دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

میون این همه سختی | خدا رو شکر خوش بختی!

هم‌چو عكس ِ آب تشويش از بنای ما نرفت
مرتعش بوده است گويی پنجه یِ معمار ِ ما
 
بی‌دل دهلوی
 
دردهای خودت یادت می رود اگر از هندزفری استفاده نکنی و کمی بیرون را نگاه کنی 
 
روزها برای رفتن به دانشگاه و بیمارستان با تاکسی این طرف و آن طرف می روم خوبی ها و بدی های خودش را دارد. مثلا از خوبی هایش بگویم اینکه می بینم مردم شهرم چقدر در رنج و سختی هستند و دغدغه هایشان شامل بدیهیات زندگی ست از تامین خوراک گرفته تا دارو. اینکه صبح که زودتر بیدار می شوی و زباله گرد های بینوا را می بینی و دیگر برای این ناراحت نیستی که حوزه نشر چه مشکلی دارد و چرا ادبیات و شعر سمت و سوی خوبی ندارد و اصلا چرا در بیمارستان به ما چیزی یاد نمی دهند 
از خوبی های دیگر این است که مجبور نیستی رانندگی کنی
از بدی ها اینکه مجبور چیزهای ناراحت کننده ببینی و بشنوی
و اینکه هر مسیری مردمش یک سطح مشکل دارند
 
کسی چیزی با این مضمون گفته بود ( لبخند بزن. فردا از امروز هم بدتر است) بد نگفته بود.
و شعر...
مرا به دل خوشی عشق زندگی ندهید
به عشق راضیم اما به مرگ محتاجم
ناشناس

حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, بیدل
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۵ساعت 1:54  توسط احسان جمشیدی   |