+ انتشار
یافته در جمعه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 3:10
توسط احسان جمشیدی
|
قطار می رودتو می رویتمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ِرفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاهِ رفته
تکیه داده ام!
قیصر امین پور - دستور زبان عشق
پ ن : آرام (1)
حوالی:
شعر,
نو,
قیصر امین پور,
ناب
+ انتشار
یافته در یکشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۳ساعت 14:13
توسط احسان جمشیدی
|
یک کلبه ی خراب و کمی پنجرهیک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره
قیصر امین پور - گُل ها همه آفتابگردانند صفحه126
کمی پنجره
کمی پنجره
کمی پنجره
حوالی:
شعر,
غزل,
ناب,
قیصر امین پور
+ انتشار
یافته در دوشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۳ساعت 17:38
توسط احسان جمشیدی
|
دیروز برای طفلی میگریستمكه كفش نداشتامروز برای مردی كه پا نداردو فردا برای خودم كه هیچ... -محمدحسین جعفریان-
نه !
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کسی را
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند...
پس
من با همه وجودم خود را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
نا گفته می گذارم ...
تا روزگار بو نبرد ...
گفتم که ...
کاری به کار عشق ندارم !
-قیصر امین پور-
حوالی:
شعر,
نو,
قیصر امین پور,
محمدحسین جعفریان
+ انتشار
یافته در پنجشنبه یکم آبان ۱۳۹۳ساعت 15:11
توسط احسان جمشیدی
|
اگر سنگ، سنگ...
اگر آدمی، آدمی است
اگر هر کسی جز خودش نیست
اگر این همه آشکارا بدیهی است
چرا هر شب و روز، هر بار
به ناچار
هزاران دلیل و سند لازم است،
که ثابت کند
تو تویی؟
هزاران دلیل و سند
که ثابت کند... - قیصر امین پور -
سلام. این بار که اینجا می نویسم به این فکر می کنم که چه کار کنم که کمی بهتر رفتار کنم، بهتر به مسائل اطراف خودم ، افراد، دوستان واکنش نشان بدهم اگر می خواهید بدانید که چه طور به این فکر افتادم امروز استاد ویروس شناسی می خواست به ما درس اخلاق بدهد ان هم به چه نحوه فجیعی دیروز هم این طور شد که یکی از هم دانشکده ای هایم که دست بر قضا نماینده کلاس!!! هم هست به دلایلی که به نظر من به هیچ وجه قابل قبول نیست به چند نفر دیگر از همکلاسی ها در حضور جمع پرخاش کرد و به نظر من به شان انسانی آنها و ما هم توهین شد. قبل از آن هم به گمانم هفته قبل بود که یکی از پسرهای کلاس به طرز زننده ای به یکی از دانشجویان دختر با ادبیاتی نامناسب تاخت قبل تر هم استاد دیگری که متخصص پزشکی اجتماعی!!!هم هست به خاطر اینکه به یکی از دانشجویان که ترم قبل به نمره نیاز داشته به شروطی نمره داده بود او ان شروط را اجرا نکرده بود در حضور جمع بازخواست کرد که به نظر من اصلا خوب نبود. نمی گویم من جای آنها بودم بهتر بودم دعا می کنم که کمی بهتر شوم فقط همین...
تن آدمی شریف است، به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت؟
خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش، وگرنه مرغ باشد
که همی سخن بگوید، به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی؟
که فرشته ره ندارد، به مقام آدمیت
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی، به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی، که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است، مکان آدمیت
طیَران مرغ دیدی؟ تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی، َطیَران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم، بیان آدمیت - سعدی -
حوالی:
شعر,
نو,
قیصر امین پور,
غزل
+ انتشار
یافته در سه شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۲ساعت 13:51
توسط احسان جمشیدی
|
حنجره ها روزه ی سکوت گرفتند
پنجره ها تار عنکبوت گرفتند
عقده ی فریاد بود و بغض گلوگیر
بهت فصیح مرا سکوت گرفتند
...-قیصر امین پور-
شاعر ساکتِ سکوت های عاشقانه وی که با شعرهای انقلابی خود دستور زبان ِعشق را درس می داد و با شعرهایش برای صلح(1) ، جنگ این واژه ی مظلوم را با موشک(2) هم که شده به شعر آورد
شعر گفت اما نه برای خوشایندِ داوران جشنواره ها و نه حتی برای مخاطبانِ خاص او برایمان روز مبادایی(3) را ترسیم کرد یک روز بدون تو و تویی آرمانی
میشد بگویم نه ولی آخر، چیزی عوض میشد مگر با نه؟
سیلی زدم بر صورتم صد بار، شاید خیالی باشد اما نه!
در چشمه چون تصویر ماه افتاد، جوشید، طغیان کرد و راه افتاد
مردابها آغوش وا کردند، جایی بجز آغوش دریا؟ نه!
افسوس دریا را نفهمیدیم، روز مبادا را نفهمیدیم
دیدی که بعد از رفتن او شد، هر روزمان روز مبادا! نه!؟ نامردمیها
مرد را آزرد، تا در
سکوت سرد شب پژمرد
او بغض قیصر بودنش را خورد ، او نان قیصر بودنش را نه!
او در میان دوستان تنها،
افسوس وقتی گفتن از دریا
افتاده دست گوش ماهیها ، باید خروشد اینچنین یا نه؟
شاید زمان ما را عوض کرده است، این
مرد اما همچنان
مرد است
این مرد نام دیگرش درد است، چیزی که در او بود و در ما نه !
دلخسته از زندان در زندان، از جنگ با این درد بیدرمان
مرگ آمد و این
مرد بیپایان ، چیزی نگفت اینبار حتی نه
صبح سه شنبه هشتم آبان، آغوش باز سید و سلمان
آغاز قیصر بود یا پایان؟ پایان قیصر بود... اما نه!سوگواره ای برای قیصر امین پور از محمدحسین نعمتی (4)(5)
(1)و(2)و(3) واژه هایی که در شعر های قیصر خود باد و خود باران بودند
(4)سوگواره های دیگری هم برای قیصر بود از علیرضا قزوه و محمدعلی بهمنی و... بماند.
(5)می توانید فیلم شعر خوانی محمد حسین نعمتی را اینجا ببینید.
(6) چرا شعر قیصر امین پور را کامل نیاوردم هم به این دلیل بود که نخواستم شائبه این پیش بیاید که او را و شعر او را می خواهم مصادره به نفع کسی ، جناحی و یا اندیشه ای کنم.
(7)عنوان پست هم مصراعی از قیصر امین پور است
(8)نوشتم برای سالروز رفتنش هشتم آبان
(9)درباره ی قیصر بخوانید این را و این و این و خیلی اینهای دیگر
راستی سلام این روز ها حرفهای زیادی دارم اما...
امروز بعضی ها را با صدایمان و عطار بیچاره را با خوانش ضعیفمان از شعرش آزردیم
حوالی:
شعر,
غزل,
قیصر امین پور,
محمدحسین نعمتی
+ انتشار
یافته در دوشنبه ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 18:23
توسط احسان جمشیدی
|
سلام
به این فکر می کردم که چرا کلیشه های ذهنی ما هیچ گاه نمی خواهد تغییر کند مثل خودم چرا اینقدر یکنواخت فکر می کنم و به طبع آن عمل؟چرا تغییر سخت است؟شاید شما هم به اینها فکر کرده باشید...
مدتی بعد نشسته بودم به عکس های قدیمی نگاه می کردم می دیدم که چه قدر تغییر کرده اند آنان که هر روز می بینمشان بدون اینکه حتی لحظه ای به آن فکر کرده باشم و یا حس کرده باشم.
مدتی بعدتر آمدم و یادداشت های خود را که در Note pad این نرم افزار ساده ی بی آلایش نوشته شده اند (هر چند بعضی از آنها به سرنوشت محتوم حذف دچار شده بودند و سیر فکری این آمیب گندآب زی «من» را کامل نشان نمی دهند اما باز هم ...) در یک کلمه می توانم بگویم چه قدر تغییر می کنیم و خودمان بی خبریم.
پاییز که می رسد بیشتر یاد قیصر می افتم نمی دانم چه رابطه ی بین او و پاییز هست؛ او که راجع به پاییز زیاد نسروده جز سرود رفتن. سه شنبه هشتم آبان. به استقبال می آیمت ای مرگ تو هم چون شعر ِغمگینت به پاییز ِقشنگ برگ ها رفته...
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
در این کرانه که باران داغ می بارد
به چشم ما گل بی داغ کمتر از خار است
گناه اول ما، افتتاح پنجره بود
گناه دیگر ما، انهدام دیوار است
خوشا اشاعه خورشید در بسیط زمین
صدور نور به هرجا که آسمان تار است
مرا زمان ملاقات آفتاب رسید
مکان وعده ما زیر سایه دار است
قیصر امین پورچقدر این شعر به این روزها می آید و چقدر شاه بیت دارد
امروز نوشت:حرفهایی هم برای امروز بود که نوشتم در آن ساده ی بی آلایش اما فعلا شخصی بماند شاید روزی دیگر شخصی نماند
توضیح: عنوان پست بیتی است از قیصر امین پور و ربط خاصی به پست در آن نمی بینم. غزل پست هم ربط خاصی به نوشته های من ندارد همینطوری دوستش داشتم.
حوالی:
شخصی,
شعر,
غزل,
قیصر امین پور
+ انتشار
یافته در چهارشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۲ساعت 13:54
توسط احسان جمشیدی
|
غم می خورند شاعرکان
مثل آب و نان
امّا دریغ،
جز غمِ خوردن نمی خورند.
قیصر امین پور
سلام
داشتم به این فکر می کردم که چطور می شود کمی تغییر به وجود آورد تا از این روزمرگی تکرار و تکرار گریخت به این نتیجه رسیدم که کاش می شد زمان را متوقف کرد و هی ... دیدم این که دیگر می شود تکرر! شرایط و سردرگمی و دل مشغولی و مشغله هم اگر اجازه می داد دوست داشتم خوشنویسی را مشق می کردم که تازه اگر این ها هم نبود جای خوبی برای مشق خوشنویسی در شهرم نمی شناسم یک جایی هست که آنقدر از ما دور است که برای رسیدن به آن باید با تاکسی حدود 1.5 شایدهم 2 ساعت راه گز کرد تازه آن موقع ...
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه - منسوب به شهید بلخی -
حوالی:
شعر,
نو,
غم,
قیصر امین پور
+ انتشار
یافته در چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ساعت 11:57
توسط احسان جمشیدی
|
باري من و تو بي گناهيم
او نيز تقصيري ندارد
پس بي گمان اين کار
کار چهارم شخص مجهول است!
قيصر امين پور
سلام
امسال چطور گذشت؟
حوالی:
شعر,
نو,
قیصر امین پور,
درددل
ادامه مطلب
+ انتشار
یافته در چهارشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۱ساعت 13:44
توسط احسان جمشیدی
|
گفتم که: چرا دشمنت افکند به مرگ؟
گفتا که: چو دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که: وصیتی نداری؟ خندید
یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ
********
آنسان که نسیم برگ را میبوسد
یا حادثه زین و برگ را میبوسد
وقتی لبِ پلکِ خستهاش را میبست
گفتی که لبان مرگ را میبوسد
********
آهنگ و سرود لبتان سوختن است
اندیشه روز و شبتان سوختن است
این چیست میان تو و پروانه و شمع؟
کز روز ازل مذهبتان سوختن است
حوالی:
شعر,
دوبیتی,
قیصر امین پور
+ انتشار
یافته در شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:32
توسط احسان جمشیدی
|
ای شما!
ای تمام عاشقان ِ هر کجا!
از شما سوال میکنم:
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهایتان اضافه میکنید؟
یک نفر که تا کنون
ردپای خویش را
لحن مبهم صدای خویش را
شاعر سرودههای خویش را نمیشناخت
گرچه بارها و بارها
نام این هزار نام را
از زبان این و آن شنیده بود
یک نفر که تا همین دو روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریهی گیاه را نمیسرود
آه را نمیسرود
شعر شانههای بیپناه را
حرمت نگاه بیگناه را
و سکوت یک سلام
در میان راه را نمیسرود
نیمههای شب
نبض ماه را نمیگرفت
روزهای چهارشنبه ساعت چهار
بارها شمارههای اشتباه را نمیگرفت
ای شما!
ای تمام نامهای هر کجا!
زیر سایبان دستهای خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه میدهید؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان خویش
راه میدهید؟
قیصر امین پور
حوالی:
شعر,
نو,
غم,
قیصر امین پور
+ انتشار
یافته در شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:28
توسط احسان جمشیدی
|
دو دستم ساقه سبز دعایت
گـل اشـکم نثـار خاک پایـت
دلم در شاخه یاد تو پیچیـد
چو نیلوفر شکفتـم در هوایت
به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم
زدیده خون به دامن می فشانم
چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی
نیستان را به آتش می کشانم
به یادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن
ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن
همه شب خواب بینم خواب دیدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار
سـری داریـم و سـودای غـم تـو
پـری داریـم و پــروای غم تـو
غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داریـم و دریــای غم تـو
قیصر امین پور
حوالی:
شعر,
غزل,
قیصر امین پور
+ انتشار
یافته در شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:25
توسط احسان جمشیدی
|
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید
قیصر امین پور
حوالی:
شعر,
غزل,
قیصر امین پور
+ انتشار
یافته در جمعه بیستم آبان ۱۳۹۰ساعت 20:35
توسط احسان جمشیدی
|
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
میجویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
قیصر امین پور
حوالی:
قیصر امین پور,
شعر,
غزل
+ انتشار
یافته در جمعه سیزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 18:32
توسط احسان جمشیدی
|