دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

رو به ساحل های دیگر گام زد

سلام
چرا اینجا به روز نمی شود؟
برای جواب دادن به این سوال من می گویم به خاطر تکرار خیانتی که بلاگفا انجام داد. یک بار می شود کسی / چیزی را که خیانت کرده و دوستش داری را با شرایطی بخشید و ادامه داد اما بار دوم ...
بلاگفا همه اطلاعات شهریور شامل نظرات و مطالب را مثل اطلاعات سال نود و سه حذف کرد. 

من اما هم چنان ادامه می دهم. 

موج ها خوابیده اند ، آرام و رام
طبل طوفان از نوا افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آب ها از آسیا افتاده است

 در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش

آه ها در سینه ها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده است
هر چه غوغا بود و قیل و قالها

آب ها از آسیا افتاده است
دارها برچیده ، خونها شسته اند
جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
پشکبن های پلیدی رسته اند

مشت های آسمان کوب قوی
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسه ی پست گدایی ها شده ست

خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود

باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی بر کشم
باز می بینم صدایم کوته است

باز می بینم که پشت میله ها
مادرم استاده ، با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فریادها
گویدم گویی که من لالم ، تو کر

آخر انگشتی کند چون خامه ای
دست دیگر را به سان نامه ای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز
تو عجب دیوانه و خود کامه ای

من سری بالا زنم چون مکیان
از پس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گوید ، این بیند جواب

گوید آخر ...پیرهاتان نیز ... هم
گویمش اما جوانان مانده اند
گویدم این ها دروغند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خوانده ام

گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت...؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرف نخستین بود کر

گاه رفتن گویدم نومیدوار
وآخرین حرفش که : این جهل است و لج
قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
و آخرین حرفم ستون است و فرج

می شود چشمش پر از اشک و به خویش
می دهد امید دیدار مرا
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین بُرده سیگار مرا

آب ها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان

آب ها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی
وآنچه گویی گویدم هر شب زنم
باز هم مست و تهی دست آمدی؟

آن که در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین و نا پیدا به دست
رو به ساحل های دیگر گام زد

در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ، ما نا شریفان مانده ایم
آب ها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم

هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب
ز آن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
نادری پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود

مهدی اخوان ثالث


حوالی: شعر, مهدی اخوان ثالث
+ انتشار یافته در  دوشنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۴ساعت 16:44  توسط احسان جمشیدی   | 

جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادكش فریاد

[قسمت اول شعر با صدای استاد] 

دانلود

بسان رهنوردانی كه در افسانه ها گویند
گرفته كولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می كنیم آغاز
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یك به سنگ اندر
حدیثی كه ش نمی خوانی بر آن دیگر

نخستین : راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی

دودیگر : راه نیمش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر كنی غوغا ، و گر دم در كشی آرام

سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام  

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟

تو دانی كاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
سوی بهرام ، این جاوید خون آشام
سوی ناهید ، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم  
كی می زد جام شومش را به جام حافظ و خیام
و می رقصید دست افشان و پاكوبان بسان دختر كولی
و اكنون می زند با ساغر مك نیس یا نیما
و فردا نیز خواهد زد به جام هر كه بعد از ما
سوی اینها و آنها نیست   

[قسمت دوم شعر با صدای استاد]

دانلود

به سوی پهندشت بی خداوندی ست
كه با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاك افتند

بهل كاین آسمان پاك
چراگاه كسانی چون مسیح و دیگران باشد
كه زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند كآن خوبان
پدرشان كیست ؟
و یا سود و ثمرشان چیست ؟

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمین هایی كه دیدارش
بسان شعله ی آتش
دواند در رگم خون نشیط زنده ی بیدار
نه این خونی كه دارم ، پیر و سرد و تیره و بیمار
چو كرم نیمه جانی بی سر و بی دم
كه از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم
كشاند خویشتن را ، همچو مستان دست بر دیوار
به سوی قلب من ، این غرفه ی با پرده های تار
و می پرسد ، صدایش ناله ای بی نور
كسی اینجاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم كسی اینجاست ؟
كسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا كه لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟ 

و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه
مرده ای هم رد پایی نیست
  

[قسمت سوم شعر با صدای استاد]

دانلود

صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
ملول و با سحر نزدیك و دستش گرم كار مرگ
وز آن سو می رود بیرون ، به سوی غرفه ای دیگر
به امیدی كه نوشد از هوای تازه ی آزاد
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است - از اعطای درویشی كه می خواند

جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادكش فریاد
وز آنجا می رود بیرون ، به سوی جمله ساحلها
پس از گشتی كسالت بار
بدان سان باز می پرسد سر اندر غرفه ی با پرده های تار
كسی اینجاست ؟
و می بیند همان شمع و همان نجواست
كه می گویند بمان اینجا ؟
كه پرسی همچو آن پیر به درد آلوده ی مهجور
خدایا به كجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم  

كجا ؟ هر جا كه پیش آید
بدانجایی كه می گویند خورشید غروب ما
زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر   

كجا ؟ هر جا كه پیش آید
به آنجایی كه می گویند
چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان
و در آن چشمه هایی هست
كه دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
و می نوشد از آن مردی كه می گوید

چرا بر خویشتن هموار باید كرد رنج آبیاری كردن باغی
كز آن گل كاغذین روید ؟

[قسمت چهارم شعر با صدای استاد]

دانلود

به آنجایی كه می گویند روزی دختری بوده ست
كه مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاك دیگری بوده ست

كجا ؟ هر جا كه اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم

درین تصویر
عمر با تازیانه ی شوم و بی رحم خشایرشا
زند دیوانه وار ، اما نه بر دریا
به گرده ی من ، به رگهای فسرده ی من
به زنده ی تو ، به مرده ی من

بیا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی كه نه كس كشته ، ندروده
به سوی سرزمین هایی كه در آن هر چه بینی بكر و دوشیزه ست
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
كه چونین پاك و پاكیزه ست

به سوی آفتاب شاد صحرایی
كه نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیكران سبز و مخمل گونه ی دریا
می اندازیم زورق های خود را چون كل بادام
و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم
كه باد شرطه را آغوش بگشایند
و می رانیم گاهی تند ، گاه آرام

بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلكنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم 

مهدی اخوان ثالث

همینطور

مرگ بر
       مرگ ناگهانی
                صد هزار زندگی
                              - در یكی دو ثانیه-
                                   با سقوط علم از آسمان!
- محمد مهدی سیار -

از آسمان به زمین کفچه مار می بارد - مرتضی اميری اسفندقه -

همینطوری : آدما می تونن دوست داشته شدن را انتخاب کنن یا رد کنن

پ ن : هفته ای که گذشت یکی از آن هفته های پر از مشغله بود پنج شنبه و جمعه هفته قبل داشتم مطالب لازم برای ارائه ی رادیولوژی را آماده می کردم و خبر غافلگیرکننده این بود که مادرم هر دو عموهایم را دعوت گرفته بود و اصلاً آن یک روز نمی شد چیزی خواند یا کاری کرد. جمعه اش از صبح تا نزدیک نیمه شب آماده کردن مطالب را ادامه دادم و چیزی سرهم کردم که این شد حاصلش و آن ارائه مسخره تر شد محصولش.
خوبی این هفته این بود که فهمیدم از ابتدای سال 94 هیچ کدام از کلاس های تئوری را سروقت نرفته ام و همیشه قبل از من استاد آمده است. اما سه شنبه باید جزوه می نوشتم و حتماً باید زودتر می رفتم و رفتم از بخت خوب من از آن جلسه ها بود که نوشتنش 8 ساعت و یا شاید کمی هم بیشتر طول کشید.
خوبی دیگر این هفته این بود که وقتی یکی از هم گروهی هایمان با رزیدنت رادیولوژی ارائه داشت از اینکه من از بعضی چیزها سر درمی آوردم رزیدنت رادیولوژی اصلاً تعجب نکرد و گفت شما(منظور هم گروهی هایمان است)چون تازه وارد بیمارستان شده اید و هیچ کدام از دوره های دروس ماژور را نگذرانده اید برایتان مباحث سخت است ولی ایشون (منظورش من بودم) چون این دوره ها را گذرانده کمتر مباحث برایشان مشکل است و من هم مثل آنها بودم تازه وارد محض.  چسبید...


حوالی: شعر, مهدی اخوان ثالث, ننگ, سیاصد
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۴ساعت 17:57  توسط احسان جمشیدی   | 

من اینجا بس دلم تنگ است

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟
...
كسی اینجاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم كسی اینجاست ؟
كسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا كه لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟

دست دوست مانند


و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه
مرده ای هم رد پایی نیست
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
...

مهدی اخوان ثالث

منم اینحا دلم تنگ است


حوالی: شعر, نو, غم, دلتنگی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:50  توسط احسان جمشیدی   | 

چون سبوي تشنه...

از تهي سرشار 
جويبار لحظه ها جاري ست 
چون سبوي تشنه كاندر خواب بيند آب ، واندر آب بيند سنگ 
دوستان و دشمنان را مي شناسم من 
زندگي را دوست مي دارم 
مرگ را دشمن 
واي ، اما با كه بايد گفت اين ؟ من دوستي دارم 
كه به دشمن خواهم از او التجا بردن 
جويبار لحظه ها جاري

دانلود این شعر با صدای استاد مهدی اخوان ثالث


حوالی: شعر, نو, غمگین
+ انتشار یافته در  دوشنبه سوم بهمن ۱۳۹۰ساعت 10:59  توسط احسان جمشیدی   |