خب
از شما چه پنهان که من آدم مزخرفی هستم. چیزهایی و کسانی که دوستشان دارم را رها می کنم تا چیزها را یکی بخردشان یا در رودربایستی ببخشمشان یا آنقدر بمانند که خراب شوند و آدم هایشان بروند دنبال زندگیشان؛ حالا چه خوب چه بد.
خب
از شما چه پنهان که تا وسط شهریور بیمارستان دارم و دو امتحان. برای چند روز تعطیلی بی دغدغه می میرم.
خب
...
و شعر:
چو جان در مجلس تن، پرده ای نیست
بر این راز نمایان، پرده ای نیست
مواظب باش ای دل! تا نیفتی
که در ایوان عالم، نرده ای نیست
سیدحسن حسینی - بال های بایگانی
حوالی:
شعر,
سیدحسن حسینی
+ انتشار
یافته در پنجشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۴ساعت 3:59
توسط احسان جمشیدی
|
آجیل ها و تقویم
به بهار گواهی می دهند
اما در این میان
تکلیف بخاری
روشن نیست
سید حسن حسینی - شاعری در مشعر
دیروز کرمانشاه برف بارید. می خواستم این پست را دیروز بگذارم که مهمان ها و مهمانی رفتن اجازه نداد.
پ ن 1: عنوان برگرفته از : زمستان دست بردار نیست / صبح نخست نوروز برف می بارد / شاید صلاحیت بهار رد شده است!؟ - سید حسن حسینی -
پ ن 2: از اواخر بهمن کتاب تازه ای که می خوانم ذهنم را مشغول کرده است و خواندن آن نسبت به خیلی از کتاب های دیگری که خوانده ام وقت بیشتری نسبت به حجم اش گرفته است. نام کتاب ساده است: - بیماری - نوشته Havi Carel ، ترجمه شده توسط احسان کیانی خواه و انتشار یافته توسط نشر گمان.
کتاب توسط خانم جوان فلسفه خوانده ای که به بیماری LAM که یک بیماری صعب العلاج ریوی دچار است؛ نوشته شده است. اما این کتاب قرار نیست که یک رنجنامه باشد بلکه بررسی مشکلات دیدگاه پزشکان و مردم نسبت به بیمار و بیماری است. در کتاب علاوه بر تجربه های شخصی نویسنده دیدگاه های فیلسوفان نسبت به بیماری آمده است. کتاب دارای 5 فصل و چند مقدمه و موخره است. فصل هایی مثل بدن در بیماری ، دنیای اجتماعی بیماری، بیماری به منزله کم توانی و سلامتی در عین بیماری، ترس از مرگ و زندگی در لحظه و دو مقدمه از سرپرست تیم ترجمه سری کتاب های تجربه و هنر زندگی و مقدمه نویسنده در کتاب موجود است .
این قسمت کتاب که می گوید:"یاد گرفتم هم با تکبر مردم بسازم و هم از خودم دورش کنم. خودم را وفق دادم. یاد گرفتم یانوس وار زندگی کنم: جوان در عین حال پیر، به ظاهر سالم اما بیمار، خوشحال و با نشاط اما به شدت غمگین ." اینجا و جلد کتاب اینجا
حوالی:
شعر,
نو,
سید حسن حسینی,
معرفی کتاب
+ انتشار
یافته در سه شنبه چهارم فروردین ۱۳۹۴ساعت 14:22
توسط احسان جمشیدی
|
در کوچه باد می آید
این ابتدای ویرانیست... - فروغ فرخزاد -
مشاهده تصویر
+[عکس گرفته شده از کوچه ی ما در کرمانشاه]
باد می وزید نسیم آشنایی را
چند روز پیش کوچه ی ما
مهربانی می فروخت
شاخه ای گل در دست
شاعری قامت بست
بعد با نام خدا
چند رکعت تن گل را بویید - سید حسن حسینی -

[امروز دانشکده]
رندی ! می گفت گل در این شعر استعاری است ما هم گفتیم البته که استعاری ست مگر ما منکر آنیم.(شاید به خاطر تصویر اینطور گمان کردند)
امروز پنج شنبه نه حال روحی و نه حال جسمی خوبی ندارم نمی دانم چه شد که این شد. بیشتر از یک هفته آرامش به ما نیامده...برام دعا کنید...
حوالی:
شعر,
احسان جمشیدی,
سید حسن حسینی,
فروغ فرخزاد
+ انتشار
یافته در سه شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۲ساعت 15:26
توسط احسان جمشیدی
|
ماجرا این است : کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزش های ما راعرضه کالا گرفت
احترام یاعلی٬ در ذهن بازوها شکست
دست مردی بسته شد پای ترازوها شکست
فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد
زیر باران های جاهل ٬ سقف تقوا نم کشید
سقف های سخت ٬ مانند مقوا نم کشید
با کدامین سحر از دل ها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر٬ مردانگی ها عیب شد؟
سید حسن حسینی بقیه در ادامه مطلب
قرار بود چند مدت به ادبیات بپردازم تا شروع دانشکده که دیگر وقت خیلی طلاتر می شود چند کتابی را اینترنتی سفارش دادم یکی یکی زنگ می زنند می گویند این کتاب نیست این کتاب دیگه چاپ نمیشه و ... خوبه بازم یه چند تاییش هم بود حیف که ما قدر هنر را نمی دانیم ... و این فقط ادبیات نیست که مظلوم است...
ببخشید که مدتی است تلخ خوان شده ام و پست ها هم قهوه ای
شعر خیلی خیلی عالی است....
حوالی:
شعر,
مثنوی,
تلخ
ادامه مطلب
+ انتشار
یافته در سه شنبه پنجم شهریور ۱۳۹۲ساعت 18:33
توسط احسان جمشیدی
|
شاعري قبله نما را گم كرد
سجده بر
مردم كرد!
سید حسن حسینی
در تبلیغات انتخابات آقای حداد عادل و جلیلی را خوب پنداشته ام. و به آقای جلیلی رای می دهم اما آقای رضایی و ولایتی و کمی هم سایرین مصداق شاعر بالا شده اند...تمام
بعد نوشت: امروز تصمیم گرفتم بدانم چه کسی ارزشی است و چه کسی عر زشی و بعد ... . کسی که همه را تکفیر می کند گاهی به خود حق می دهد دیگران را تکفیری (کسی که دیگران را تکفیر می کند) بخواند دیگری که چند سال پیش آن سویی بود الان خود را در آن موقع هم اصلح می داند. یکی به خود اصلح می گوید و به دیگران اجازه نمی دهد خود را اصلح بپندارند یکی خود را نقدپذیر می داند نقد که می شود بر افروخته می شود، یکی خود را ناجی مردم می داند و در حالی که منجی خود نیز نیست، یکی فقط خودش مدیر است ، یکی فقط خودش را اخلاقی می داند یکی کلید دارد که به هبچ قفلی نمی خورد، در حالی که اینطور نیست... امروز دانستم که غلام علی حداد عادل چقدر راستگوست که نامش هم درست آدرس می دهد
غلام علی حداد عادل...
در انتخابات شرکت می کنم...
امروز جمعه ساعت 13:48 دقیقه به
جلیلی رای دادم...
تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَیَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ
ما این روزها[ى شکست و پیروزى] را میان مردم به نوبت مىگردانیم [تا آنان پند گیرند] و خداوند کسانى را که [واقعا] ایمان آوردهاند معلوم بدارد و از میان شما گواهانى بگیرد و خداوند ستمکاران را دوست نمىدارد
آل عمران 140
عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم: چه بسا که از چیزی بدتان می آید ولی برای شما بهتر است...
باشد تا آنانکه حماسه ی سیاسی 88 را به سرافکندگی فتنه بدل کردند دریابند که امّت حزب الله جمهوریت را فدای اشرافیت نمی کند و از آراء رقیبش آنچنان حمایت می کند که از ناموس خود.
حسن روحانی از صندوق های دولتی بیرون آمد که به دروغگویی مشهورش کرده بودند. وفاداران به ایران در آراء خیانت نمی کنند.
ما هم خوشحالیم که زیر سایه ی ولایت طعم پیروزی را می چشید. . .
به آمریکا سپردن سر، شما را
شما را زندگانی، مرگ ما را
حوالی:
شعر,
سیاست,
انتخابات
+ انتشار
یافته در یکشنبه نوزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 16:2
توسط احسان جمشیدی
|
نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم
چراغ نه که به گشتن هم احتیاج نداشت(فاضل نظری)
تلمیح دارد به این ابیات از غزلیات شمس:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما
گفت آنچه یافت مینشود آنم آرزوست
مولانا در این حکایت به دیوجانس فیلسوف یونانی پیرو مکتب کلبی اشاره دارد. وی ثروت را تحقیر میکرد و از مقررات اجتماعی بیزار بود و چنان که مشهور است در میان خمرهای یا چلیکی مسکن داشت و با نهایت قناعت زندگی میکرد. اسکندر مقدونی در قرنطش (کرنت) از او پرسید به چیزی نیاز دارد، وی پاسخ داد: آری، این که تو خود را از برابر آفتاب که به من میتابد، کنار کشی. هم او بود که در روز روشن چراغ در دست در کوچههای آتن میگشت و میگفت: من انسان را میجویم.
چه زود یادمان رفت ....
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
با اندوه و تاسف بسیار ، خبر درگذست شاعر و هنرمند عزیزمان آقای سید حسن حسینی را شنیدم . این داغ بزرگی بر دل جامعه هنری و ادبی انقلاب است . این انسان فرزانه و آزاداندیش و این مومن پارسا و با فضیلت، یکی از نمونه های برجسته ی امروز و یکی از امیدهای آینده بود . در شعر و ادب و نیز در پژوهش و تاملات محققانه ، خرد و ذوق و ابتکار، شاخصه های کار او بود . مشاهده ی فرآوردهای ذهن خلاق او همواره برای اینجانب اعجاب آور و تحسین انگیز بود .
در گذشت او خسارت بزرگی برای اصحاب هنر وادب است . این حادثه ی تلخ را به بازماندگان آن عزیز و نیز دوستان و همکارانش و به همۀ دلبستگان به زبان و ادب و شعر فارسی تسلیت می گویم و از خداوند متعال فیض و رحمت و مغفرتش را برای آن فقید مسئلت می کنم . سید علی خامنه ای 9/1/1383
برای سالروز رفتنت حافظه ای نداریم ما آدم های کوچک مسیحا
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین! هوا بس ناجوانمردانه سرد است(مهدی اخوان ثالث)
از ازل ايل و تبارم همه عاشق بودند
سخت وابستهی اين ايل و تبارم، چه کنم؟(سید حسن حسینی-مسیحا)
حوالی:
شعر,
تنقیدیه,
تک بیت,
تلمیح
+ انتشار
یافته در شنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 12:49
توسط احسان جمشیدی
|
اين چند روز تعطيلي ميان دو نيمسال دانشگاهي هم گذشت . هيچ کدام از کارهایی که در برنامه داشتم را اجرا نکردم همه ي روزها با کسالت مرگباري گذشت . دانشگاهي که -در سطح کيفي خوب اگر نگويم خيلي خوب آن- بجاي دانش افزايي جايي براي دلمردگي است يا شايد براي من اين طور است، به قول مرحوم سيد حسن حسيني:
" شاعري وارد دانشکده شد
دم در
ذوق خود را به «نگهباني» داد! "
الان مي فهمم هر چيز که واراداتي باشد و با فرهنگ ما سازگار نباشد و حتي با فرهنگ ما ساخته نشده باشد آن کارکرد اصلي خود را ندارد.بگذريم ما هم که قادر به تغيير شرايط نيستيم فقط مي توانيم آهي بکشيم. آهـ.
این چند روز این بیت در ذهنم به وجود آمد اما هرگز غزل آن تمام نشد مثل خودم. البته این بیت مطلع این ناتمام غزل نیست:
اعتباری ندارد فروتن بودنم
جزرم اما مد ندارم چه کنم
!
"وراجی بس است نوبت غزل است"
بس است هر چه زمين از من و تو بار کشيد
چگونه می شود از زندگی کنار کشيد ؟
چقدر می شود آيا به روی اين ديوار
بجای پنجره نقاشی بهار کشيد ؟
برای دور زدن در مدار بی پايان
چقدر بايد از اين پای خسته کار کشيد ؟
گلايه از تو ندارم چرا که آن نقاش
مرا پياده کشيد و تو را سوار کشيد
حکايـت من و تو داستان تکه يخی ست
که در برابر خورشيد انتظار کشيد
ادامه شعر غلامرضا طریقی در ادامه مطلب
حوالی:
غلامرضا طریقی,
احسان جمشیدی,
سیدحسن حسینی
ادامه مطلب
+ انتشار
یافته در جمعه بیستم بهمن ۱۳۹۱ساعت 16:23
توسط احسان جمشیدی
|
گزيری ندارم که شعری بگويم
دل نازکت را به نحوی بجويم
بگويم که پشتم به خورشيد گرم است
زمانی که گل می کنی روبرويم
وحالا در اين قحطی آب واحساس
دلم را کجا -مثل دستم - بشويم؟
از اول تو بی پرده با من نگفتی
که بی پرده حالا من از خود بگويم!
من از تشنگی های خود با تو گفتم
واز مخزن بغض ها در گلويم
جواب تو تکرار تلخ عطش بود
و سنگی که لغزيد سوی سبويم
گل لحظه ها را-به مفهوم مطلق-
اجازه ندادی کنارت ببويم
اجازه ندادی که چشمت بيفتد
به چشم سکوت من و های و هويم
وحالا...
تو با برق الماس چشمت کلیک كن:
بميرم؟ بمانم؟ بخندم؟ بمويم؟
سیدحسن حسيني(مسيحا)آبان 1381
حوالی:
شعر,
غزل,
سید حسن حسینی
+ انتشار
یافته در یکشنبه ششم آذر ۱۳۹۰ساعت 16:36
توسط احسان جمشیدی
|
امروز از دانشکده که به خانه آمدم عصبی خسته و گرفته بودم به پیشنهاد یکی از دوستان چند شعر از سید حسن حسینی را در جستجوگر جستجو کردم و از سویی دل گرفته ام کمی.... اما از سوی دیگر ناراحت شدم که چرا سید حسن حسینی را دیر شناخته ام...
چند شعر از او
سرقت
شاعری
آینهای را دزید
روی آیینهی مسروقه نوشت:
بیدلی در همه احوال خدا با او بود!
طریقت نو
زاهدی نوبنیاد
راه و رسم عرفا پیشه گرفت
لنگ مرغی برداشت
و به آهنگ حزین آه کشید:
«مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک!»
آرامش
شاعری
وام گرفت
شعرش آرام گرفت!
اشتباه
شاعری قبلهنما را گم کرد
سجده بر
مردم کرد!
باز هم از او خواهم گفت...
حوالی:
شعر,
نو,
سید حسن حسینی
+ انتشار
یافته در شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:44
توسط احسان جمشیدی
|