دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

زمان

زمان نازاست.

عجوز دهر این پتیاره، جادوگر
به هر در می زند ، اما :
« کارش در نمی گیرد ! »
 
کسی این پیر افسون ساز زشت افسانه را
در بر نمی گیرد!
*
زمان دیگر به مردی راد آبستن نخواهد شد
به زهدانش نخواهد خفت ، تخم پاک‌آیینی
دریغا پاکمردی را نخواهد زاد 

کسی همخوابه‌ی این پیر جادوگر نمی‌گردد
وگر همخوابه‌ای پیدا کند
چنگیز، یا ضحاک
به گوهر پست
به تن ناپاک
به آیین ظالم و سفاک!
*
زمان نازاست
زمین گهواره‌ی طفلان نازیباست
و باد هرزه‌گرد،
گهواره جنبان فضیحت‌هاست 

اجاق زندگی کور است
دگر مردی نمی زاید
سخن این جاست !!!

حمید سبزواری   1342


حوالی: شعر, روزگار
+ انتشار یافته در  دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۶ساعت 1:22  توسط احسان جمشیدی   | 

برای جلوگیری از حذف شدن تارنما گاهی بروزرسانی لازم است

نوای همدلی را گرچه سردادند بعضی‌ها
ولی با کج‌رویی دنبال ایرادند بعضی‌ها

اگر از من بپرسی بین اینها فرق بسیارست
پی دادند بعضی‌ها و بیدادند بعضی‌ها

چنان بالای محفل باد در غبغب می اندازند
که انگار از دماغ فیل افتادند بعضی‌ها

بنابر مصلحت تغییر موضع هایشان عالی‌ست
و در تشخیص سمت باد استادند بعضی‌ها

خیالی نیست گر دنیای ما را آب با خود برد
میان خواب شیرین مثل فرهادند بعضی‌ها

گروهی از فلاکت در جهنم دره می‌خوابند
و از فرط خوشی در جنت آبادند بعضی‌ها

بنی آدم کجا اعضای هم باشند سعدی جان!
که ما خون می‌خوریم و این‌چنین شادند بعضی‌ها

خطا کردند بعضی‌ها و فهمیدند خیلی‌ها
گرفتارند خیلی ها و آزادند بعضی‌ها

نمی دانم خیالات است یا با چشم خود دیدم
که تاوان بدی را خوب پس دادند بعضی‌ها

حمید اسماعیلی

ذکر این نکته ضروری است که ما را در توئیتر با @ehsan7j فالو کنید که... 


حوالی: شعر, حمید اسماعیلی
+ انتشار یافته در  جمعه هفدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 18:36  توسط احسان جمشیدی   | 

از گرگ و میش، میش ش شدیم ما

از هر آنچه نوشته ای در لیست
عدل چیزی که دوست دارم نیست

شاکیان زیر جلد، متهمند
صف پر است از خزندگان ِدوزیست

خفه کن غژغژ ِ ترازو را
تا تمرکز کنم عدالت چیست

لای پرونده ی مصیبت را
او که امضا نکرده باشد کیست؟

عمر ِ سنگ است عمر ظالم ها
ظلم یک رشته کوه ِ تاریخی ست
۳/۶/۹۴
مریم جعفری آذرمانی-راویه

پ ن۱: اگر ماشاءالله یادتان می رود بگویید همین اول.
بعد این عکس را نگاه کنید و روحتان را تازه کنید(خواهرزاده ام هست New Version نی نی رقیه عشق این بنده که به مژگان سیه هزار رخنه کرده در دینم و عکس هم در روز اول سال گرفته شده است.) عکس


حوالی: شعر, روزنوشت, مریم جعفری آذرمانی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  شنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 3:15  توسط احسان جمشیدی   | 

وقتی یخ ها آب شدند|رها شدیم|پیوندی نبود|لب هایی به اندوه جمع آمده بود|نه برای بوسه

یکم:
وقتی یخ ها آب شدند
رها شدیم
پیوندی نبود
لب هایی به اندوه جمع آمده بود
نه برای بوسه
 -شاعرش را نمی شناسم چند وقت پیش جایی شنیدم که آن هم یادم نمی آید.-
دوم:
موهای مادرم سفید شده‌است
می ترسم به سفیدی این کوه ها شود
فصل ها عوض شوند
و ایمان بیاورم
به پایان فصل سرد
-سارا کاظمی . این را هم جایی شنیدم یا دیدم و به خاطر سپردم کتابی نبود-
سوم:
می فروشد او به جانی بوسه ای
رو بخر کان رایگان ست رایگان
 -مولانا. با خواندش  این شعر در ذهنم آمد که قبلتر اینجا گذاشته بودم از علی محمد مودب:
به بهار بدهکارم
                         دست کم یک شعر برای هر شکوفه
به پنجشنبه بدهکارم
                                 دست کم یک شعر برای هر ثانیه
به تو بدهکارم
                      دست کم یک جان
                                                  برای هر لبخند!

-عاشقانه های پسر نوح-
چهارم:
مرا که طاقت این چند روز دنیا نیست
چگونه حوصله جاودانگی باشد
 -فاضل نظری-
پنجم:
الان در فرجه مطالعاتی برای امتحان پره اینترنی هستم می خوانم نه برای پاس کردن نه برای اول شدن بدون استرس و جز بهترین روزهای دوران دانشجویی من به حساب می‌آید هرچند این سرما خوردگی های لعنتی حدود ۱۰ روز است که دمار از روزگارمان در آورده است
ششم:
راجع به چند نظر خصوصی که در وبلاگ گذاشته شده‌اند دوستی که هر چند وقت یکبار طعنه سیاسی می فرستی. می توانی نظر خصوصی ندهی و عمومی نظر بگذارید در این حد صعه صدر دارم و نیز اینکه مدتهاست -چیزی نزدیک سه سال- دیگر دلبسته هیچ طیف جناح یا جریان سیاسی نیستم و چند هفته ای هم هست که دیگر آن ارادت شدید را به سیدنا القائد (آقا) و سیدنا الرئیس (محمود) را هم ندارم چرا که می دانم و می فهمم آن آرمانهایی که به خاطرشان دوستشان داشته ام هرگز اجرایی نخواهند شد حتی اگر بخواهند هم نمی شود. اما همچنان از آنهایی که بدم می آمد بدم می آید و حتی بیشتر...
آن نظردهنده غیر محترم که به یک شاعر و صاحب وبلاگ فحاشی می کنی بدان هر چه فحش بلد بودم و نبودم را نثار خودت و خانواده نامحترمت و روح و روانت کردم. بیمار جان اگر می خواهی به شاعری فحاشی کنی به صفحه شخصی اش برو آنجا را می خواند نه اینجا را.


حوالی: شعر, روزنوشت, مولانا, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  سه شنبه سوم اسفند ۱۳۹۵ساعت 16:23  توسط احسان جمشیدی   | 

بگذریم

ما ک. خلیم حوصله شرح قصه نیست!

توضیحات: خیلی جدی این را وسط بحث به بنده خدایی گفتم. الان کمی پشیمانم ولی خیلی جا داشت که گفتم.
ما خیلی آدم مأخوذ به حیا و دارای عفت کلامی بودیم ولی از وقتی استادی که به اخلاق ، دین و ... شناخته می شد و دوستانی که از لحاظ سیاسی هم زلفی به ایشان گره زده بودند با کلید واژه اخلاق و بداخلاقی به مخالفان حمله می کردند را آن گونه نواختند. دامنه الفاظ ما هم کمی بازتر شد.
حضرت آیت الله علامه جوادی آملی + اینجا
الان که فکر می کنم این کلمه ما هم می تواند مثلا یک اصطلاح علمی روانشناختی یا انسان شناختی باشد
پ ن۱: البته ذهن شما منحرف است و گر نه می شود این طور خواند
ما که خلیم حوصله شرح قصه نیست

یا این طور

ما کد خلیم حوصله شرح قصه نیست.
البته که ما کد خوریم حوصله شرح قصه نیست شرح حال عده دیگری است
پ ن۲: با گذاشتن این مطلب آن معدود خوانندگان هم از ما نا امید می شوند.
پ ن۳: واقعا این شعر فاضل نظری معرکه ست و تکرار و تکراری نشدنی
بی لشگریم!حوصله شرح قصه نیست 
فرمانبریم حوصله شرح قصه نیست

با پرچم سفید به پیکار می رویم
ما کمتریم! حوصله شرح قصه نیست

فریاد می زنند ببینید و بشنوید
کور و کریم! حوصله شرح قصه نیست

تکرار نقش کهنه خود در لباس نو
بازیگریم!حوصله شرح قصه نیست

آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند
یکدیگریم! حوصله شرح قصه نیست

همچون انار خون دل از خویش می خوریم
غم پروریم! حوصله شرح قصه نیست

آیا به راز گوشه چشم سیاه دوست
پی می بریم؟! حوصله شرح قصه نیست...

فاضل نظری


حوالی: شعر, روزنوشت, فاضل نظری
+ انتشار یافته در  شنبه چهارم دی ۱۳۹۵ساعت 18:51  توسط احسان جمشیدی   | 

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی  که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

این پست از چند بخش تشکیل شده و در حال تکمیل است.
بخش اول:(بخش مزخرف سیاسی)
یکم:خیلی دلم برای کسانی که به آقای روحانی به عنوان فردی که تا حدی مخالف نظام باشد رای داده اند (در حالی که در نگاه کلی که الان می شود به گذشته داشت ایشان اساسا گرینه اصلی نظام بودند) و نیز دوستان ارادتمند دو آتشه جناب احمدی نژاد و رهبری به صورت هماهنگ می سوزد. این دو گروه در سپهر سیاسی کشور را من جنبش سبز-بنفش و رهبری نژادی می نامنم.
دوم: گروه دیگری که متاسفانه خودم هم تا حدی جزو آنها محسوب می شدم گروهی است که به دلواپس شناخته می شوند در حالی که صاحب و اصل قضیه نه تنها نگران نیست بلکه حتی خودش هم در حال تکمیل همان کارهاست آنها نگرانند. این گروه عاقبتی جز حذف و یا گوشه نشینی نخواهد داشت.
سوم:جناب خشونت‌طلب‏@Khosunat_Talab در توئیتر دیدگاه های خود را اینچنین بیان کرده اند که به نظر اینجانب هم صحیح هستند.(قسمت هایی را برای خوانش راحت تر ویرایش کرده ام)
غافلگیریتون از نهی احمدی نژاد و تحلیلای فضایی در توجیهش برام جذابه. یک ماه و نیم پیش همینجا گفته بودم :) https://twitter.com/Khosunat_Talab/status/764369169760608256 …
(آغاز مذاکرات حقوق بشری یعنی به محمود یا هرگزینه ضداستعماری جوندار دیگه اجازه ورود به انتخابات داده نخواهد شد. نظام هنوز با این دولت کار داره
«یعنی مردادماه»12:53 AM - 13 Aug 2016)
+رهبری سیاست امتیازدهی دربرابر تنفس اقتصادی را پیش گرفته اند. برجام، FATF، IPC، معامله جاسوس با چمدان پول، برجام حقوق بشری مثالهای آنند.
لذا دولتی می خواهد که هم دهنده خوبی باشد که به دادنش افتخار کند و به خودش افتخار کند و مدال و سکه جایزه بدهد، هم طرف مقابل دهندگیش را قبول داشته باشد که پای کار بیاید.
یک دلیل روشن برای کسانی که در مقابل فهمیدن مقاومت می کنند.
لاریجانی: «بنده مسئول موضوع (IPC) هستم.» روشن نیست از طرف کی؟ «دولت ۱۵ ملاحظه را اعمال کرد.» ۱۵ ملاحظه‌ی کی؟ باز برید به زنگنه بپرید :)
-(یک نفر سوال می پرسد) غیر از احتمالی که می‌دهید، چه شواهدی دارید؟ تنفس اقتصادی می‌خواهند چه بشود بعدش؟
+احتمال کجا بود؟ برجام را که خودشون فرمودن قبل ازاین دولت خودم شروع کردم. آی پی سی را هم که دفاع کرد و گفت ویرایش نهاییش باید به تایید دفتر برسد.
مبادله جاسوسی که دست قوه قضائیه است هم اختیارش دست دولت نیست. مذاکره حقوق بشری را محمد جواد لاریجانی صراحتا گفت «با خواست و اراده نظام است»
تنفس اقتصادی میخواهد برای چی؟ برای جلوگیری از فروپاشی نظام و انقلاب به دست فرودستان در اثر وضع بد اقتصادی. مقابله با تکرار ۲۸ مرداد
خطر جنبش اجتماعی خیلی زیاد هست. در چند وقت اخیر چند مورد خودسوزی دستفروش داشتیم. چیزی که جهان عرب رو فرستاد هوا. خطر جدی هست.
در مشهد بیش از یک میلیون حاشیه نشین داریم، رهبری دیگر ساختار و توزیع و فلان را ول کرده مستقیم پول وکیف وکفش ولوازم تحریر در بین آنها توزیع می کند
اصلا در منع احمدی‌نژاد هم مهم ترین نگرانی که گفته شد ممانعت از دوقطبی شدن بود. قطبی و افراطی شدن جامعه میتواند جرقه آن آتش باشد آتشی که مثل ۸۸ هست با چند تفاوت یکی اینکه جیبمون پر نیست و تحملش را نداریم. دو این بار دیگر فقط قرتی ها نمیاند وسط، پابرهنه ها و گرسنه ها هم میاندکه سهم شان را بگیرند.
من (صاحب وبلاگ)هم اضافه کنم که جنس افراد حامی احمدی نژاد هم تغییر کرده؛ هم هسته اصلی حامیان؛ هم عامه رای دهندگان؛ هم بعضا افراد، هم افکار و هم صبرشان. این را به عنوان یک احمدی نژادی دلواپس ذکر می کنم شاهد صحبت هایم هم تصاویر و فیلم های حضور احمدی نژاد در سفرهای اخیر هست.

پیشاپیش  مسولیت این نوشته را بر گردن نمی گیرم واز آن ابراز برائت می کنم که خدای ناکرده کسی دلگیر نشود کسی عصبانی نشود و از ما شکایت نکند. در کل این مطلب توسط هکری ملعون در وبلاگ فخیمه ما آورده شده است.!!!

بخش دوم:بخش شخصی و دانشگاهی
با این پیش فرض که پروپوزال بنده تصویب شود.
اسفند ماه آزمون پره انترنی دارم.
برای ادامه تحصیل و شرکت در آزمون دستیاری و متخصص شدن سه راه وجود دارد؛ یکی اول شدن در مجموع معدل و امتحان پره انترنی که ما به دلیل پاره ای از مسایل در معدل فاصله یمان از نفر اول شدن کمی زیاد است و بایستی اگر میخواهیم استریت شویم در امتحان پره انترنی با اختلاف زیاد اول شویم؛ هر چند تلاش خود را کم و بیش، زیاد کرده ایم ولی کار سختی است.
راه دوم رفتن به طرح است که تا پیدا کردن محل طرح و رفتن و گذراندن طرح و اجازه شرکت در آزمون پیدا کردن حداقل ۲ سال طول می کشد تازه فقط اجازه پیدا کردن و نه آمادگی؛ که هر چه در این ایام خوانده ایم یا از یاد می رود یا با تغییر منابع به یادها می پیوندد.
می ماند راه سوم که همان ازدواج است و با این امر اجازه شرکت در آزمون پیدا کردن که خود امری مشکل است.
با شرایط من پیدا کردن کسی که حداقل ویژگی های مورد نظر من را داشته باشد و حاضر باشد با من ازدواج کند امر بعیدی است. تازه اگر این شخص والا و فهمیده در اطراف ما در این مجال زمانی باشد پیدا کردن آن برای آدم کارنابلدی چون من دشوار است.
از خانواده های محترم خواهشمند است توانایی های لازم را به فرزندان خود بیاموزند تا نشود آنچه هست.
برای ادامه زندگی مجبوریم که ازدواج کنیم که ما...

کلاً زندگی سخت است و شوخی ندارد.

بخش سوم:شعر ( در فضای شبکه های اجتماعی خصوصاً تلگرام و اینستا و با تاکید بیشتر تلگرام گروه و کانال های شعر فراوانند اما من هنوز هم دلبسته سایتها و بلاگها هستم ارتباط برقرار کردن با سلیقه گردانندگان آنها برایم سخت است ولی در فضای وب هم آزادی عمل بیشتری بود و هم به گمانم سلیقه ها دلچسب تر. هر چند که دیگر دارد از پا می افتد.)

چه جای بحث، از آن ظلمِ مطلقاً شده اش
وَ شیک پوشیِ عفریتِ نسترن شده اش
ولی به حرمتِ «هاثورن» و مای من شده اش
برای «مارک توآین» و تنِ وطن شده اش
که زیر خاک از این انتخاب می لرزد

مسمّطی بنویسم که بوم گریه کند
از این روابطِ مسموم و شوم گریه کند
فرشته جای جَهول و ظَلوم گریه کند
نه من، که آینه هم رو به روم گریه کند
حقیقت است که یک سِنت هم نمی ارزد

رسید ـ مشعله در دست ـ تا سیاه کند
سرِ نمایشِ آزادی اش تباه کند
فقط مجسّمه ای مُرده رو به راه کند
که هی بِایستد و بِرّ و بِر نگاه کند
به آن پرنده که از ترسِ جنگ پرپر زد

ترانه نیست که تنها صدای بمب و تفنگ
به گوش می رسد از صفحه های شهرِ فرنگ
چگونه خوش بنشینم در این دَلنگ دَلنگ
که پشتِ صحنه، وطن ـ آن زنِ شکسته ی جنگ ـ
به یادبودِ پسرهای کُشته اش سر زد

غریبِ کابل و این مرزهای محدودم
به سوگواریِ شهریورت خودِ رودم
که داغدارِ شهیدِ تو ـ «شاه مسعود» ـ ام
برای شرح تو ای کاش «بیهقی» بودم
که آتش آمد و بر ریشه ی تناور زد

درآمدند که آیینه را حرام کنند
وَ بعدِ کرب و بلا، باز قصد شام کنند
به این خوشند که خود را یزید نام کنند
ـ بگو نفر به نفر نخل ها قیام کنند ـ 
چگونه مار در این آشیانه چنبر زد؟

و بیست و هشتمِ مرداد؛ روزِ بی ضربان
غمِ «مصدّق» و تیمارِ «نصرت» و «اخوان»
و اژدهای گرسنه، کنار این همه جان ـ
چقدر کاسه ی غصبی که نفت خورد از آن
وَ باز رفت و به هر جا رسید لنگر زد

جنونِ پنجره ها از روانشناسیِ اوست
که دیو، مسأله اش «غیرِ خود هراسیِ» اوست
شعارِ «من همه ام» منطقِ قیاسیِ اوست
که سازمان ملل کاخ اختصاصیِ اوست
ـ وَ از توحّشِ دربان نمی شود در زد ـ

قرار بود بهشتِ زمین شود، امّا
در این مشاهده، یک برگ هم ندارد تا
مورّخان بنویسند شرح حالش را
اگرچه باز هم از بینِ این همه امضا
به تک نگاریِ ابلیس، عشق می ورزد

مریم جعفری آذرمانی

چه ترکیب جالبی غیرِخودهراسی و کلاً چه شعری

بخش چهارم: آدم ها به گمانم وجوه مختلفی دارند و در هر وجه آن مسلک خاصی. مثلا من خودم در وجه دوستی (اگر بشود اسم بعضی از روابط را دوستی گذاشت) در محل کار و تحصیلم انتخاب های متفاوتی دارم که شاید در خارج از آن محیط انتخاب هایم آن گونه نباشد که قطعا هم این طور است. ولی در دوستی هایم(که به گمانم می شود به آنها دوستی گفت) در خارج از فضای تحصیل انتخاب هایم جوری دیگری بوده و تقریبا به روحیات، اخلاق و تفکرم نزدیک تر بوده اند.

آدم ها به گمانم خیلی تغییر می کنند من یکی که آره. همین آرشیو وبلاگ را که می خوانم به این جمله بیشتر معتقد می شوم


حوالی: شعر, روزنوشت, مریم جعفری آذرمانی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۵ساعت 2:25  توسط احسان جمشیدی   | 

دو شعر عاشورایی

بعد از شما به سایه‌ی ما تیر می زدند 
زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند

پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت 
آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند

این مردمان غریبه نبودند، ای پدر 
دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند

غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار
آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند

ماندند در بطالت اعمال حجشان 
محرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند

در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان 
بر عشق، چار مرتبه تکبیر می‌زدند

هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‌زن 
هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند

...

قسمتی از یک شعر بلند-علیرضا قزوه


تترون های ژاپنی
عطرهای فرانسوی
برنج های پاکستانی
چای های هندی
در "عزای تو "همه ی جهان جمع اند

ما هم امده ایم ....
با نامه های "کوفی ".....!

چیزی عوض نشده ...
فقط تقویم ها شیک تر شده اند!
و سال هاست دو روز پشت سر هم، "سرخ اند "
می گویی نه
مسلمی بفرست ...
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم !

به یاد لبان تشنه ات
ظهر عاشورا ...
شربت زعفرانی نوشیدیم
در جام های کریستال.....!

شب عاشوراست
چراغ های شهر را خاموش کنید!
بگذارید
آنها که می خواهند کنار دریا بروند؛
بروند .... آن طرف
راه را بر کاروان تو بسته اند ...
این طرف
چه راه بندانی ست جاده شمال ....!

سعید بیابانکی


حوالی: شعر, عاشورا, علیرضا قزوه, سعید بیابانکی
+ انتشار یافته در  یکشنبه هجدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 23:32  توسط احسان جمشیدی   | 

بداهه بامراد

فیش من است او لو ندهینش

#فیش_گیت

پی نوشت ۱ : بخش جراحی مجبور شدیم مبحث بیماریهای بدخیم تیروئید و ندول منفرد تیروئید رو ارائه بدم از روی این فایل

دانلود

چقدر بخش بدی بود خداروشکر که تمام شد.


حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, توئیت
+ انتشار یافته در  یکشنبه ششم تیر ۱۳۹۵ساعت 21:51  توسط احسان جمشیدی   | 

خداحافظ فرمانده

فرمانده سردار محمد ناظری

چون رود به دریا زد و چون موج خطر کرد


حوالی: شعر, فرمانده, محمد ناظری, قیصر امین پور
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 3:10  توسط احسان جمشیدی   | 

نمی ترسد میش ازگرگ ~ موزه ی حیات وحش

علوفه ی زیاد
آب زیاد
سلاخ خانه

|||

دررابازنمی کنند
شنگول ومنگول
ازآرایشگاه برگشته بزبزقندی

|||

نمی چرند دیگر
ریش پروفسوری گذاشته اند
بزهای گله

|||

از بزرو
به گله می زنند
گرگ ها

|||

برپوست گوسفند نوشته شده
عهدنامه ی چوپان وگرگ

|||

پلنگ کشی
دفاع می کند از پایان نامه اش
آهو

|||

زیرنورماه
چای دوغزال می نوشد
پلنگ

بخش هایی از اپرای گوسفندی جلیل صفر بیگی


حوالی: شعر, نو, جلیل صفربیگی
+ انتشار یافته در  جمعه هفتم اسفند ۱۳۹۴ساعت 3:10  توسط احسان جمشیدی   | 

گر بگریزی ز خراجات شهر ||| بارکش غول بیابان شوی

رای می دهم به آدمیکه غش نمی کند به سمت انگلیس و امریکا
آدمی که کار را نداده دست کدخدا

رای می دهم به بچه های زینبیه و حلب
رای می دهم به اشک های نیمه شب

آدمی که بی خیال نان مردم است
آدمی که هسته ی نبوغ را
توی چاله خاک می کند
بعد در خفا و آشکار
حال می کنند
با برادر  انگلیس

سایه های با مدال و بی نشان
افتخارشان  نه چون نشان افتخار همت است و باکری
خنده ی ژکوند می زنند با  "کری"

رای من  به آدمی که فکر می کند که آخر جهان  فرانسه  است نیست
قهوه ی فرانسوی
بدتر از هلاهل است و قهوه ی قجر

قهوه ی فرانسوی
 باعث زوال عقل و هوش می شود
جای هسته ای به نفت و پسته فکر می کنند

عاشقان چای  ترکمان و ترکمان قهوه
آدمان لفت و لیس
در سفارت فخیمه ی برادر انگلیس
هیچ گاه
رای من جماعت بنفش و زرد نیست
رای من به غیر رنگ درد نیست

رای می دهم به بچه های رنج
بچه های کربلای چار و پنج

رای می دهم به بچه های دردمند کوچه های زخمی دمشق
رای می دهم به عشق!

رای می دهم به آدمی که هیچ وقت
تیتر اول رسانه های صهیونیست نیست
رای من به هست، هست         
رای من به نیست، نیست!

علیرضا قزوه

پ ن۱: قرار نبود این شعر را اینجا بیاورم کلی شعر آماده انتخاب داشتم اما...
پ ن۲: یک نفر از کسانی که هم اینجا را می خواند و هم من را در فضای غیر مجازی می شناسد. البته فکر می کند که می شناسد می گفت اینجا غلظت غم اش با شاد و فعال بودن تو همخوان نیست.
جوابش را ندادم. نگفتم که اگر غم را زیاد جدی بگیرم زورش زیاد می شود و به زمینم می زند.
تازه اینجا هم چندان غلظت غمش با غم موجود متناسب نیست.
نگفتم وقتی می شنوم که یک نفر بعد از اینکه تازه جراح شده است با اینکه حتی نمی شناسمش و مشکل بیماری دارد خرد می شوم ولی به رویم نمی آورم...
نگفتم...
نگفتم...


حوالی: شعر, علیرضا قزوه, احسان جمشیدی, روزنوشت
+ انتشار یافته در  پنجشنبه ششم اسفند ۱۳۹۴ساعت 14:33  توسط احسان جمشیدی   | 

بر پدرِ فتنه هشتادوهشت

خیره به راهی كه از آن رفته بود 
منتظرش بودم و او برنگشت...
 
گفت:"تقلب شده در عاشقی
خیر نمی بینی ازین بازگشت"
.
.
.
اهل سخن های سیاسی نبود!
بر پدرِ فتنه ی هشتاد و هشت...
 
#نفیسه_سادات_موسوى
از صفحه اینستاگرام ایشان
 
پ ن۱:دانشجو شدن شاید چیز زیادی به مهارت های حرفه ای و توانایی ها و حتی دانش محض من اضافه نکرده باشد اما چیزهای زیادی به من یاد داده که در حوزه تحصیلی من نیست چیزهایی که من تجربه زیست خود می دانم.
مهم ترینشان شاید این باشد که بین هر جور  آدم هایی قرار گرفتم خودم باشم؛ نه اینکه اعتماد به نفسم را از دست بدهم و شبیه شان شوم نه اینکه اعتماد به نفس زیادی داشته باشم و ...
راجع به دوستی با آدم ها و دانستن نحوه تفکرشان  بهترین راه از روی دیدگاه های آن ها در مواقعی ست که منافع شان هر چه قدر هم کوچک در خطر باشد.
حوصله شرح قصه نیست.
پ ن ۲: در این وبلاگ شخصی شعرها و متن ها ممکن است اصلاً به هم ربط نداشته باشند.

حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, نفیسه سادات موسوی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه نهم دی ۱۳۹۴ساعت 20:49  توسط احسان جمشیدی   | 

در آفریقا همه چیز سیاه است

باید سفید بودی
با موهای زعفرانی
و چشم های آبی فیروزه ای
لباس هایت را از شانزلیزه می خریدی
و به زبان دیگری حرف می زدی
آن‌ وقت اگر پاپیونت می افتاد
یا النگوهای دخترت کج می شد
آن‌ وقت اگر بادکنک تولدت می ترکید
یا صدای موسیقی همسایه
خوابت را بهم می زد
قول می دادم از غصه بمیرم
باید سفید بودی
تا برایت اشک بریزم
و از برادرت بودن شرم نداشته باشم
تمام شد ابراهیم
فریاد را کشتیم
و چراغ را در خیابان خفه کردیم
راستش را بخواهی مک دونالد بهتر است
و شام خوردن از دست های تو
و بوسیدن دوباره ات
وزیر بهداشت را نگران می کند
و مهم نیست کجای جهانی
کدخدا را به رسمیت نمی شناسی
و امام حسین را دوست داری
کاش امام حسین را دوست نداشتی
و سفید بودی
آن وقت برایت اشک می ریختم
و این شعر را تقدیمت می کردم
ولی نه
این شعر برایِ تو نیست
این شعر نباید منتشر شود
این شعر که امام حسین را دوست دارد
و با روحِ برجام موافق نیست
از شاعر به رئیس جمهور
از شاعر به خبرگزاری دولت
از شاعر به وزارت امور خارجه
با سلام و تحیت
لطفا دستور بفرمایید دهانم را ببندند
این شعر قرار است منافع ملی را به خطر بیاندازد
علی رضا رضایی مجنون
برای مظلومان نیجریه که...
...
...
بگذریم

حوالی: شعر, نیجریه, خفقان مرگ, درد
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۴ساعت 15:35  توسط احسان جمشیدی   | 

ما دچار عادت زنانه ایم مردهای بعد قطع نامه ایم!

سلام دیگر از چیزی ذوق مرگ نمی شوم. دیگر به چیزی دل بسته نمی شوم و حتی دیگر از چیزی لذت نمی برم این از ویژگی های فاصله گرفتن از کودکی است. حتی گاهی وقت ها با خودم فکر می کنم نکند این anhedonia نشان می دهد که دارم افسرده می شوم و بعد یادم می افتد که نه وقتی در کارهایم مشکلی به وجود نیاورده اینطور نیست. یک شعر خوب از آرش شفاعی این روزها یادم افتاده گفتم با شما شریک شوم و دیگر حرفی نیست

فکر ها علیل، ذکرها عبث
اوج ها به قدر سقف یک قفس
پای ما مسافر است
جاده ها ولی به
مقصدی حقیر ختم می شوند
ما کلاف پیچ پیچ کوچه ها
شما؛
در زلال مغز آسمان رها
فکر می کنید حجم این قفس ملولمان نمی کند؟
چرا، ولی چه فایده؟
آسمان قبولمان نمیکند
حال ما دچار عادت زمانه ایم شانه می کنیم! سرمه می کشیم! عشوه می کنیم!
مرد های بعد از قطعنامه ایم !
آرش شفاعی 


حوالی: شعر, احسان جمشیدی, روزنوشت, آرش شفاعی
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و نهم آبان ۱۳۹۴ساعت 2:7  توسط احسان جمشیدی   | 

که تزویر، کفر است و کافر شمایید

 

به تصویر بالا با دقت نگاه کنید. این متن یکی از نظرات خصوصی این وبلاگ است. چه می توان گفت. 

چند روز پیش به دلیل مسائلی که راجع به آزمون دستیاری رخ داده بود برای خودم چیز هایی نوشتم که به دلیل خطر گرفتار شدن در ادامه مطلب و به صورت رمزدار آمده است. رمز 4 رقمی و سال تولد من به شمسی است. 

اما شعرها را می توانید می توانید بخوانید 

یقیناً هر آن‌جا که حاضر شمایید
عیارِ صداقت ـ به ظاهرـ شمایید

که جای ریا هست و هستید در آن
که تزویر، کفر است و کافر شمایید

اگر خوب اگر بد، جوابِ شما بو ـ
ـ دُ من هر چه کردم مقصّر شمایید

بمانید سرگرمِ نو کردنِ خود
من آینده هستم معاصر شمایید

فقط مانده‌ام بار و بندیل‌تان را
چرا من ببندم؟ مسافر شمایید

مریم جعفری آذرمانی 

و 

کرکس که هیچ بر سر تقسیم ارزنی
تغییر می کنند تمام کبوتران              -مریم جعفری آذرمانی-


حوالی: شعر, مریم جعفری آذرمانی, غزل, ناب
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و دوم آبان ۱۳۹۴ساعت 16:14  توسط احسان جمشیدی   | 

لبت

وقتی که لبم به بوسه ای قانع شد
در راه اراده‌ی خودش قاطع شد

قانون اساسی دلم گفت ببوس
شورای نگهبان لبت مانع شد

عباس صادقی زرینی

پ ن: مطلب دیگری که در این حوالی ها بود.


حوالی: شعر, رباعی, طنز, عاشقانه
+ انتشار یافته در  شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 12:30  توسط احسان جمشیدی   | 

پدرم مورچه کارگر است

انگشت شمارند کارگرهایی
که خوب کار ، مطالعه و تفریح می کنند 

پیچ های بسیاری ساخته می شوند
هر روز زیر دستگاه پرس
انگشت ها
انگشت های زیادی را دیده ام که پیچ شدند
کارگرانی
که ده
نه
هشت
هفت انگشت ...
و بعضی کارگرها هیچ گاه به ماه اشاره نمی کنند 

پدر
زیر دستگاه فشار
ما
زیر فشار خون 

کارگران دستگاه پرس پیانیست های خوبی نمی شوند
و طوری زندگی مطالعه  وتفریح می کنند
که اثر انگشت شان روی هیچ چیز نمی ماند 

سید رسول پیره 

پ ن1: این نامگذاری روزها برایم کم معنی بوده مثلا همین روز کودک، دانشجو، پزشک، معلم، پاسدار، پرستار و... و یا حتی جشن تولد هرگز برایشان ذوقی نداشته ام و جز به اجبار حفظ آداب معاشرت نبوده که گاهگاهی  با پیامی آنها را تبریک گفته ام و همیشه هم برای شوخی گفته ام که هنوز روزم روز کودک است. راستی روز کارگر هم هست. 

پ ن2: عنوان تزئینی است و هیچ یک از اعضای خانواده ام شرف عنوان کارگری را نداشته اند. برگرفته از شعری از جلیل صفر بیگی:  

مانند همیشه چشمهایم به در است
بر سفره ی ما جگر نه خون جگر است

ته مانده ی سفره ی شما را آورد
آری پدرم مورچه ی کارگر است


حوالی: شعر, نو, کارگر, سید رسول پیره
+ انتشار یافته در  پنجشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 23:35  توسط احسان جمشیدی   | 

شادمانی ها

یک: 
همین که نعش درختی به باغ می افتد
بهانه باز به دست اجاق می افتد

حکایت من و دنیایتان حکایت آن
پرنده ایست که به باتلاق می افتد

عجب عدالت تلخی که شادمانی ها
فقط برای شما اتفاق می افتد

تمام سهم من از روشنی همان نوریست
که از چراغ شما در اتاق می افتد

به زور جاذبه سیب از درخت چیده زمین
چه میوه ای ز سر اشتیاق می افتد

همیشه همره هابیل بوده قابیلی
میان ما و شما کی فراق می افتد؟
فاضل نظری
دو: شعر قبلی را قبل تر هم در همین جا آورده بودم اما یادم نمی آمد (تعداد مطالب وبلاگ از 450 گذشته)این شد که تازه شد نمی گویم تکرار چون تکراری نمی شود. من قسمت هایی از این شعر را  با خودم زمزمه می کنم.
سه: شعر را حتماً خوانده اید قبل تر هر چه گشتم بین هر چهار کتاب استاد پیدایش نکردم به گمانم چاپ نشده باشد.
چهار: شعرهای تازه ای خوانده ام اما منتظرم که در ذهنم ته نشین شوند بعد از آنها اینجا می آورم.
پنج: چیزهایی نوشته بودم راجع به جاذبه هر چه گشتم پیدایش نکردم.
چه پست گمی شد
راستی من خیلی غر غرو هستم!


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری
+ انتشار یافته در  یکشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 12:34  توسط احسان جمشیدی   | 

جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادكش فریاد

[قسمت اول شعر با صدای استاد] 

دانلود

بسان رهنوردانی كه در افسانه ها گویند
گرفته كولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می كنیم آغاز
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یك به سنگ اندر
حدیثی كه ش نمی خوانی بر آن دیگر

نخستین : راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی

دودیگر : راه نیمش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر كنی غوغا ، و گر دم در كشی آرام

سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام  

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟

تو دانی كاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
سوی بهرام ، این جاوید خون آشام
سوی ناهید ، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم  
كی می زد جام شومش را به جام حافظ و خیام
و می رقصید دست افشان و پاكوبان بسان دختر كولی
و اكنون می زند با ساغر مك نیس یا نیما
و فردا نیز خواهد زد به جام هر كه بعد از ما
سوی اینها و آنها نیست   

[قسمت دوم شعر با صدای استاد]

دانلود

به سوی پهندشت بی خداوندی ست
كه با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاك افتند

بهل كاین آسمان پاك
چراگاه كسانی چون مسیح و دیگران باشد
كه زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند كآن خوبان
پدرشان كیست ؟
و یا سود و ثمرشان چیست ؟

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمین هایی كه دیدارش
بسان شعله ی آتش
دواند در رگم خون نشیط زنده ی بیدار
نه این خونی كه دارم ، پیر و سرد و تیره و بیمار
چو كرم نیمه جانی بی سر و بی دم
كه از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم
كشاند خویشتن را ، همچو مستان دست بر دیوار
به سوی قلب من ، این غرفه ی با پرده های تار
و می پرسد ، صدایش ناله ای بی نور
كسی اینجاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم كسی اینجاست ؟
كسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا كه لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟ 

و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه
مرده ای هم رد پایی نیست
  

[قسمت سوم شعر با صدای استاد]

دانلود

صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
ملول و با سحر نزدیك و دستش گرم كار مرگ
وز آن سو می رود بیرون ، به سوی غرفه ای دیگر
به امیدی كه نوشد از هوای تازه ی آزاد
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است - از اعطای درویشی كه می خواند

جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادكش فریاد
وز آنجا می رود بیرون ، به سوی جمله ساحلها
پس از گشتی كسالت بار
بدان سان باز می پرسد سر اندر غرفه ی با پرده های تار
كسی اینجاست ؟
و می بیند همان شمع و همان نجواست
كه می گویند بمان اینجا ؟
كه پرسی همچو آن پیر به درد آلوده ی مهجور
خدایا به كجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم  

كجا ؟ هر جا كه پیش آید
بدانجایی كه می گویند خورشید غروب ما
زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر   

كجا ؟ هر جا كه پیش آید
به آنجایی كه می گویند
چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان
و در آن چشمه هایی هست
كه دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
و می نوشد از آن مردی كه می گوید

چرا بر خویشتن هموار باید كرد رنج آبیاری كردن باغی
كز آن گل كاغذین روید ؟

[قسمت چهارم شعر با صدای استاد]

دانلود

به آنجایی كه می گویند روزی دختری بوده ست
كه مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاك دیگری بوده ست

كجا ؟ هر جا كه اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم

درین تصویر
عمر با تازیانه ی شوم و بی رحم خشایرشا
زند دیوانه وار ، اما نه بر دریا
به گرده ی من ، به رگهای فسرده ی من
به زنده ی تو ، به مرده ی من

بیا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی كه نه كس كشته ، ندروده
به سوی سرزمین هایی كه در آن هر چه بینی بكر و دوشیزه ست
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
كه چونین پاك و پاكیزه ست

به سوی آفتاب شاد صحرایی
كه نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیكران سبز و مخمل گونه ی دریا
می اندازیم زورق های خود را چون كل بادام
و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم
كه باد شرطه را آغوش بگشایند
و می رانیم گاهی تند ، گاه آرام

بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلكنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم 

مهدی اخوان ثالث

همینطور

مرگ بر
       مرگ ناگهانی
                صد هزار زندگی
                              - در یكی دو ثانیه-
                                   با سقوط علم از آسمان!
- محمد مهدی سیار -

از آسمان به زمین کفچه مار می بارد - مرتضی اميری اسفندقه -

همینطوری : آدما می تونن دوست داشته شدن را انتخاب کنن یا رد کنن

پ ن : هفته ای که گذشت یکی از آن هفته های پر از مشغله بود پنج شنبه و جمعه هفته قبل داشتم مطالب لازم برای ارائه ی رادیولوژی را آماده می کردم و خبر غافلگیرکننده این بود که مادرم هر دو عموهایم را دعوت گرفته بود و اصلاً آن یک روز نمی شد چیزی خواند یا کاری کرد. جمعه اش از صبح تا نزدیک نیمه شب آماده کردن مطالب را ادامه دادم و چیزی سرهم کردم که این شد حاصلش و آن ارائه مسخره تر شد محصولش.
خوبی این هفته این بود که فهمیدم از ابتدای سال 94 هیچ کدام از کلاس های تئوری را سروقت نرفته ام و همیشه قبل از من استاد آمده است. اما سه شنبه باید جزوه می نوشتم و حتماً باید زودتر می رفتم و رفتم از بخت خوب من از آن جلسه ها بود که نوشتنش 8 ساعت و یا شاید کمی هم بیشتر طول کشید.
خوبی دیگر این هفته این بود که وقتی یکی از هم گروهی هایمان با رزیدنت رادیولوژی ارائه داشت از اینکه من از بعضی چیزها سر درمی آوردم رزیدنت رادیولوژی اصلاً تعجب نکرد و گفت شما(منظور هم گروهی هایمان است)چون تازه وارد بیمارستان شده اید و هیچ کدام از دوره های دروس ماژور را نگذرانده اید برایتان مباحث سخت است ولی ایشون (منظورش من بودم) چون این دوره ها را گذرانده کمتر مباحث برایشان مشکل است و من هم مثل آنها بودم تازه وارد محض.  چسبید...


حوالی: شعر, مهدی اخوان ثالث, ننگ, سیاصد
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۴ساعت 17:57  توسط احسان جمشیدی   | 

شاید صلاحیت بهار رد شده است!؟

آجیل ها و تقویم
به بهار گواهی می دهند
اما در این میان
تکلیف بخاری
روشن نیست
سید حسن حسینی - شاعری در مشعر

دیروز کرمانشاه برف بارید. می خواستم این پست را دیروز بگذارم که مهمان ها و مهمانی رفتن اجازه نداد. 

پ ن 1: عنوان برگرفته از : زمستان دست بردار نیست / صبح نخست نوروز برف می بارد / شاید صلاحیت بهار رد شده است!؟  - سید حسن حسینی - 

پ ن 2: از اواخر بهمن کتاب تازه ای که می خوانم ذهنم را مشغول کرده است و خواندن آن نسبت به خیلی از کتاب های دیگری که خوانده ام وقت بیشتری نسبت به حجم اش گرفته است. نام کتاب ساده است: - بیماری - نوشته Havi Carel ، ترجمه شده توسط احسان کیانی خواه و انتشار یافته توسط نشر گمان.
کتاب توسط خانم جوان فلسفه خوانده ای که به بیماری LAM که یک بیماری صعب العلاج ریوی دچار است؛ نوشته شده است. اما این کتاب قرار نیست که یک رنجنامه باشد بلکه بررسی مشکلات دیدگاه پزشکان و مردم نسبت به بیمار و بیماری است. در کتاب علاوه بر تجربه های شخصی نویسنده دیدگاه های فیلسوفان نسبت به بیماری آمده است. کتاب دارای 5 فصل و چند مقدمه و موخره است. فصل هایی مثل بدن در بیماری ، دنیای اجتماعی بیماری، بیماری به منزله کم توانی و سلامتی در عین بیماری، ترس از مرگ و زندگی در لحظه و دو مقدمه از سرپرست تیم ترجمه سری کتاب های تجربه و هنر زندگی و مقدمه نویسنده در کتاب موجود است .

این قسمت کتاب که می گوید:"یاد گرفتم هم با تکبر مردم بسازم و هم از خودم دورش کنم. خودم را وفق دادم. یاد گرفتم یانوس وار زندگی کنم: جوان در عین حال پیر، به ظاهر سالم اما بیمار، خوشحال و با نشاط اما به شدت غمگین ." اینجا و جلد کتاب اینجا


حوالی: شعر, نو, سید حسن حسینی, معرفی کتاب
+ انتشار یافته در  سه شنبه چهارم فروردین ۱۳۹۴ساعت 14:22  توسط احسان جمشیدی   | 

نمی‌شنوم

من یکی را می شناسم
صبح ها لیبرال است
ظهرها چپ می زند
و غروب
که از کوچه ی تاریک می گذرد
زیر لب آهسته می گوید : «بسم الله ...!»

هیهات ری را !

علی صالحی
پی نوشت 1: عنوان از نجمه زارع [صدای کوچه و بازار را نمی‌شنوم / و مدتی‌ست که اخبار را نمی‌شنوم]
پی نوشت 2: اولین هفته استاژری هم گذشت. شاید فکرش را هم نمی کردم اما دو مورد بیمار جذامی دیدیم اما نه مورد جدید بلکه عوارض ناشی از جذام قبلی. خیلی سرم شلوغ است.


حوالی: شعر, نو, علی صالحی, ری را
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هفتم اسفند ۱۳۹۳ساعت 12:5  توسط احسان جمشیدی   | 

خلاصه همه بغض های تاریخم

اول این عکس ها را ببینید 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6

بعد این را ببینید که قبل تر بوده است 1 و این مصاحبه را بخونید 1 و اگر هنوز نگریسته اید کودکان هیولایی عراق و ویتنام را جستجو کنید که البته پیشنهاد نمی دهم که این کار را بکنید و سپس در صورت تمایل می توانید در مورد چیستی و چگونگی پیدایش ابولا جستجو کنید(البته می توانید به زبان انگلیسی هم این کار را بکنید.)

شعر زیر و توضیحات آن را همان موقع که آقای مودب در وبلاگشان قرار دادند خواندم اما نتوانستم تا انتهایش پیش بروم الان هم با چند بار گریه کردن از موقعی که از دانشکده برگشته ام تا الان به انتهای آن رسیدم.


بعد نوشت: بازدیدکننده ای در نظر خصوصی به صحبت های من در مورد ابولا اشکال گرفته اند که لازم می دانم توضیح دهم و سعی می کنم به زبان ساده آنچه خودم برداشت کرده ام را با ذکر منبع بنویسم:
1- ویروس های مورد ادعایی که گفته می شود ساخته دست بشرند مثل ایدز و ابولا و ... این طور نیست که از بن مایه وجود نداشته باشند بلکه آنها از ابتدا بوده اند و سپس با تغییر پیدا کردن کشنده شده اند یا قابل انتقال به انسان شده اند یا ... genetically modified organism=GMO
2- ابتدا در این جا (انگلیسی) صحبت های اولیه در مورد ساخته دست بشر بودن این بیماری آمده است.
در اینجا (انگلیسی) صحبت ایشان رد شده است و چند توضیح دیگر
3-دوستانی که نمی توانند یا نمی خواهند برخی حقایق را بپذیرند می توانند در اینجا (فارسی) اقدام بسیاربشردوستانه! آمریکا در آزمایش سیفلیس در گواتمالا را بخوانند که چندین سال بعد تائید شد یا لو رفت.
4- پروژه کنترل مغز سیا یا Project MKUltra در اینجا (فارسی) و اینجا (انگلیسی) بخوانند
درست است که اینها دلیلی بر اثبات صددرصدی این ادعا نیست اما این را نیز می توان در نظر گرفت که شاید در آینده به مانند اینان اثبات شود
و اینجا


آیا واقعا من و شما و ... در مقایسه اصلا درد غم بغض و چیزی از این دست داریم

سخن، کدام سخن، التیام درد من است؟                     کدام واژه جواب سلام سرد من است؟
سلام من که در آشوب فتنه ها یخ کرد                         به لطف اهل هوا، اصل ماجرا یخ کرد
به لطف باد هوا، قد سروها خم شد                            به یمن فتنه دنیا، بهای ما کم شد
سلام من که سلام فرشتگان خداست                        ‫ سلام من که به دور از محاسبات شماست
به لطف اهل هوا رودخانه طغیان کرد                           نگاه های تاسف مرا به زندان کرد[2]
مرا که حبس کنی خود اسیر خواهی شد                    مرا که دور کنی، دور و دیر خواهی شد
...
کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی                   منم شبیه کسی، آنکه خواب دیده کسی
منم شمایل داغی که شرقیان دیدند                           گلی که در شب آشوب، غربیان چیدند
منم شبیه به خوابی که این و آن دیدند.                       برای این همه مه پیکر جوان دیدند.
منم که با سند زخم اعتبار خود ام.                          منم که چهره تاریخی تبار خود ام.
مرا مفاهمه با دیوها نیازی نیست.                              که چسب بر سر این زخم، امتیازی نیست. 
شبیه سوختن ایل داغدار خود ام                                منم که با سند زخم اعتبار خود ام 
پری نموده و بر پرده ها فریب شده.                             فریب غرب مخور کاینچنین غریب شده.
ستاره ها و پری های سینما منگر                               به چشم غارنشینان چنین به ما منگر
دروغ این همه رنگش تو را ز ره نبرد                             شلوغ شهر فرنگش دل تو را نخرد!
سخن مگو که چنین و چنان به زاویه ها                        مرو به خیمه تاریک این معاویه ها
مبر حکایت خانه به کوی بیگانه                                   مگو به راز، به دیوان، حکایت خانه[3]
مگو که دانه به دامم چرا نمی پاشید؟                          که خیرخواه شمایان منم ، مرا باشید
(مگو که دانه بپاشید تا که دام کنم                             به ضرب شصت طمع، کار را تمام کنم
که فوج های کبوتر به بام من بپرند                              که دسته های عقابان به کام من بپرند
به دستیاری تان، بازها به دست آیند                            به دست باز بیایید تا به دست آیند
دگر نه بازی ما را کسان خراب کنند                              چو دستهای مرا باز انتخاب کنند)
اگرچه درد زیاد است و حرفها تلخ است                        بهل که بگذرم از شکوه، ماجرا تلخ است
اگرچه حرف زیاد است و حرف شیرین است                   ببین به چهره ی من برد-بردشان این است
ببین به من که برای جهان چه می خواهند.                   برای این همه پیر و جوان چه می خواهند.
برای پیری این کودکان چه می خواهند.                        منم بلاغت تصریح آنچه می خواهند.
گمان مبر که من سوخته ز مریخم                          خلاصه همه بغض های تاریخم
بگو به دشمن تا گفتگو به من آرد                                پی مذاکره بگذار رو به من آرد
من این جماعت پر حیله را حریف ترم.                          که در مذاکره از دوستان ظریف ترم.
ز خنده های شما اخم من جمیل تر است                     منم دلیل شما، زخم من جلیل تر است
بایست! قوت زانوی دیگران مطلب!                              به غیر بازوی خویش از کسی امان مطلب!
به ضربه سم اسبان به روز جنگ قسم                        به لحن داغ ترین خطبه تفنگ قسم
که جز سپیده شمشیر، صبحی ایمن نیست.                چراغ های توهم همیشه روشن نیست.
کجا به بره دمی گرگ ها امان دادند؟                           کجا که راهزنان گل به کاروان دادند؟
مگر نه شیوه فرعون شان رجیم تر است.                     در این مناظره، موسای تو کلیم تر است؟!
مکن هراس ز من، نامه امان توام                                چراغ شعله ور عیش جاودان توام
به دیدگان وصالی در این فراق نگر                              به "کودکان هیولایی" [4]عراق نگر
بگو به هر که، به آنان که بی تمیزترند                          نه کودکان تو پیش "سیا" عزیزترند!
نه از سفید و سیا قوم برگزیده تویی                            به یمن سوختن من چنین رهیده تویی
نه کدخدا به تو این قریه رایگان داده                             به خط خون من این مرز را امان داده
مرا که خط بزنی خود به خاک می افتی                       بدون من تو به چاه هلاک می افتی
نه چشم مست تو شرط ادامه صلح است               دهان سوخته ام قطعنامه صلح است
اگر چه در شب غوغا صدام سوخته است                     گمان مبر تو که دست دعام سوخته است
به بوق بوق به هر سو چنین دروغ مگو                         حیا کن از نفسم ،هرزه را به بوق مگو
وگرنه مصر عزیزان، اسیر ذلت چیست؟                         عراق و مغرب و مشرق، مریض علت کیست؟
کنون که غرقه لطفم، مرا سراب ببین                           مرا در آینه رجعت آفتاب ببین
شهید عشق شو از این تفنگ ها مهراس                     سوار می رسد، از طبل جنگ ها مهراس
جهان ز موج تو پر شد، خودت جزیره مباش                    یمن اویس شد اکنون، تو بوهریره مباش!
ابوذر است ز لبنان که نعره سر کرده                            ابوذر است که گردان به شام آورده
ابوهریره پی لقمه ای "مضیره"[5] مرو                          نگر به نسل شهیدان از این عشیره مرو
به هفت خط بلا، حرف مکر و حیله مزن                         مشو حرامی و راه از چنین قبیله مزن
مشو حرامی و این عشق را تمام مکن                         شکوه اینهمه خون را چنین حرام مکن
مرا بهل که همان داغدار خود باشم                         به جای خود بنشین تا به کار خود باشم 
کسان که بر سر اسلام شعله انگیزند                           بتا کدام خلیلی که بر تو گل ریزند؟!
تو از کدام نبی و وصی، دلیل تری؟                               تو از کدام خلیل خدا ، خلیل تری؟!
چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!                         به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت 
به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت                              چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!
جهان غبار شد از فتنه دیده باز کنید                              از این هجوم به درگاه او نیاز کنید
غبار گاهی آیینه شناخت اوست                                  غبارها خبر دلنشین تاخت اوست
به چشم سوخته دیدم که یار می آید                            خبر رسیده به هر جا : سوار می آید
...
تو هم دو روز شبانی اسیر خواب مشو                           ذلیل وعده ی بی معنی سراب مشو
بیاب چوبی و بر قله پاسبانی کن                                  بهوش بر رمه کوه ها شبانی کن
که بر دهانه آتش فشان مقام شماست                         در آستانه آتش فشان مقام شماست
علی محمد مودب
--------------------------------------------------------------------------------
[1] و تقدیم به حوا بردبار به حرمت آن لحظه ها که در تابوت فرق شکافته حسن رضا را دید و چشمهای باز محمدحسین را
[2] از مصاحبه با خانواده جانباز
[3] گفتگو آیین درویشی نبود ورنه...
[4] پیشنهاد نمی کنم این کلیدواژه را جستجو کنید
[5] بوهریره بعضی روزها نماز را در صفین اقتدا به امیرالمومنین می کرد ولی حاشیه نشین سفره چرب و نرم معاویه بود، وقتی از این دو حالت در باره او سئوال می کردند می گفت:مضیره معاویه ادسم و الصلوه خلف علی افضل: مضیره و طعام معاویه چرب تر و نماز پشت سر علی افضل است.

غم انگیزترین عکس این است که بچه یا شاید نوه سرش را پایین انداخته +


حوالی: درد, بغض, شعر, علی محمد مودب
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۳ساعت 2:1  توسط احسان جمشیدی   | 

بی گزینش اشعار

مجموعه "از قبیل زندگان" با این بیت آغاز خوبی دارد اما در ادامه در همین سطح پیش نمی رود

در جنگ های تن به تن آغاز مي شویم
اين رسم ماست: در کفن آغاز می شویم
 

و در شعر یوسف تنها می خوانیم
نشسته ‏ای که بهار از کدام سو بوَزد
به پایمردیِ این خُرده بادهای حقیر؟

گذشت و رفت بهاری که بود یا که نبود
مدوز چشم به این خواب‏های بی ‏تعبیر

دو واحه مانده به آغوش آفتاب، ای رود!
که ذرّه ذرّه در این خاک می‏شوی تبخیر 

شعر های خوب دیگر این مجموعه می توان دروغ ممنوع است - حراج - تشهد - از فردا نمی ترسم- برائت- نامه ها و چاه - تمام روز - خستگی و آسمان جل را نام برد هر چند از عنوان گزیده برای این مجموعه استفاده شده اما در واقع چنین نیست و تقریباً هیچ گزینشی رخ نداده است. بهترین شعر این مجموعه را با هم می خوانیم"آسمان جل" 

حرفی از زلف و كاكل ندارند
شعرهایم تغز‌ّل ندارند

هر یکی را به حالی سرودم
بیت هایم تعادل ندارند

حال ها می‌روند و می‌آیند
لحظه‌ای هم تأم‍ّل ندارند
*
دختران زمین، تاب‌ِ چون من
شاعری آسمان‌ج‍ُل ندارند

این قفس ها قشنگ‌اند، اما
هیچ دركی ز بلبل ندارند

سخت خوش آب و رنگ‌اند، اما
غنچه‌ها بویی از گل ندارند

اوج می‌خواهم، اما در این شهر
جاده‌ای جز تنز‌ّل ندارند

از تو می‌پرسم، ای قل‍ّه ی دور!
هیچ این در‌ّه‌ها پل ندارند؟
*
بگذر از بوسه، ای دوست! داغ ام
گونه‌هایت تحم‍ّل ندارند  

امید مهدی نژاد

راجع به بخش رباعی ها و نیمایی ها و ترانه کتاب هم تقریباً همین وضع مشاهده می شود.


حوالی: شعر, غزل, امید مهدی نژاد, از قبیل زندگان
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۳ساعت 15:4  توسط احسان جمشیدی   | 

صحرای بلا به وسعت تمام تاریخ است...

تمام فتنه ز حکم شریح قاضی شد
هموکه کیسه ی زر گرفت و راضی شد

مرحوم محمدرضا آقاسی

آنقدر درگیر امتحان قلب بودم که فرصت نشد شعرهایی بخوانم و شعر نابی برای این ایام اینجا بیاورم این بیت هم مدتها ورد زبانمان بود...


حوالی: شعر, شعر مردم, تک بیت, قاضی
+ انتشار یافته در  شنبه دهم آبان ۱۳۹۳ساعت 18:12  توسط احسان جمشیدی   | 

سفر عاشقانه

...

و زندگانیاش‌
خزه را می ماند در آب‌
پر از تحرّك ظاهر
و ركود باطن‌

آیا انسان قبیله‌ایست‌
كه در تصوّر خوردن می كوچد
آیا حدیث معده‌ی لبریز
لب‌های دوخته‌
و حنجره‌ی خاموش‌
ربط و اشاره‌ای
به مبحث "بودن‌" دارد

سپور را گفتم‌
خبر چه داری
گفت زباله‌

...

به راه باید رفت‌
بیهوده ایستاده‌ام‌
و بلوچ را
خیره مانده‌ام‌
كه محض تفنّن‌
سه بار در روز
علف می چرد
سه وعده نماز می خواند

...

نبض مرا بگیر
همهمه‌ی بودن دارد
و اشتیاق عدالت‌
بودن از انحصار خبر بیرون است‌
بودن‌
چگونه بودن‌
تاریخ انفجار عدالت را
تاریخ هم به یاد ندارد
امّا آیا ظلم بالسّویه‌
یگانه چهره‌ی عدل است‌

...

و می
بهانه‌ی مسمومیست‌
كه بزم‌های تجاری را
آباد میكند

...

وقتی كه باد نمی آید
پاروی بیشتری باید زد
بر آشناب‌
برازنده نیست
جان كندن در آب‌

...

ای بنده‌ی خمیده‌
از آوار بار قسط
اقساط ماهیانه‌
سالیانه‌
جاودانه‌
آیا تو قامتی برای نشان دادن داری
و صدایی برای آواز خواندن‌

کامل شعر را در ادامه مطلب بخوانید.

شعری را که می توانید خوانش آن با صدای شاعرش را بشنویید و از اینجا دانلود کنید را خیلی دوست دارم و اگر درست به خاطرم بیاید قسمتی از آن را قبل تر هم گذاشته ام.

http://cld.persiangig.com/download/LFYMv67AQo/Safarzade1.mp3/dl


حوالی: شعر, نو, طاهره صفارزاده
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  یکشنبه دوم شهریور ۱۳۹۳ساعت 21:10  توسط احسان جمشیدی   | 

به من اجازه بده شهر را طویله کنم

دلم گرفته شبیه کسی که پیش خودش          به این نتیجه رسیده کمی زیادی بود
شبیه دانشجویی که فحش خورده فقط           به جرم اینکه چرا احمدی نژادی بود

به رای اکثر آرا مرا وتو کردند                        توافقی که بدون سند شکسته شدم
دلم پر است از چند تا نماینده                      شبیه مجلسی ام که به توپ بسته شدم

دلم گرفته و عین خیال دایره نیست              درست  جا ماندم زیر نقطه ی پرگار
دلم گرفته و پاسخ نمیدهد احدی                دلم گرفته شبیه سوال مساله دار

سران این وری و آن وری علیه  من اند          عجیب منتظر انقلاب دیگری ام
که چشم می بندم خواب فتنه می بینم        که پخش زنده تر از اشک های رهبری ام

دلم گرفته و افسوس ... آبرو ... افسوس       شبیه تکه یخی توی جمع آب شدم
شبیه شیطنت شهروند های مریض              علیه یک احمق، بی شناخت،... مثل خودم

که بی قرار  توام مثل گاو مشت حسن      به من اجازه بده شهر را طویله کنم
خودت که میدانی، مثل کرم آرامم             ولی خدا نکند موقعی که پیله کنم...

به من اجازه  بده  گور خویش را ببرم          شبیه تهمت های بزرگ پشت سرم
قبول دارم قدری زیاد کش دادم                 در آستین خودم مار پرورش دادم
که فیلم زندگی ام یک پلان سوخته بود       شبیه آش نخورده، دهان سوخته بود
شبیه به جسد موش زیر یک تختم             عزیز از تو چه پنهان هنوز بدبختم
شبیه گرد و غباری که روی پیکر من...        جنازه ای شده ام ...آخ...خاک بر سر من
قماربازی که  نذر کرد... باز نبرد                که قبل سن بلوغش شکست عشقی خورد
دروغ بعضی ها که حروف ربط شده            چه حرف ها نزدم در صدای ضبط شده
حماقتی که وسط میکشید پایت را             و پخش میکرد آن شب شماره هایت را
کمی نگاه به دور و برم نمی کردم              به: شهروندی که... فکرهم نمی کردم
دروغ میگفت و قلب پر تلاطم داشت            به: شهروندی که واقعا توهم داشت
دلم بزرگتر از آنچه می تکانی بود                به: شهروندی که واقعا روانی بود
تمام تهمت ها را خیال کردم رفت...            و شهروندان را هم حلال کردم رفت
خیال کن حکمت بود، اعتراض نکن        و سفره های دلت را زیاد باز نکن
.
.
.
نوار قلب سگی روی دور گیجی شد            و رفت و عاشق یک دختر بسیجی شد
.
.
.
چه خوب فهمیدی اینکه اشتباه شده          که بخت من مثل چادرت سیاه شده
کسی که غم هایش را هنوز ترک نکرد         کسی بجز تو مرا بی اجازه درک نکرد
رفیق شیطنت گله کار گرگ نبود                 کسی بجز تو چنین دختری بزرگ نبود
مرا ببخش که اینگونه آدم آهنی ام              که من ظریف تر از آنچه حدس میزنی ام
چقدر خیره بمانم به عکس روی اپن      چقدر گیر کنم بین فاضل و ژلوفن
چقدر آخر نقاشی ات ولو شده ام               مرا ببخش که اینقدر تابلو شده ام
بریز پیکی تا گور خویش راببرم                     که امشب از همه ی عمر لنگرودترم
سلامتی رفیقی که برنگشت بزن                 بزن سلامتی بچه های رشت، بزن
شبیه دشنه در آغوش دیس پشت منی        به رغم این همه حرف و حدیث پشت منی
فرار میکنم از ملتی معطل ما                      کتابخانه ی ملی قرار اول ما
کمی نمیخندی تا که خوب دل ببری              و بعد می گویی: جز شما من از پسری...
و بعد میروی و چشم شهر بر راهت        درخت ها و حسودی به قد کوتاهت
مرور میکنم از دور لحن گرمت را                   و احتمالا انگشت های نرمت را
به چشم هات، به ابروی برنداشته ات           اگر غلط نکنم موی تل گذاشته ات
.
.
.
که غصه های خودم یک طرف، از آن بدتر        که غصه های تو هم غصه های من بودند
رفیق باور کن خودکشی حرام نبود               اگر مراجع تقلید جای من بودند
.
.
.
مرتضی عابدپور لنگرودی

 


 پ ن : بر طبق روال وبلاگ نوبت شعر دیگری بود. (بیت پائین) اما دلم نگذاشت این را نیاورم.

ای پادشاه صادقان چون من منافق دیده‌ای
با زندگانت زنده‌ام با مردگانت مرده‌ام   مولوی خواندن کامل غزل در گنجور

پ ن: از وقتی که این شاعر را به کمک وبلاگ باران های آرام یافتم این شعر را حداقل 10 بار خواندم. معرکه بود و این بیت ها ...

پری رویی، نه... زیباتر، سر زیبایی ات بحث است
به طرزی که کم آوردند توضیح المسائل ها

حسادت می کنم با هرکه دستش لای موهایت...
حسادت می کنم حتی به این موگیر ها، تل ها

مرا از دور میدیدی، خودت را جمع می کردی
بیا یک بار دیگر هم شبیه آن ((اوایل ها))...

و من معنی بعضی شعر ها را دیر می فهمم
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها


حوالی: شعر, پست مدرن, مرتضی عابدپور لنگرودی, سیاسی
+ انتشار یافته در  شنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۳ساعت 15:12  توسط احسان جمشیدی   | 

تنهایی انسان معاصر بیشتر از نخستین است

بریده می شوم 
مستطیل های بزرگی پدید می آید 
مستطیل های کوچکی نیز 
مستطیل های نازک نارنجی سفید

بریده 
نه اصلاً قلم می شوم

روی یک مستطیل می نشینی
مستطیل بی گناه دیگری را سیاه می کنی 
... 
با خودم 
         خودم را 
                   سیاه می کنی

نه!نه! چون سرو ستودنی نیستم 
چون شمایم آی آدم ها! 
یک درخت معاصر


یکی می گفت یقه سفیدی می نویسی...گفتم:ما را چه به سفید ما همیشه سرخ ایم.

و فکر کن که اره برقی یک وسیله ی ساخت آمریکاست و تو به داشتنش افتخار خواهی کرد و تمام سیب های زمین را گاز خواهی زد و تو فرهیخته ترین گیاه خوار روی زمین برای بره ی شام اوباما اشک نخواهی ریخت و تو تنها یک گیاه خوار خواهی ماند.


حوالی: روزنوشت, احسان حمشیدی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه دوم مرداد ۱۳۹۳ساعت 3:17  توسط احسان جمشیدی   | 

بر دلم فاتحه ای تازه بخوانید شما

رمضان کشتی نوح است نمانید شما
ترسم آن است که  خود را نرسانید شما

 

بادبان های شب قدر چنین می گویند
این زمان جانب خورشید برانید شما

همه رفتند، همه جانب خورشید شدند
هان بیایید اگر سوخته جانید شما

سوی آن گنبد و گلدسته سبز ازلی
چون کبوتر همگی دل بپرانید شما

دل من مرده هلا زنده دلان شب قدر
بر دلم فاتحه ای تازه بخوانید شما

...

نیست در شعر شما هیچ امیدی به فروغ
بی خبر از غم و درد اخوانید شما

...

هین بهار رمضان است به دل پردازید
گردی از جان و دل خود بتکانید شما

علیرضا قزوه


سلام. رمضان ما که همه اش درک گشنگی و تغییر ساعات خواب و بیداری شده (و بوده) فقط شب قدری هر سال بود که آن را هم امتحان پاتولوژی ترم می خواهد از ما بگیرد که ان شاالله نتواند. شب های قدر ما را هم فراموش نکنید. یا علی


حوالی: شعر, علیرضا قزوه, رمضانیه, مذهبی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۳ساعت 22:32  توسط احسان جمشیدی   | 

هان ای گیاه هرزه که با لاله همدمی / رو خار باش خار به از هرزه بودن است

سلام
به این فکر می کردم که چرا کلیشه های ذهنی ما هیچ گاه نمی خواهد تغییر کند مثل خودم چرا اینقدر یکنواخت فکر می کنم و به طبع آن عمل؟چرا تغییر سخت است؟شاید شما هم به اینها فکر کرده باشید...
مدتی بعد نشسته بودم به عکس های قدیمی نگاه می کردم می دیدم که چه قدر تغییر کرده اند آنان که هر روز می بینمشان بدون اینکه حتی لحظه ای به آن فکر کرده باشم و یا حس کرده باشم.
مدتی بعدتر آمدم و یادداشت های خود را که در Note pad این نرم افزار ساده ی بی آلایش نوشته شده اند (هر چند بعضی از آنها به سرنوشت محتوم حذف دچار شده بودند و سیر فکری این آمیب گندآب زی «من» را کامل نشان نمی دهند اما باز هم ...) در یک کلمه می توانم بگویم چه قدر تغییر می کنیم و خودمان بی خبریم.
پاییز که می رسد بیشتر یاد قیصر می افتم  نمی دانم چه رابطه ی بین او و پاییز هست؛ او که راجع به پاییز زیاد نسروده جز سرود رفتن. سه شنبه هشتم آبان. به استقبال می آیمت ای مرگ تو هم چون شعر ِغمگینت  به پاییز ِقشنگ برگ ها رفته...

شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است

در این کرانه که باران داغ می بارد
به چشم ما گل بی داغ کمتر از خار است

گناه اول ما، افتتاح پنجره بود
گناه دیگر ما، انهدام دیوار است

خوشا اشاعه خورشید در بسیط زمین
صدور نور به هرجا که آسمان تار است

مرا زمان ملاقات آفتاب رسید
مکان وعده ما زیر سایه دار است

قیصر امین پور

چقدر این شعر به این روزها می آید و چقدر شاه بیت دارد


امروز نوشت:حرفهایی هم برای امروز بود که نوشتم در آن ساده ی بی آلایش اما فعلا شخصی بماند شاید روزی دیگر شخصی نماند

توضیح: عنوان پست بیتی است از قیصر امین پور و ربط خاصی به پست در آن نمی بینم. غزل پست هم ربط خاصی به نوشته های من ندارد همینطوری دوستش داشتم.


حوالی: شخصی, شعر, غزل, قیصر امین پور
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۲ساعت 13:54  توسط احسان جمشیدی   | 

کدام استقلال کدام پیروزی

شعروگرافی کدام استقلال کدام پیروزی شهر آورد

حضورِ گم‌شدة صدهزار آدم گم
حضور وحشي ‌رنگ
طنينِ نعرة مسلول و خندة مسموم
طنينِ دغدغه، جنگ
يكي به عربده گفت:‌
درود بر آبي!
به هركجا كه روي رنگِ آسمان آبي است
به طعنه گفت كسي با غرور و بي‌تابي:
ولي نبود آبي
ميانِ هيچ‌رگي خونِ هيچ‌كس هرگز
درود بر قرمز!
فضايِ ساده و سبز زمينِ آزادي
در انفجار صداي ترقّه‌ها، در دود
نود دقيقه كدورت
نود دقيقه كبود
¨
در آستانة در
غريب و غمزده طفلي، كنار وزنة پير
به فكرِ سنجشِ وزنِ هزار ناموزون
و پيرمردي گنگ
تكيده
تشنه
به دنبالِ لقمه‌اي روزي
كدام استقلال؟!
كدام پيروزي؟!

مرتضی امیری اسفندقه


سلام .کم کم بوی پاییز می آید هر روز که به تقویم نگاه می کنم می ترسم. نترسید از پاییز نمی ترسم.پاییز را دوست دارم اصلا فصل مورد علاقه ام بوده، هست و خواهد بود اما از اینکه دوباره باید دانشکده را تحمل کنم برایم ترس آور است. از درس هم نمی ترسم که دوست هم دارم آن را و موضوعش را، به امتحان شدن هم که عادت داریم.! شاید حالا به من بخندید که از چه می ترسم خودم هم دقیق نمی دانم شاید از حال و هوای دانشکده خودمان می ترسم(که شاید زیاد خوب نباشد اما آنقدرها هم بد نیست) یا هم، اگر یا شاید مجموعه ای از وقایع خوب یا حداقل معمولی  را بدون حاشیه، آمادگی، فضای مناسب و مقدمات کنار هم داشت ترسناک باشد پس از این که تعطیلات دارد می رود خوشحال نیستم. راجع به پست هم بگویم از روی این عکس با کمی تغییر ساخته شد به مناسبت اینکه تعدادی از دوستان که بعضی از آنها از اهل فضل و علم و ... هستند هم به طرز باورنکردنی ای برای من هوادر این دو تیم هستند اما من که زمانی _ خیلی دور _ حدود یک دهه قبل در بهترین دوران زندگی هر کسی _یعنی کودکی_ هوادار یکی از این دو تیم بوده ام اکنون هیچ علاقه ای نه تنها به این دو تیم بلکه اگر به شما بر نخورد به تیم ملی و یا هر تیم داخلی و یا خارجی ای ندارم و راستش را بخواهید اصلا نمی فهمم چرا باید فوتبال تا این حد مهم باشد این را تحت تاثیر رسانه ها یا قیمت بازیکن ها یا کیفیت بد بازی در ایران نمی گویم برایم فلسفه دویدن به دنبال یک توپ لوث شده ... اما توپ بازی را دوست دارم خصوصا با خواهرزاده ام ایشون ...


حوالی: شعر, شعروگرافی, تصویر
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  چهارشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۲ساعت 11:38  توسط احسان جمشیدی   | 

این وبلاگ شخصی است"انتخابات"

شاعري قبله نما را گم كرد
سجده بر
مردم كرد!

سید حسن حسینی


در تبلیغات انتخابات آقای حداد عادل و جلیلی را خوب پنداشته ام. و به آقای جلیلی رای می دهم اما آقای رضایی و ولایتی و کمی هم سایرین مصداق شاعر بالا شده اند...تمام
بعد نوشت: امروز تصمیم گرفتم بدانم چه کسی ارزشی است و چه کسی عر زشی و بعد ... . کسی که همه را تکفیر می کند گاهی به خود حق می دهد دیگران را تکفیری (کسی که دیگران را تکفیر می کند) بخواند دیگری که چند سال پیش آن سویی بود الان خود را در آن موقع هم اصلح می داند. یکی به خود اصلح می گوید و به دیگران اجازه نمی دهد خود را اصلح بپندارند یکی خود را نقدپذیر می داند نقد که می شود بر افروخته می شود، یکی خود را ناجی مردم می داند و در حالی که منجی خود نیز نیست، یکی فقط خودش مدیر است ، یکی فقط خودش را اخلاقی می داند یکی کلید دارد که به هبچ قفلی نمی خورد، در حالی که اینطور نیست... امروز دانستم که غلام علی حداد عادل چقدر راستگوست که نامش هم درست آدرس می دهد غلام علی حداد عادل...

در انتخابات شرکت می کنم...


امروز جمعه ساعت 13:48 دقیقه به جلیلی رای دادم...
تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَیَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ 
ما این روزها[ى شکست و پیروزى] را میان مردم به نوبت مى‏گردانیم [تا آنان پند گیرند] و خداوند کسانى را که [واقعا] ایمان آورده‏اند معلوم بدارد و از میان شما گواهانى بگیرد و خداوند ستمکاران را دوست نمى‏دارد
آل عمران 140
عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم: چه بسا که از چیزی بدتان می آید ولی برای شما بهتر است...
باشد تا آنانکه حماسه ی سیاسی 88 را به سرافکندگی فتنه بدل کردند دریابند که امّت حزب الله جمهوریت را فدای اشرافیت نمی کند و از آراء رقیبش آنچنان حمایت می کند که از ناموس خود.
حسن روحانی از صندوق های دولتی بیرون آمد که به دروغگویی مشهورش کرده بودند. وفاداران به ایران در آراء خیانت نمی کنند. 
ما هم خوشحالیم که زیر سایه ی ولایت طعم پیروزی را می چشید. . .
به آمریکا سپردن سر، شما را
شما را زندگانی، مرگ ما را

حوالی: شعر, سیاست, انتخابات
+ انتشار یافته در  یکشنبه نوزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 16:2  توسط احسان جمشیدی   | 

هوای مملکت عاشقان

جنگل ثمر نداشت ،تبر اختراع شد
شيطان خبر نداشت،بشر اختراع شد !

«هابيل» ها مزاحم «قابيل» می شدند
افسانه ی «حقوق بشر» اختراع شد !

مـردم خيال فخر فروشی نداشتند
شيئی شبيه سكه ی زر اختراع شد

پی نوشت: امروز بحث سیاسی داغ بود...! مثل همیشه با نرخ ارز قبله آدم ها  هم عوض می شود و چه سخت می شود از خوب بودن حرف زد و برچسب نخورد ...

راستی من هم از نرخ ارز ضرر کرده ام قرار بود لپ تاپی بخریم که پولش هم جور بود اما به دلیل درگیری پام با گچ! گفتیم صبر کنیم الان فکر کنم که نه قطعا نمیشه با اون پول خرید پس ما هم در کره دیگری زندگی نمی کنیم اما ...

دل از سياست اهل ريا بكن،خود باش
هواي مملكت عاشقان سياسي نيست


حوالی: شعر, غزل, سیاست
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۱ساعت 16:33  توسط احسان جمشیدی   | 

نفرین به تو تندیس آزادی

نفرین به تو تندیس آزادی
دیدند دست افشان و پاکوبان تو را امروز
بر نعش خونین یلی از خطه ایران
زان پس که آشفتی
خواب هزار و یک شب بغداد را دیروز

نفرین به تو تندیس آزادی
هرجا که قلبی پاره شد هرجا دلی لرزید
هرجا که نعش بی گناهی بر زمین غلطید
تو ایستاده بودی آنجا می زدی لبخند
با آن نگاه خیره و مرموز
در چشم ها کابوس کشتن آتش افروزی
نفرین به تو تندیس آزادی

مجسمه آزادی
رضا شیبانی-21دی 90
روز شهادت


حوالی: شعر, نو, شهید مصطفی احمدی روشن
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۰ساعت 9:55  توسط احسان جمشیدی   | 

هر که در عین بلا شیعه بماند مرد است هر که یک موی بلغزد، به علی نامرد است

این نه عشق است برادر، که به پیشانی ماست!
و نه مُهری ست که تأیید مسلمانی ماست

داغ یک عمر گناه است که پنهان کردیم
سجده بر دوست که نه، سجده به شیطان کردیم!

هر گنه کرده و گفتیم خدا می بخشد
عذر آورده و گفتیم خدا می بخشد

بخششی هست، ولی قهر و عذابی هم هست
آی مردم به خدا، روز حسابی هم هست!

نکنیم، این همه بد در حق مولا نکنیم
کوفیان هر چه که کردند، بیا ما نکنیم

این که دزدانِ سر گردنه باشیم خطاست
چشم و گوش کر هر مأذنه باشیم خطاست

ای برادر! گنه ماست علی گر تنهاست
و اگر فاطمه - این بنت مطهّر - تنهاست

گنه ماست حرم صحن جنون می گردد
و دلِ ضامن آهو، همه خون می گردد

همه تقصیر من و توست برادر! برخیز
شیعه یعنی که من و تو، تو دلاور برخیز

شیعه یعنی که شراری زِ خدا نوشیدن
شیعه یعنی: کفن سرخ بلا پوشیدن

شیعه یعنی: به سرِ دارِ ملامت بودن
شیعه یعنی: که «سرِ دار سلامت» بودن

هر که در عین بلا شیعه بماند مرد است
هر که یک موی بلغزد، به علی نامرد است

این که از شیعه به جز نام ندانیم بد است
و نمک گیرِ چنین لقمه بمانیم بد است

یادمان رفته که ما حقّ رسالت داریم
یادمان رفته که میراث شهادت داریم

مردم! این خواب حرام است، هلا! برخیزید
جاده پیداست، به جان شهدا برخیزید!

ننگمان باد اگر عهد به یک سو فکنیم
و بگویند که ما امّت پیمان شکنیم

آی هشدار! دمی قافله را گم نکنیم
تا که امکان وضو هست، تیمّم نکنیم

ما یلانیم برادر که بلا می نوشیم
و خطر پشت خطر، تا به خدا می نوشیم

ما به خونخواهی اولاد علی آمده ایم
چارده قرن گذشته ست، ولی آمده ایم

حرف همین بود، «وَلا قوّة الاّ باللّه»
هر که مرد است قدم رنجه کند، بسم اللّه!

منیژه درتومیان
حوالی: شعر, مثنوی, شیعه, منیژه درتومیان
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هشتم دی ۱۳۹۰ساعت 15:51  توسط احسان جمشیدی   | 

بال پرواز گشایید که پرها باقی است

بال پرواز گشایید که پرها باقی است
بعد از این باز سفر، باز سفرها باقی است
 
پشت بت‌ها نشود راست پس از ابراهیم
بت شکن رفت ولی باز تبرها باقی است
 
گفت فرزانه‌ای، امروز شما عاشوراست
جبهه باقی است، شمشیر و سپرها باقی است
 
جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود
شور آن واقعه در جان پسرها باقی است
 
گرچه پیروزی از آن من و تو خواهد بود
شرط‌ها باقی است، اما و اگرها باقی است
 
«شرط اول قدم آن است که مجنون باشی»
«در ره منزل لیلی که خطرها» باقی است 1
 
نیست خالی دل ارباب یقین از غصه
فتنه‌ها می‌رود و خون جگرها باقی است...


حوالی: شعر, فتنه, مثنوی, 9دی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  سه شنبه ششم دی ۱۳۹۰ساعت 20:28  توسط احسان جمشیدی   | 

سیاسی  فتنه

به هوش باش که امروز کوفه تهران است 
و ذوالفقار گرفتار نیزه داران است

مساحتی است پر از چهره های رنگ به رنگ 
که فتنه پشت نقاب فریب پنهان است

برای آنکه عدالت به خون بغلطد باز 
قلم، زبانه ی شمشیرهای برّان است

علی همیشه غریب است و تا ابد مظلوم 
شهید زخم زبان های سایه مردان است

به هوش باش که بوی نفاق می آید 
به دست مردم نااهل، برگ قرآن است

مبادمان که به تکرار کوفه بنشینیم 
کنون که خانه ی ما در مسیر توفان است

برای حلقه ی دل دست مهر می خواهیم 
علم، به دوش کسی از تبار باران است

مباد غفلت از این روزهای پر آشوب 
که کوفه تا ابد از کرده اش پشیمان است

پروانه نجاتی

دل خسته ام ز سهمیه هایی که هیچ کس 
باور نکرد سهم مرا سر کشیده است 
باور نکرد جای تو را پر نمی کنند 
باور نکرد سوی تو خنجر کشیده است

این امتیازهای کذایی که بی دریغ 
طومار طعنه همه هم کلاس هاست 
ای کاش بودی ای پدر اینها ولی نبود! 
سهمیه سهم کینه حق ناشناس هاست

رفتی که راه باز شود، راه باز شد 
اما کنار جادّه مرا هیچ کس ندید 
زیر غبار رفتن شان اشک های من 
در انتظار آمدنت سیل آفرید

تو مایه غرور منی گرچه نیستی 
مرد حماسه، مرد بلاپوش شهر من 
باور نکن که بی تو به پایان رسیده ام 
خلوت نشین قطعه خاموش شهر من

اینک منم که در هوس چشم های تو 
دل تنگم از نگاه طلب کار کوچه ها! 
در حسرت چشیدن گرمای دست تو 
می ترسم از شکستن دیوار کوچه ها

پروانه نجاتی


حوالی: شعر, غزل, سیاسی
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیستم آذر ۱۳۹۰ساعت 16:5  توسط احسان جمشیدی   | 

پشت پا بر دین زدن آزادگی است !

روزگاری شهر ما ویران نبود !

دین فروشی اینقدر ارزان نبود !


صحبت از موسیقی و عرفان نبود!

هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود!


دختران را بی حجابی ننگ بود !

رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود !


مرجعیت مظهر تکریم بود 

حکم او را عالمی تسلیم بود ....

اینک اما ...

پشت پا بر دین زدن آزادگی است !

حرف حق گفتن عقب افتادگی است !


آخر ای پرده نشین فاطمه (س) !!

کی رسی برداد دین فاطمه (س) ؟!

اللهم عجل لولیک الفرج

+ انتشار یافته در  جمعه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۰ساعت 12:32  توسط احسان جمشیدی   | 

شاید دعای خسته دلان مستجاب شد

افتاد، خم شدم که برش دارم آب شد
فرقی نکرد آدم و گندم خراب شد

از ابتدای خلقتمان معصیت شکفت
وجدانمان دچار هزاران عذاب شد

رفتیم تا گلیم خود از گل بری کنیم
بهتر نشد که هیچ، زد و منجلاب شد

بعدش بهار در خم این کوچه باغ مُرد
ولگرد شهر یک شَبه عالیجناب شد

دیروز مردی از سر زیبایی و جمال
در پیش چشم ما به زنی انتخاب شد

امروز دامن همه ی دختران شهر
کوتاهتر به کوری چشم حجاب شد

فردا کدام فاجعه رخ می دهد عزیز؟
در ملّتی که عفت و غیرت سراب شد

دیگر دعا کنید خدا مرگمان دهد
شاید دعای خسته دلان مستجاب شد

این آبرو به غالب یک رو درآمد و
افتاد، خم شدم که برش دارم آب شد

فرامرز عرب عامری
حوالی: شعر, غزل, فرامرز عرب عامری
+ انتشار یافته در  چهارشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 13:40  توسط احسان جمشیدی   | 

یاران خراسانی  مقام معظم رهبری

سرخوش ز سبوی غم  پنهانی  خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم

در بزم  وصال  تو  نگویم  زکم و بیش
چون آیینه خوکرده به حیرانی خویشم

لب  باز  نکردم به خروشی و فغانی
من  محرم  راز دل  طوفانی  خویشم

یک  چند پشیمان شدم از رندی و مستی       
عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم

از شوق شکرخند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان به گران جانی خویشم

بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر        
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم

هر چند امین بسته  دنیا نیم اما           
دلبسته ی یاران خراسانی خویشم

مقام معظم رهبری
حوالی: شعر, غزل, مقام معظم رهبری
+ انتشار یافته در  دوشنبه نهم آبان ۱۳۹۰ساعت 15:2  توسط احسان جمشیدی   | 

زخمى که موریانه زند، کارى اوفتد

با داغ آشکار، زبیداد بى‏شمار
در ذهن باغ، زخم تبر، مانده یادگار

هر شاخه‏اى جدا شود آنجا زپیکرى
جوش جوانه سر زند از جاى دیگرى

در باغ اگر زخم تبر، خارى اوفتد
زخمى که موریانه زند، کارى اوفتد

اى نخل سایه گستر پر بار انقلاب
اى در هجوم خصم خدا یار انقلاب

زخم تبر به جان تو هر چند نارواست
اما هراس ما همه از موریانه‏ هاست

محمدجواد محبت-شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب- رمضان 1390
حوالی: شعر, غزل, محمدجواد محبت
+ انتشار یافته در  یکشنبه هشتم آبان ۱۳۹۰ساعت 17:11  توسط احسان جمشیدی   | 

دوشید فتنه ای شتران دو ساله را

فتنه ۸۸ گذشت بعضی ها ماندند در حسرت بصیرت و بعضی ها ماندند و انحراف و بعضی ها رفتند به زباله دان تاریخ و سید ما ماند برای همیشه تاریخ لبیک یا سید علی

لبیک یا سید علی

از حلقه هایمان به  در افتاد رازها
با قیل وقال بی ثمر عشقبازها

دوشید فتنه ای شتران دو ساله را
بر دوششان نهاد به بازی جهازها

شوخی شده ست و عشوه نماز شیوخ شهر
رحمت به بی نمازی ما بی نمازها

خیل پیاده ایم، کجا بازگو کنیم؟
رنجی که برده ایم ز شطرنج بازها

ماییم و زخم خنجر و دست برادران
ماییم و میزبانی این ترکتازها

در پیش چشم کوخ نشینان غریب نیست
از کاه، کوه ساختنِ کاخ سازها

قرآن به نیزه رفت...خدایا مخواه باز
بر نیزه ها طلوع سر سرفرازها

در گنبد کبود زمان ما کبوتران
بستیم چشم و بسته نشد چشمِ بازها

ما را چه غم ز هرزه گیاهی که سبز شد
بر خاکمان مباد هجوم گرازها

محمد مهدی سیار

حوالی: شعر, غزل, محمد مهدی سیار
+ انتشار یافته در  یکشنبه هشتم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:30  توسط احسان جمشیدی   | 

ما که قصد برادری داریم

شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم

از کرامات تیم ملی مان
افتخارات کشوری داریم

با "نود" حال می کنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم

وزنه برداری است ورزش ما
چون فقط نان بربری داریم

می توانیم صادرات کنیم
بس که جوک های آذری داریم

برف و باران نیامده به درک
ما که باران کوثری داریم!

گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده تا کلانتری داریم

خواهران از چه زود می رنجید
ما که قصد برادری داریم

ما برای ثبات اصل حجاب
خط تولید روسری داریم

چاقی اصلا اهمیت دارد
ما که ژل های لاغری داریم؟

ما در ایام سال هفده بار
آزمون سراسری داریم

این طرف روزنامه های زیاد
آن طرف دادگستری داریم

جای شعر درست و درمان هم
تا بخواهی دری وری داریم!

چند تا شعبه بانک و دانشگاه
بین مریخ و مشتری داریم

به حقوق بشر نیازی هست
ما که اصل برابری داریم؟

حرف هامان طلاست سی سال است
قصد احداث زرگری داریم

اجنبی هیچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدری داریم

خنده اصلا به ما نیامده است
بس که مداح و منبری داریم

تا بدانند با بهانه ی طنز
از همه قصد دلبری داریم

هم کمال تشکر از دولت
هم وزیر ترابری داریم!

سعید بیابانکی
حوالی: شعر, غزل, طنز, سعید بیابانکی
+ انتشار یافته در  یکشنبه هشتم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:17  توسط احسان جمشیدی   | 

پریشانان پری را می پرستند

پریشانان  پری را می پرستند
گدایان گوهری را می پرستند

بت بوداییان از جنس رقص است
اگر نیلوفری را می پرستند

دل ساقی هزاران دور خون شد
که مستان ساغری را می پرستند

اگر جمع پرستوها گسسته ست
بهار پرپری را می پرستند

قیامت را نمی بینند آنان
که صور محشری را می پرستند

خبر از دین مداحان ندارم
خطیبان منبری را می پرستند

سواران پرچمی را می ستایند
دلیران سنگری را می پرستند

چه می دانند اینان از شهیدان
که خون و خنجری را می پرستند

خدا را عالمان و مفتیان هم
کتاب و دفتری را می پرستند

به بیت الله رفتم دیدم این قوم
به جای او دری را می پرستند

گناه از چشم و گوش بسته ماست
که این کوران کری را می پرستند

صدای اعتراضی نیست اینجا
ابوذرها زری را می پرستند

خوشا آنان که دور از این جماعت
خدای دیگری را می پرستند
علیرضا قزوه
حوالی: شعر, مذهبی, سیاسی
+ انتشار یافته در  شنبه هفتم آبان ۱۳۹۰ساعت 19:48  توسط احسان جمشیدی   | 

قصه یوسف

کهنه صرّافان دنیا از تصرّف می خورند
از عدالت می نویسنده از تخلف می خورند

می نویسم دوستان! معیار خوبی مرده است
دوستان خوب من تنها تأسّف می خورند

این که طبع شاعران خشکیده باشد عیب کیست؟
ناقدان از سفره چرب تعارف می خورند

عاشقان هم گاه گاهی ناز عرفان می کشند
عارفان هم دزدکی نان تصوّف می خورند

یوسف من! قحطی عشق است، اینان را بهل!
کلفت دین اند و دنیا، از تکلّف می خورند

آخر این قصّه را من جور دیگر دیده ام
گرگ ها را هم برادرهای یوسف می خورند!

مهرماه 1387   علی رضا قزوه


حوالی: شعر, غزل, سیاسی
+ انتشار یافته در  جمعه ششم آبان ۱۳۹۰ساعت 10:28  توسط احسان جمشیدی   |