دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

عشق پرواز بلندي‌ست مرا پر بدهيد

عشق پرواز بلندي‌ست مرا پر بدهيد
به من انديشة از مرز فراتر بدهيد

من به دنبال دل گمشده‌اي مي‌گردم
يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد

تا درختان جوان، راه مرا سد نكنند
برگ سبزي به من از فصل صنوبر بدهيد

يادتان باشد اگر كار به تقسيم كشيد
باغ جولان مرا بي‌در و پيكر بدهيد

آتش از سينة آن سرو جوان برداريد
شعله‌اش را به درختان تناور بدهيد

تا كه يك نسل به يك اصل خيانت نكند
به گلو فرصت فرياد ابوذر بدهيد

عشق اگر خواست، نصيحت به شما، گوش كنيد
تن برازندة او نيست، به او سر بدهيد

دفتر شعر جنون‌بار مرا پاره كنيد
يا به يك شاعر ديوانة ديگر بدهيد

 محمد سلمانی


حوالی: شعر, غزل, غمگین
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۰ساعت 13:0  توسط احسان جمشیدی   | 

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
 
 سوگند می خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست 
 
 در کارگاه رنگرزان دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
 
از بردگی مقام بلالی گرفته اند
در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست 
 
دارد بهار می گذرد با شتاب عمر
فکری کنید که فرصت پلکی درنگ نیست
 
 وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
 
 تنها یکی به قله ی تاریخ می رسد 
هر مرد پاشکسته که تیمور لنگ نیست

محمد سلمانی


حوالی: شعر, غزل, غمگین
+ انتشار یافته در  یکشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۰ساعت 12:52  توسط احسان جمشیدی   | 

ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من

شب در طلسم پنجره وا مانده بود و من
بغضی میان حنجره جا مانده بود و من

در خانه ای که آینه حسی سه گانه داشت
ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من

هم آب توبه بود در آنجا و هم شراب
اخلاص در کنار ریا مانده بود و من

می رفت دل به وسوسه اما هنوز هم
یک پرده از حریر حیا مانده بود و من

ابلیس با خدا به تفاهم نمی رسید
کابوس ها و دغدغه ها مانده بود و من

وقتی که پلک پنجره یکباره بسته شد
انبوه گیسوان رها مانده بود و من

فردا که آن برهنه معصوم رفته بود
ابلیس با هزار چرا مانده بود و من

محمد سلمانی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 11:36  توسط احسان جمشیدی   |