بعد از شما به سایهی ما تیر می زدند
زخم زبان به بغض گلوگیر میزدند
پیشانی تمامیشان داغ سجده داشت
آنان که خیمهگاه مرا تیر میزدند
این مردمان غریبه نبودند، ای پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر میزدند
غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار
آتش به جان کودک بیشیر میزدند
ماندند در بطالت اعمال حجشان
محرم نگشته تیغ به تقصیر میزدند
در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تکبیر میزدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سینهزن
هم ماه و سال، بعد تو زنجیر میزدند
...
قسمتی از یک شعر بلند-علیرضا قزوه
تترون های ژاپنی
عطرهای فرانسوی
برنج های پاکستانی
چای های هندی
در "عزای تو "همه ی جهان جمع اند
ما هم امده ایم ....
با نامه های "کوفی ".....!
چیزی عوض نشده ...
فقط تقویم ها شیک تر شده اند!
و سال هاست دو روز پشت سر هم، "سرخ اند "
می گویی نه
مسلمی بفرست ...
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم !
به یاد لبان تشنه ات
ظهر عاشورا ...
شربت زعفرانی نوشیدیم
در جام های کریستال.....!
شب عاشوراست
چراغ های شهر را خاموش کنید!
بگذارید
آنها که می خواهند کنار دریا بروند؛
بروند .... آن طرف
راه را بر کاروان تو بسته اند ...
این طرف
چه راه بندانی ست جاده شمال ....!
سعید بیابانکی
حوالی:
شعر,
عاشورا,
علیرضا قزوه,
سعید بیابانکی
+ انتشار
یافته در یکشنبه هجدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 23:32
توسط احسان جمشیدی
|
رای می دهم به آدمیکه غش نمی کند به سمت انگلیس و امریکا
آدمی که کار را نداده دست کدخدا
رای می دهم به بچه های زینبیه و حلب
رای می دهم به اشک های نیمه شب
آدمی که بی خیال نان مردم است
آدمی که هسته ی نبوغ را
توی چاله خاک می کند
بعد در خفا و آشکار
حال می کنند
با برادر انگلیس
سایه های با مدال و بی نشان
افتخارشان نه چون نشان افتخار همت است و باکری
خنده ی ژکوند می زنند با "کری"
رای من به آدمی که فکر می کند که آخر جهان فرانسه است نیست
قهوه ی فرانسوی
بدتر از هلاهل است و قهوه ی قجر
قهوه ی فرانسوی
باعث زوال عقل و هوش می شود
جای هسته ای به نفت و پسته فکر می کنند
عاشقان چای ترکمان و ترکمان قهوه
آدمان لفت و لیس
در سفارت فخیمه ی برادر انگلیس
هیچ گاه
رای من جماعت بنفش و زرد نیست
رای من به غیر رنگ درد نیست
رای می دهم به بچه های رنج
بچه های کربلای چار و پنج
رای می دهم به بچه های دردمند کوچه های زخمی دمشق
رای می دهم به عشق!
رای می دهم به آدمی که هیچ وقت
تیتر اول رسانه های صهیونیست نیست
رای من به هست، هست
رای من به نیست، نیست!
علیرضا قزوه
پ ن۱: قرار نبود این شعر را اینجا بیاورم کلی شعر آماده انتخاب داشتم اما...
پ ن۲: یک نفر از کسانی که هم اینجا را می خواند و هم من را در فضای غیر مجازی می شناسد. البته فکر می کند که می شناسد می گفت اینجا غلظت غم اش با شاد و فعال بودن تو همخوان نیست.
جوابش را ندادم. نگفتم که اگر غم را زیاد جدی بگیرم زورش زیاد می شود و به زمینم می زند.
تازه اینجا هم چندان غلظت غمش با غم موجود متناسب نیست.
نگفتم وقتی می شنوم که یک نفر بعد از اینکه تازه جراح شده است با اینکه حتی نمی شناسمش و مشکل بیماری دارد خرد می شوم ولی به رویم نمی آورم...
نگفتم...
نگفتم...
حوالی:
شعر,
علیرضا قزوه,
احسان جمشیدی,
روزنوشت
+ انتشار
یافته در پنجشنبه ششم اسفند ۱۳۹۴ساعت 14:33
توسط احسان جمشیدی
|
رمضان کشتی نوح است نمانید شماترسم آن است که خود را نرسانید شما
بادبان های شب قدر چنین می گویند
این زمان جانب خورشید برانید شما
همه رفتند، همه جانب خورشید شدند
هان بیایید اگر سوخته جانید شما
سوی آن گنبد و گلدسته سبز ازلی
چون کبوتر همگی دل بپرانید شما
دل من مرده هلا زنده دلان شب قدر
بر دلم فاتحه ای تازه بخوانید شما
...
نیست در شعر شما هیچ امیدی به فروغ
بی خبر از غم و درد اخوانید شما
...
هین بهار رمضان است به دل پردازید
گردی از جان و دل خود بتکانید شما
علیرضا قزوه
سلام. رمضان ما که همه اش درک گشنگی و تغییر ساعات خواب و بیداری شده (و بوده) فقط شب قدری هر سال بود که آن را هم امتحان پاتولوژی ترم می خواهد از ما بگیرد که ان شاالله نتواند. شب های قدر ما را هم فراموش نکنید. یا علی
حوالی:
شعر,
علیرضا قزوه,
رمضانیه,
مذهبی
+ انتشار
یافته در چهارشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۳ساعت 22:32
توسط احسان جمشیدی
|
+ انتشار
یافته در چهارشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 19:42
توسط احسان جمشیدی
|
به جای زاهدان با جانماز و شانه در مسجد
نشستم با شراب و شاهد و پیمانه در مسجد
نشستم با همه بدنامی ام نزدیک محرابی
بنا کردم کنار منبری میخانه در مسجد
موذن گفت حد باید زدن این رند مرتد را
مکبر گفت می آید چرا دیوانه در مسجد
دعاخوان گفت کفر است و جزایش نیست کم از قتل
به جای ختم قرآن خواندن افسانه در مسجد
همه در خانه ی تو خانه ی خود را علم کردند
کمک کن ای خدا من هم بسازم خانه در مسجد
اگر گندم بکارم نان و حلوا می شود فردا
به وقت اشکباری چون بریزم دانه در مسجد
اگر من آمدم یک شب به این مسجد از آن رو بود
که گفتم راه را گم کرده آن جانانه در مسجد
دلم می خواست می شد دور از این هوها ، هیاهوها
بسازم زیر بال یاکریمی لانه در مسجد
علی رضا قزوه آذرماه ۱۳۹۰
حوالی:
شعر,
غزل,
علیرضا قزوه
+ انتشار
یافته در چهارشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۰ساعت 12:27
توسط احسان جمشیدی
|
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم
چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم
اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم
چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم
سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
علیرضا قزوه
حوالی:
شعر,
غزل,
علیرضا قزوه
+ انتشار
یافته در جمعه سیزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 10:57
توسط احسان جمشیدی
|
خدا را حلقۀ کعبهست این یا حلقۀ مویت
چه دور افتادهام از حجراسماعیل پهــلویت
تمام عاشقان بر گرد گیسوی تو میچرخند
بخوان امسال ما را هم به بیت الله گیسویت
شبی از خطّ نسخ روی ماهت پرده را بردار
شکسته قلبها را خطّ نستعلیق ابرویت
نه تنها چشم هایت سورة والشّمس می خوانند
به المیزان قسم، تفسیر یوسف میکند رویت
تعالی الله خود لبّیک اللّهم لبّیکی
چه لبّیکی که در هفت آسمان پیچیده هوهویت....
علیرضا قزوه
حوالی:
شعر,
غزل,
علیرضا قزوه
+ انتشار
یافته در سه شنبه دهم آبان ۱۳۹۰ساعت 13:43
توسط احسان جمشیدی
|