دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

این دل شکستن تو برایم قشنگ بود

مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود
این دل شکستن تو برایم قشنگ بود

رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت
آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود

ماه شب چهاردهی که تصاحبت
چون حسرتی به سینه ی صدها پلنگ بود

خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید
خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود

تو: یک جهان تازه پر از صلح و دوستی
من : کشوری که با همه در حال جنگ بود

با من هر آنچه از تو بجا ماند نام بود
از من هر آنچه بی تو بجا ماند ننگ بود

***
پایین نشسته ام که توبالا نشین شوی
این ماجرا حکایت الاکلنگ بود...

رضا نيكوكار


حوالی: شعر, غزل, الاكلنگ, خوشبخت
+ انتشار یافته در  پنجشنبه چهارم آبان ۱۳۹۱ساعت 15:40  توسط احسان جمشیدی   | 

جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!

زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است
دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است

هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است
بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است

تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند
هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است

بیشتر از من طلب کن عشق! من آماده ام
خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است

از سمرقند و بخارا می شود آسان گذشت
دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است

عاشقم...یعنی برای وصف حال و روز من
هرچه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است

من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم
جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!

رضا نیکوکار


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عاشقانه
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۰ساعت 12:39  توسط احسان جمشیدی   | 

هيچ كس مثل تو در سينه ي خود سنگ نداشت

مي روي بعد تو پاي سفرم مي شكند
مهره به مهره تمام كمرم مي شكند

مرگ مي آيد و در آينه ها مي بينم
زندگي مثل پلي پشت سرم مي شكند

چار ديوار اتاق از تو و عكست خالي ست
يك به يك خاطره ها دور و برم مي شكند

من كه مغرورترين شاعر شهرم بودم
به زمين مي خورم و بال و پرم مي شكند

نقشه ها داشت برايم پدر پيرم ...آه
بغض من پاي سكوت پدرم مي شكند

هيچ كس مثل تو در سينه ي خود سنگ نداشت
بعد از اين هرچه كه من دل ببرم مي شكند

مي تراود مهتاب و غم اين خفته ي چند
خواب در پنجره ي چشم ترم مي شكند ...

رضا نیکوکار
حوالی: شعر, غزل, رضا نیکوکار
+ انتشار یافته در  شنبه سوم دی ۱۳۹۰ساعت 13:50  توسط احسان جمشیدی   |