دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

هيچ كس مثل تو در سينه ي خود سنگ نداشت

مي روي بعد تو پاي سفرم مي شكند
مهره به مهره تمام كمرم مي شكند

مرگ مي آيد و در آينه ها مي بينم
زندگي مثل پلي پشت سرم مي شكند

چار ديوار اتاق از تو و عكست خالي ست
يك به يك خاطره ها دور و برم مي شكند

من كه مغرورترين شاعر شهرم بودم
به زمين مي خورم و بال و پرم مي شكند

نقشه ها داشت برايم پدر پيرم ...آه
بغض من پاي سكوت پدرم مي شكند

هيچ كس مثل تو در سينه ي خود سنگ نداشت
بعد از اين هرچه كه من دل ببرم مي شكند

مي تراود مهتاب و غم اين خفته ي چند
خواب در پنجره ي چشم ترم مي شكند ...

رضا نیکوکار
حوالی: شعر, غزل, رضا نیکوکار
+ انتشار یافته در  شنبه سوم دی ۱۳۹۰ساعت 13:50  توسط احسان جمشیدی   |