در فضای مجازی و چه در فضای حقیقی می بینم که هر کدام برای خودشان دغدغه ای دارد:
یکی می خواهد ریشه مشکلات نوع بشر را بخشکاند.
یکی دزدی او را به وجد می آورد.
یکی می خواهد زن بگیرد.
یکی می خواهد ظلم به جامعه زنان را ریشه کن کند.
یکی  می خواهد همانی شود که دیگران می خواهند.
یکی هدفش مکیدن خون دیگران است.
یکی پی یک لقمه روزی حلال است.
یکی می خواهد ریشه بی عدالتی را از بیخ بکند.
یکی می خواهد شوهر کند.
یکی می خواهد اسلام ناب را گسترش دهد.
یکی می خواهد خودش آدم خوبی باشد.
یکی می خواهد با جهل مبارزه کند.
یکی می خواهد با بی حجابی مبارزه کند.
یکی دنبال احیا محیط زیست است.
یکی از همه چیز ها و در همه ی چیز تقلب را می پسندد.عقیده،خانواده،جامعه،خود و...تقلبی
یکی می خواهد بیماری ها را درمان کند.
یکی دنبال جامعه آزاد و مدنی است.
یکی می خواهد جلوی ظلم به خودش را بگیرد.
یکی دنبال بچه دار شدن است.
یکی پژوهش را دوست دارد و قبله اش ISI است.
یکی دنبال زیارت رفتن است.
یکی دنبال نویسنده شدن می رود.
یکی فلسفه را می پسندد.
یکی شعر را دلخواه می داند.
یکی دوست دارد همه چیز را و همه کس را تجربه کند.
یکی می خواهد بازیگر شود.
یکی می خواهد به ریشه های اصیل باستانی اش برگردد.
یکی می خواهد داف خوبی بشود.
یکی فقط می خواهد که بکشد.
یکی می خواهد آنقدر پول داشته باشد که خودش زیر پول هایش گم شود.
یکی فقط دنبال خودکشی ست و حوصله مردن دارد.
...
...
...
یکی هم مثل من اصلاً نمی خواهد {از} {چیزی} {را} {از} بخشکاند؛ به وجد بیاید؛ بگیرد؛ ریشه کن کند؛ بمکد؛ اکلو حلالاً؛ بیخ بکند؛ گسترش دهد؛ باشد؛ مبارزه کند و باز هم مبارزه کند؛ احیا کند؛ تقلب کند؛ درمان کند؛ آزاد و مدنی بشود ؛ بچه دار شود؛قبله اش روبه ISI شود؛ برود؛ نویسنده  یا فیلسوف شود؛شعر را بپسندد؛ تجربه کند؛ بازیگر شود؛ به ریشه های اصیل باستانی اش برگردد؛ بشود؛ بکشد؛ گم شود؛ و حتی بمیرد.

 

و هی می دود و ...


حوالی: هیچ, روزنوشت, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه سوم مهر ۱۳۹۳ساعت 17:7  توسط احسان جمشیدی   | 

گاهی چقدر عاقل و گاهی چه ابلهم (دو)

در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش                حافظ قرابه كش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی ز كنج صومعه با پای خم نشست            تا دید محتسب كه سبو می كشد به دوش
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان            كردم سوال صبحدم از پیر می فروش
گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی            دركش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
ساقی بهار می رسد و وجه می نماند              فكری بكن كه خون دل آمد ز غم به جوش
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار           عذرم پذیر و جرم به ذیل كرم بپوش
تا چند همچو شمع زبان آوری كنی                   پروانه مراد رسید ای محب خموش
ای پادشاه صورت و معنی كه مثل تو                نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان بمان كه خرقه ازرق كند قبول                 بخت جوانت از فلك پیر ژنده پوش
حافظ

 


ذکر چند نکته:
1- قرابه کش: ( صفت ) شراب کشنده باده نوشنده .
2- جناب حافظ صبحدم با جد و جهد فراوان از پیر می فروش (منبع موثق!) سوال فرموده اند در باب احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان و ایشان در پاسخی واضح مرقومه نوشته اند گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی / دركش زبان و پرده نگه دار و می بنوش (پاسخ بسیار دیپلماتیک و واضح!) [البته این فقط نگاه ما بود به این چند بیت و حافظ نباید از اما دلگیر شوند یکبار که در همین وبلاگ نوشتم که خلاف شعر(فال) حافظ رخ می دهد (و رخ هم داد!) غزلی با این بیت چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست فال بعدیمان شد(واقعیت محض است بدون شوخی و ...)]
3-این را از یادداشت های قدیمی سال قبل یا شاید هم سال 91 پیدا کردم گفتم شما هم بخندید (خودم که بسیار خندیدم)
وقتی که اندیشه ملتهب شد
انسفالیت
وقتی که ریشه سست شد
ریزش
وقتی که مویی بر باد رفت
عشق
به وجود آمد
آخرش هم نفهمیدیم عشق یک مقوله پاتولوژیک بود یا فیزیولوژیک
دلبسته ی مویی شده ام سخت خدایا
عشق،هوس،رقص،دعا، شاید وُ اما


حوالی: شعر, غزل, حافظ, روزنوشت
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۳ساعت 16:6  توسط احسان جمشیدی   | 

تنهایی انسان معاصر بیشتر از نخستین است

بریده می شوم 
مستطیل های بزرگی پدید می آید 
مستطیل های کوچکی نیز 
مستطیل های نازک نارنجی سفید

بریده 
نه اصلاً قلم می شوم

روی یک مستطیل می نشینی
مستطیل بی گناه دیگری را سیاه می کنی 
... 
با خودم 
         خودم را 
                   سیاه می کنی

نه!نه! چون سرو ستودنی نیستم 
چون شمایم آی آدم ها! 
یک درخت معاصر


یکی می گفت یقه سفیدی می نویسی...گفتم:ما را چه به سفید ما همیشه سرخ ایم.

و فکر کن که اره برقی یک وسیله ی ساخت آمریکاست و تو به داشتنش افتخار خواهی کرد و تمام سیب های زمین را گاز خواهی زد و تو فرهیخته ترین گیاه خوار روی زمین برای بره ی شام اوباما اشک نخواهی ریخت و تو تنها یک گیاه خوار خواهی ماند.


حوالی: روزنوشت, احسان حمشیدی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه دوم مرداد ۱۳۹۳ساعت 3:17  توسط احسان جمشیدی   | 

دزدان صحرایی

ای شاخه ی شکوفه ی بادام
خوب آمدی
سلام

لبخند می زنی ؟
اما
این باغ بی نجابت
با این شب ملول
زنهار از این نسیمک آرام
وین گاه گه نوازش ایام

بیهوده خنده می زنی افسوس
بفشار در رکاب خموشی
پای درنگ را

باور مکن که ابر
باور مکن که باد
باور مکن که خنده ی خورشید بامداد
من می شناسم این همه نیرنگ و رنگ را

محمدرضا شفیعی کدکنی


پ ن: عنوان برگرفته از"صحرا پر از دزدان دریایی است"از مرتضی امیری اسفندقه

دیروز داشتم فصل اعصاب پاتولوژی را می خواندم یه یادم آمد کلاس پاتولوژی دکتر مدنی که از من پرسید مارکر آستروسیت ها چیست؟ (یک بار ما با یکی از همکلاسی ها حرف زدیم استاد شنید) ما هم برای اینکه یهویی بود جواب پرتی دادیم گفتیم گلیوز بعد درستش کردیم گفتیم GFAP اینم از یه بار صحبت کردن ما!


برای امتحان امروز به حافظ سر زدم غزلی آمد همراه با این بیت:

طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل/ بیفتد آن که در این راه با شتاب رود

فکر کنم این جور که فرمودند نشود مثل هر بار که می گویند: مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید /که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید


حوالی: شعر, نو, محمدرضا شفیعی کدکنی
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۳ساعت 16:0  توسط احسان جمشیدی   | 

من از اصل خودم برگشته ام انکار یعنی مرگ

چند روزی است که به این فکر می کنم که چرا زندگی برایم مانند سه یا چهار سال قبل شیرین نیست؟ همه چیز به نظر خوب و رو به راه است اما این رو به راهی آرامشی ندارد یا درست تر بگویم که این جور آرامشی را دوست ندارم و دلم یک زندگی پر حادثه می خواهد شاید آرامش این روزمرگی بی مزه ، این تکرار کارها حرف ها و لبخند ها نیست ؛ شاید آرامش یعنی تغییر ؛ یعنی حادثه ؛ یعنی کار ؛ یعنی گریه ای که تکراری نباشد ؛ یعنی قهقه ای که از روی عادت نیست ؛ یعنی یک روز کاری طولانی از صبح تا شب یعنی ....

بر حسب علاقه با هر وسیله ای و هر کتابی و نرم افزاری تقریباً هر روز حداقل یک بار به حافظ سر می زنم و در این سر زدن ها همه جور غزلی آمده از غزلی که حتی نمی توانم درست برای خودم بخوانمش تا آن بیت های ماندگاری که تقریباً ضرب المثل اند؛ اما این غزل چیز دیگری است هر قدر هم که دوباره بیاید اصلا شاید در این دوماه بالای 5 (اولش 10 نوشته بودم دیدم غلو است!) بار این غزل ناب  آمده ... خیلی دوستش دارم: به خاطر پوسته عاشقانه اش؛ میانه ی شیعی اش ؛ درونه ای عرفانی اش و به خاطر خود حافظ

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت                گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم                  یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس                     گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا                سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی         جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود        از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود        زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم                        یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست                    کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم                        جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ور خود به سان حافظ             قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

 و دیگر اینکه راستش را بخواهید از سری جدید مجموعه قندپهلو که چند روزی است از شبکه آموزش پخش می شود راضی نیستم ، توقع مرا برآورده نکرده و تا حدی هم به تکرار رسیده خصوصاً اجرای ضعیف آقای رفیع
از معدود بیت هایی که از این چند روزی که من دیده ام و پسندیده ام و در ذهنم مانده از برنامه ی دیشب آقای نظری ندوشن: تو ذاتاً قشنگی نداری نیاز / به افزودنی های غیر مجاز


 خود را اگرچــــــه سخت نگه داری از گناه 
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه 
  
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه 
بر دوش تــــــــو نهـــاده شود باری از گناه 
  
گفتم: گنــــــاه کردم اگر عاشقت شدم… 
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه !

.... نجمه زارع


 پ ن : عنوان مطلب را از این شعر گرفته ام:

برای آدمی مانند من تکرار یعنی مرگ 
من از ذات الریه برگشته ام سیگار یعنی مرگ -اصغر عظیمی مهر-


حوالی: شعر, غزل, روزنوشت, حافظ
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هجدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 14:36  توسط احسان جمشیدی   | 

ناب ترین شعر عاشقانه تویی...

حیات بخش چو خون در رگم روانه تویی
برای زیستنم بهترین بهانه تویی 

ز هم نشینی اهل زمان گریزانم
به آن که می کشدم دل در این زمانه تویی 

به هر کجا که دهد دست خلوتی با دل
نظر  چو باز گشاییم در میانه  تویی

چه جای شکوه ز دوری چنین که می بینم
درون خانه تو و در برون خانه تویی

چنان که  صبح به یاد تو می شوم بیدار
برای خواب شبم خوشترین فسانه تویی 

چو من به زمزمه ی بیخودانه پردازم
کسی که بر لب من می نهد ترانه تویی 

اگر خموش نشینم زبان من باشی
وگر چو شمع بسوزم مرا زبانه تویی 

به عاشقانه سرودن چه حاجت است مرا
چرا که ناب ترین شعر عاشقانه تویی 

امید سبزشدن در دلم نمی میرد
که نخل خشک وجود مرا جوانه تویی

عبادت سحرم غیر ذکر خیر تو نیست
یگانه ای که بود بهتر از دوگانه تویی 
محمد قهرمان

 


بعد نوشت: 9/4/93 سلام ....مجموعه ای از سوتی هایی را که تا همین الان ساعت 2:40 دقیقه امروز دوشنبه داده ام را اگر کنار هم بگذارم اندازه مجموعه سوتی های یک انسان معمولی عاقل و بالغ در طی یک سال می شود (خوب شد بیشترشان در کنار افرادی که دیگر با آنها به این زودی ها سروکاری ندارم رخ داد ؛ هر چند به مقدار کافی در کلاس دکتر بشیری که کمی! استاد بدی نیست !هم به مقدار کافی رخ داد) شاید چون امروز شدید خوابم می آمد و رمضان سطح گلوکز مغزم را پایین آورده بود(آخه یکی نیست بگوید سر صبح بعد از سحری خوردن چه کسی افت قند خون پیدا می کند) این همه شد تعدادشان. خدایا مابقی روز را به خیر بگذران.چند صحنه: (صبح روبروی منزل در مصافحه با یکی از دوستان قدیمی (تعداد فراوان)/پایین تر یکی  از آشنایان خانوادگی (تعداد فراوان)/ یک نفر که .... نمی دانم چرا امروز همین طور آشنایان قدیمی و جدید جلوی راهم سبز می شدند...


یه سوال کمی جدی! راه حلی برای جلوگیری از ریزش مو کسی می دونه ما که از 100 روز مصرف داروی شیمیایی و ... خیری ندیدیم داریم همین طور نامحسوس کچل می شویم


حوالی: شعر, غزل, عاشقانه, ناب
+ انتشار یافته در  دوشنبه نهم تیر ۱۳۹۳ساعت 14:43  توسط احسان جمشیدی   | 

سلام بر حوادث نامعلوم

تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت
اگر چه سحر صوتت جذبه داوود با خود داشت
-محمد علی بهمنی-

هیچ کس بعد از تو هرگز حل نخواهد کرد من
- این به قول تو معمای شگفت انگیز - را

شک ندارم دست سعدی در گلستان کاشته ست
لوبیاهای همین اندوه سحر آمیز را !

-پانته آ صفایی-


سلام.دیشب که داشتم آسیب های عمومی جسم را می شناختم برفی باریدن گرفت و سیاهی شهرمان را شست. کاش گرد وغبارهای دل هایمان را هم می شست؛آلودگی با آلاینده های روحی، مه دودهای نفرت، منوکسیدهوس که آمده اند و با قدرت 200 برابر به گلبولهای قرمز شهادت شهامت، ولایت، صداقت، رفاقت، محبت و ...چسبیده اند را هم می شست و از آن می کند.
برای اینکه پی ببریم که کجای روحمان خطوط سربی نفرت رسوب کرده و روی نمای درونی گلبول های عشقمان دانه های سیاه گذاشته کافی است دهانمان را ببینم و بدانیم چه می گوییم.

پانوشت:عنوان مطلب از طاهره صفارزاده

سلام
سلام بر هوای گرفته
سلام بر سپیده‌ی ناپیدا
سلام بر حوادث نامعلوم
سلام بر همه
الا بر سلام فروش


+بعد نوشت: زندگي هرچه بوده كم بوده/زندگي هرچه هست بسيار است
                ما همین بوده ایم از اول/دست بالاي دست بسيار است -> یاسر قنبرلو

حوالی: شعر, تک بیت, محمد علی بهمنی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۲ساعت 18:14  توسط احسان جمشیدی   | 

ابهام

...من از نهایت ابهام جاده می آیم
هزار فرسخ سنگین پیاده می آیم

هزار فرسخ سنگین میان کوه و کویر
دودستِ خارگزیده دوپایِ در زنجیر

هزار فرسخ سنگین هزار فرسخ سنگ
نه هم رکاب، نه مرکب، نه ایستا، نه درنگ

هزار فرسخ سنگین سلوکِ بی انجام
هزار فرسخ سنگین فتوحِ بی فرجام... -|محمدعلی معلم دامغانی|-
|||||
+اگر چه دولتمان بوی نیستی می داد
 سلوکمان به عدم رنگ چیستی می داد-|محمدعلی معلم دامغانی|-


:iatrogenic disease CAUSE iatrogenic death

-سپید می پوشید

-او را سپید پوشانید

-دیگران را سیاه


صدای عبدالباسط می آید

إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ
وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ
وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ
وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ
وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ...

An iatrogenic disease is a condition that's directly caused by a medical professional's mistake or negligence


حوالی: شعر, محمدعلی معلم دامغانی, مثنوی, کوتاه نوشته
+ انتشار یافته در  جمعه یکم آذر ۱۳۹۲ساعت 17:1  توسط احسان جمشیدی   | 

باد با گل آمد کل کشید و بارید/

در کوچه باد می آید
این ابتدای ویرانیست... - فروغ فرخزاد -

مشاهده تصویر


+[عکس گرفته شده از کوچه ی ما در کرمانشاه]
باد می وزید نسیم آشنایی را
چند روز پیش کوچه ی ما
مهربانی می فروخت


شاخه ای گل در دست
شاعری قامت بست
بعد با نام خدا
چند رکعت تن گل را بویید - سید حسن حسینی -

[امروز دانشکده]


رندی ! می گفت گل در این شعر استعاری است ما هم گفتیم البته که استعاری ست مگر ما منکر آنیم.(شاید به خاطر تصویر اینطور گمان کردند)

امروز پنج شنبه نه حال روحی و نه حال جسمی خوبی ندارم نمی دانم چه شد که این شد. بیشتر از یک هفته آرامش به ما نیامده...برام دعا کنید...


حوالی: شعر, احسان جمشیدی, سید حسن حسینی, فروغ فرخزاد
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۲ساعت 15:26  توسط احسان جمشیدی   | 

زمین جاذبه دارد آیا؟

درخت کهن سال سیب
پر است از سیب
زمین جاذبه دارد آیا؟

دوست داشتم از کسی بپرسم شعر کوتاه چیست؟ هایکو کیست؟سپید چه رنگی از شعر است؟ آیا هر جمله ای که تغییری در ساختار آن پدید آید هر چند هم با معنی یا بی معنی، ژرف یا سطحی می شود شعر ، شعر کوتاه ، سپید و یا هایکو .

آنقدر هم از قافله پرت نیستم که به ذهنم نرسد با گردشی در این دریای تَنگ جهانی اینترنت و در تُنگ ویکی پدیا نجویم این نهنگ های فروکاسته شده را و نیابم معنایشان را در دانش نامه های به قول صاحبانشان آزاد و به نسخه های از آن معانی - اصل یا بدل - برسم. اما هنوز دلم راضی نشده آخر دل را چه به دانش و معانی ، ذهن است که باید بپذیرد...

پ.ن: سوء برداشت نشود من خیلی از اینهایی که نامشان سپید ، هایکو یا شعر کوتاه است را دوست دارم.


حوالی: کوتاه نوشت, احسان جمشیدی, شعر, شخصی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۲ساعت 17:17  توسط احسان جمشیدی   | 

قصابی کلمات

قصابی کلمات:(ترس)

حرف زدن زبان می خواهد
حرفِ دل زدن
جگر
حوالی: کوتاه نوشت, احسان جمشیدی, کلمه, شخصی
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۲ساعت 12:16  توسط احسان جمشیدی   | 

تو را هم ای هوس دیگران نمی خواهم!

پلی از آن طرف آسمان نمی خواهم
نبار باران، رنگین کمان نمی خواهم!

به ابرهای مهاجر بگو که برگردند
"زمین سوخته ام" ...سایبان نمی خواهم

به اشک گفته ام از پلک من بشوید چشم
هوای عاشقی ناگهان نمی خواهم

تمام مردم این شهر از تو می گویند
تو را هم ای هوس دیگران نمی خواهم!

امید همدلی ام نیست، بعد از این با دل
گلایه می کنم و همزبان نمی خواهم...


مهدی مظاهری


+ریزگرد بهانه است...
گزارش سازمان هواشناسی هم
تو رفته ای
و هوا هم مرده است...
این تشییع جنازه ی باشکوه را آسمان برگزار کرده است
حوالی: شعر, غزل, مهدی مظاهری, دلتنگی
+ انتشار یافته در  یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 13:35  توسط احسان جمشیدی   | 

عاشقانه های بابا برقی

مانند چراغی که بعد از رفتن
خاموش نمی کنی
فراموش کرده ای مرا


حوالی: کوتاه نوشت, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۱ساعت 14:9  توسط احسان جمشیدی   | 

ملک تنگ بی‌غمی

نیست صائب ملک تنگ بی‌غمی جای دو شاه
زین سبب طفلان جدل دارند با دیوانه‌ها

امروزم مي خواستم اداي آدماي شاد و سرحال را در بيارم امروز حالم از خودم بهم خورد از رفتارام از... از همه حالم بهم مي خوره نمي دونم چرا؟ حالم اصلا غیر معمول و عوضی شده!اون آدمی که همیشه شعر غمگین می خوند اما یه جوری شاد بود نبودم نه شاد کلمه خوبی نیست یه جوری راضیه نبودم خدایا خودمو می خواهم همون قبلیه...
 اما بجاش باران كمي آرامم كرد
چه باراني
چه هوايي
چه خدايي
تو چه روزي هواي ما را داشت!


حوالی: شعر, تک بیت, صائب, درد دل
+ انتشار یافته در  شنبه پنجم اسفند ۱۳۹۱ساعت 18:55  توسط احسان جمشیدی   | 

کندن

دارم می کَنم
با اين حساب شايد گنجي بيايم!
دارم از همه دل مي كنم!


حوالی: کوتاه نوشت, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 16:35  توسط احسان جمشیدی   | 

مدار بی پايان

اين چند روز تعطيلي ميان دو نيمسال دانشگاهي هم گذشت . هيچ کدام از کارهایی که در برنامه داشتم را اجرا نکردم همه ي روزها با کسالت مرگباري گذشت . دانشگاهي که -در سطح کيفي خوب اگر نگويم خيلي خوب آن- بجاي دانش افزايي جايي براي دلمردگي است يا شايد براي من اين طور است، به قول مرحوم سيد حسن حسيني:
" شاعري وارد دانشکده شد
دم در
ذوق خود را به «نگهباني» داد! "
الان مي فهمم هر چيز که واراداتي باشد و با فرهنگ ما سازگار نباشد و حتي با فرهنگ ما ساخته نشده باشد آن کارکرد اصلي خود را ندارد.بگذريم ما هم که قادر به تغيير شرايط نيستيم فقط مي توانيم آهي بکشيم. آهـ.
این چند روز این بیت در ذهنم به وجود آمد اما هرگز غزل آن تمام نشد مثل خودم. البته این بیت مطلع این ناتمام غزل نیست:
اعتباری ندارد فروتن بودنم
جزرم اما مد ندارم چه کنم!
"وراجی بس است نوبت غزل است"

بس است هر چه زمين از من و تو بار کشيد
چگونه می شود از زندگی کنار کشيد ؟

چقدر می شود آيا به روی اين ديوار
بجای پنجره نقاشی بهار کشيد ؟

برای دور زدن در مدار بی پايان
چقدر بايد از اين پای خسته کار کشيد ؟

گلايه از تو ندارم چرا که آن نقاش
مرا پياده کشيد و تو را سوار کشيد

حکايـت من و تو داستان تکه يخی ست
که در برابر خورشيد انتظار کشيد

ادامه شعر غلامرضا طریقی در ادامه مطلب


حوالی: غلامرضا طریقی, احسان جمشیدی, سیدحسن حسینی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  جمعه بیستم بهمن ۱۳۹۱ساعت 16:23  توسط احسان جمشیدی   | 

چند کوتاه نوشت

دل از من
شكستن از تو
اين بود محصول مشترك

عشق را فيزيولوژيك مي دانست
بعد از امتحان كنار گذاشته شد...
 
امروز جمعه با برپایی امتحان عملی آناتومی این ترم هم تمام شد اما چه تمام شدنی که به قول شهریار پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم خدا را شکر به خیر گذشت فقط تکلیف جنین شناسی هنوز معلوم نیست که انشاالله آن هم بخیر می گذرد
مراقب باشیم که با امتحان کردن کنارمان نگذارند

"عشق جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت
ایمان نیاز به آزمودن را مطرود می داند" نادر ابراهیمی از بار دیگر شهری که دوست می داشتم


حوالی: کوتاه نوشت, احسان جمشیدی, نادر ابراهیمی
+ انتشار یافته در  جمعه سیزدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 22:23  توسط احسان جمشیدی   | 

فرهنگ لغت 4دیوار + 5نعمت + 6آرزو + 7عجیب

دیوها جمع شان که جمع می شود
حاصل جمعشان دیوار می شود

***

وقتی بد می شوی با من از خودم می پرسم چه گناهی کرده ام که تو تغییر کرده ای
آخر نعمت یعنی تو...
اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم

***

وقتی تو را نداشته باشم آرزو یعنی مرگ

***

اين روزها عجيب این است که دلم تنگ نباشد

پا نوشت:برای تنویر افکار عمومی "مخاطبم = هی با توام خیال" متاسفانه! تو شخص خاصی نیست.راستی رو داشتن یعنی من که اسم این اراجیف را فرهنگ!لغت گذاشته ام!!! این جمله خود تاییدی است بر ... فرهنگ لغت ِ من!


حوالی: فرهنگ لغت, دلنوشته, جمله ادبی, کوتاه
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۱ساعت 17:28  توسط احسان جمشیدی   | 

چند کوتاه نوشت

خسته ام
نسکافه،قهوه یا چای
هیچ کدام
فقط
شانه ات

***

زرد كه مي پوشي
پاييز را زيبا مي كني
به گمانم درخت ها هم
از تو آموخته اند زيبايي پاييزي را

***

نه چشم در چشم کردن هایت
نه بوییدن دستهایت
نه بوسه بر لبهایت
نه تنگی سرزمین آغوشت
گاهی از دور دیدنت هم آرزویی دست نیافتنی است

احسان جمشیدی


حوالی: کوتاه نوشت, سپید, شعر, جمله ادبی
+ انتشار یافته در  جمعه دهم آذر ۱۳۹۱ساعت 13:33  توسط احسان جمشیدی   | 

خدا

اينجا براي خودم
آنجا براي خودت
نه...
اينجا براي تو
آنجا براي تو
هر جا براي تو
تو براي من
نه...
اينجا براي تو
آنجا براي تو
هر جا براي تو
من هم براي تو

اولش تاجر
بعد اما عاشق
آخرش را آیا می رسم من تنها؟!


حوالی: خدا, جمله ادبی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  سه شنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:24  توسط احسان جمشیدی   | 

شاعر از جنوب آمده

دیگر به سان شاعر پریشان از جنوب آمده
هی خواب خدا و سینه ریز و ستاره نمی بینم(۱)
خدا را در گل قالی خانه پدری
این پژمرده ی گل خیال های هرگز
همیشه ی زنده
بیدار غرق تماشا
نه در رویای کمال سطح ها
که در حضور همیشه ی صداقت ناب چشمان کودکی هامان پنداشته ام
و سینه ریز را بر سینه مادرم در همیشه یکسالگی بجای شیر مکیدم
و هر شب از چشمان خودم دیده ام که تاجران کسوت شعر ستاره چیده اند

پی نوشت:(۱) قسمتی از شعری از سید علی صالحی و نیز در اشعار ایشان آمده"... و از جنوب که آمده بودم..."

قبول نیست ری را
بیا قدمهامان را تا یادگاری درخت شماره کنیم
هر که پیشتر از باران به رویای چشمه رسید
پریچه بی جفت آبها را ببوسد ،
برود تا پشت بال پروانه
هی خواب خدا و سینه ریز و ستاره ببیند
قبول نیست ری را !

پی نوشت ۲: قسمتی از بی افراد را در ادامه مطلب ببینید...

پي نوشت ۳:راستي ري را از نيما يوشيج گرفته شده...


حوالی: دلنوشته, جمله ادبی, احسان جمشیدی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  پنجشنبه چهارم آبان ۱۳۹۱ساعت 15:35  توسط احسان جمشیدی   | 

بولدوزور

بولدوزور کودکی هایمان
هم با خودمان بزرگ شد
و رفت روی رویای بزرگترشدمان

بولدوزور

اسباب بازی عکس از خواهرزاده ام قرض گرفته شده...!

راستي وبلاگ غزل هاي استاد فاضل نظري را از دست ندهيد...http://bi-bahane.blogfa.com


حوالی: دلنوشته, جمله ادبی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیستم مهر ۱۳۹۱ساعت 16:2  توسط احسان جمشیدی   | 

عقل

عقل

رهایی از آن مثل دندانش سخت است

احسان جمشیدی


حوالی: دلنوشته, جمله ادبی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  دوشنبه سوم مهر ۱۳۹۱ساعت 17:33  توسط احسان جمشیدی   | 

تو...

باران مرا خیس می‌کند
توفان می‌ترساند
و پاییز افسرده می‌سازد
تو اما
چیزی از من باقی نمی‌گذاری!

دکتر مژگان عباسلو

خودم نوشت:

پاییز رسد ز راه و من باز
در فکر توام بهار من باش...


حوالی: دل نوشته, جمله ادبی, پاییز, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  جمعه سی و یکم شهریور ۱۳۹۱ساعت 18:19  توسط احسان جمشیدی   | 

خاطره من

پلک فرو بستی و دوباره شمردی
فرصت پنهان شدن نبود تو بردی

من که به پیروزی تو غبطه نخوردم
چون که شکستم چرا دریغ نخوردی؟

دست تو را با سکوت و بغض گرفتم
دست مرا با غرور و خنده فشردی

این همه ی قصه ی تو بود که یک عمر
از همه دل بردی و دلی نسپردی

خاطره ها رفته اند خاطره ی من
پس تو چرا مثل خاطرات نمردی

فاضل نظری از کتاب آنها

بداهه نوشت

این همه ی غصه من بود که یک عمر
به خنده ی تو دل بستم و تو بریدی                     احسان جمشیدی


حوالی: شعر, غزل, بداهه, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۱ساعت 15:50  توسط احسان جمشیدی   | 

داستان کشتن

داستان نویس ها هرگز نمی توانند کسی را بکشند
این خود داستان است که می کشد
ببین آدم را گفت فرزندانش را که نذر کنید اما چه شد که کلاغی به ما مابقی داستان را گفت و کسی کشته شد

قبل ما آمده‌بودند که آدم باشند
یک کلاغ آمد و آموخت که قابیل شویم                  مژگان عباسلو

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ
نفسش او را به کشتن برادر ترغيب کرد ، و او را کشت و از زيانکاران گرديد

فَبَعَثَ اللّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ
سپس خداوند زاغى را برانگيخت كه زمين را [به جستجو] مى‏كاويد، تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را پنهان كند. [قابيل‏] گفت: واى بر من! آيا عاجز بودم از اين كه مثل اين زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان كنم؟! آن‏گاه از پشيمانان گشت             سوره مائده آیه 30و31

احسان جمشیدی


حوالی: برداشت آزاد, قابیل, هابیل, آدم
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۱ساعت 15:21  توسط احسان جمشیدی   | 

فرهنگ لغت 3 عرق

گریه ی پوست را عرق گویند

هرکس که دوست بود ولی اهل پوست بود
در پیش او بدون صدا گریه می کنم                       فرید

درد های پوستی کجا درد دوستی کجا                 قیصر


حوالی: فرهنگ لغت, دلنوشته, جمله ادبی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۱ساعت 13:20  توسط احسان جمشیدی   | 

فرهنگ لغت 2 دلگیری

تجمع آه در دل به نحوی که جا حتی برای تو نباشد را دلگیری گویند
دل-گیر غم است

احسان جمشیدی


حوالی: فرهنگ لغت, دلنوشته, جمله ادبی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  جمعه هفدهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 20:12  توسط احسان جمشیدی   | 

یخ آتشین

قانون پایستگی هم دروغ است

ذره ذره در آتشش آب شدم

اما حتی یک درجه هم آغوشش گرم نشد

دیگر یخ قلبش به کنار...

احسان جمشیدی


حوالی: جمله ادبی, دروغ, یخ, آتش
+ انتشار یافته در  جمعه دهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 15:56  توسط احسان جمشیدی   | 

ظهر

حداقل کاش در تاریکی کارد را در سینه ام فرو می کرد

تا نشناسمش

او هم می دانست"شب کور"م

خواست هم بشکند هم بسوزاند

ظهر بود...

احسان جمشیدی


حوالی: دلنوشته, جمله ادبی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۱ساعت 18:6  توسط احسان جمشیدی   | 

ملاقات الهی

توی قرآن خوب یادم داده ای

مقصد ما بندگان دیدن روی تو است

إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ


حوالی: احسان جمشیدی, مرگ, خدا
+ انتشار یافته در  سه شنبه ششم تیر ۱۳۹۱ساعت 13:38  توسط احسان جمشیدی   | 

عشق عاشق

عشق را همین دوست داشتن های ساده غیر معمولی گویند که هم ارضی و هم عرشی است

عاشق را قریب غریب گویند


حوالی: جمله ادبی, دل نوشته, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  شنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:27  توسط احسان جمشیدی   | 

فال...

همیشه به فال اعتقاد داشته ام...
تمام فال های من نقش خال های تو می آید
در برکه ای که من بودم
تو نبودی
ردی از خیال بود
نقشی بر آب بود
فکری از تو
یا الهامی از خدایی
که دیگر مثل همیشه نیست
خال هایت خدا
زیبا تر شده اند
من نشناختمت

در رویارویی با فال... در وبلاگ این یه احساس فوق العادست...

احسان ج

حوالی: جمله ادبی, دل نوشته, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 20:25  توسط احسان جمشیدی   | 

صمیمیت حزن

صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید۱

صمیمیت حزن را همیشه با خود حس کرده ام صدای خوبی نشنیده ام جز صدایی وهم آلود اما همیشه اندوه را پسندیده ام همیشه لبخند می زنم اما..."شادم تصور می کنی وقتی ندانی لبخند های شادی و غم فرق دارند۲"و دانسته ام که غم است که زیبایی می آفریند "دلبسته اندوه دامن گير خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمي نيست ۳" شاید خدا نیز برای همین تاکید کرده که با سختی(غم) آسانی (شادی)است۴

بعد ازاین صداهای خوب را حس میکنم اندوه و سختی را می پسندم اما نه مثل دیروزها که نمی شنیدم...

پ.ن۱:قسمتی از به باغ همسفران دفتر حجم سبز سهراب

پ.ن۲ و۳:فرق دارند و از عالم غم دلرباتر عالمي نيست فاضل نظری

پ.ن۴:(4) فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (5) إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (6) سوره انشراح


حوالی: احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۰ساعت 22:45  توسط احسان جمشیدی   | 

یک افاضه از خودم

 امیدوارم که جسارت به شعر و ادب فارسی نکرده باشم

اگر در شعر می بودم من استاد 

ز بزم عشق می کردم من انشاد

ز می می گفتم و معشوق و زنار

ز بت می گفتم و لعل لب یار

احسان جمشیدی(خودم)


حوالی: احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  سه شنبه یکم آذر ۱۳۹۰ساعت 13:21  توسط احسان جمشیدی   |