کاش مىشد که حرفهایم را
روبروى تو، مو به مو بزنم
تا که آزردهخاطرت نکنم
باز باید به شعر رو بزنم
شعر، دنیاى کوچکى که در آن
تو براى همیشه مال منى
من، جواب سکوت مبهم تو
و تو زیباترین سوال منى
وَهم زیباى من سلام، کمى
بنشین باز پاى صحبت من
بنشین دردِ دل کنم با تو
حامى روزهاى غربت من
بنشین، شعر تازه دم کردم
باز هم تشنهى شنیدن باش
روى یک قله رو به آغوشم
باش و آمادهى پریدن باش
تو در آغوش من؟ چه رویایى
حیف در شعر واقعیت نیست
عاقبت در مجاز مىمیرم
بودنت حیف بىنهایت نیست
در کنار منى و تصویرت
در دل استکان نمىافتد
چای خود را بنوش عزیز دلم
حرف من از دهان نمىافتد
همهی من براى تو، تو بخند
ترکمنچاى عهد ننگینیست
عاه از سرزمین رفته، دلم
عاه با عین آه سنگینى است
ضربهاى سخت زد به احساسم
عشق، با اینکه حسن نیت داشت
رفتى و بعد رفتنت گفتم
آه پس مرگ هم حقیقت داشت
عشق یک واژه است بعد از تو
خانهام از سکوت لبریز است
تو مبادا به فکر من باشى
فکر کردن به من غمانگیز است
خوب شد نیستى ببینى که
دوستدارت هنوز هم تنهاست
او که تکرار مىکند با خود
اشک، تنها سلاح بىکسهاست
مردهایى که خوب مىبینند
مثل من از بقیه پیرترند
خاطرههاى کمترى دارند
مردهایى که سر به زیرترند
وهم من، بیش از این نمىخواهم
علت بغض و هقهقات باشم
تو براى خودت کسى هستى
من نباید که عاشقت باشم
گرچه لبخند میزنى، بر عکس
سرد و بىاشتیاق مىافتى
لنگ پیچیدگیست فعلِ شدن
ساده باش، اتفاق مىافتى
سیدتقی سیدی
حوالی:
عشق,
واقعیت
+ انتشار
یافته در جمعه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت 20:32
توسط احسان جمشیدی
|
غریبه! بگو آدمی یا پَری؟
کدومی که اینجوری دل میبَری؟
کدوم آفتاب از کدوم آسمون
توو چشمِ تو پاشیده جادوگری؟
که تونستی دستاتُ قایق کُنی،
از آبایِ تو قصّه ها بگذری،
بیای شهرِ ما رُ بریزی به هم
بگی از منم حتّا عاشق تری.
ندونی دوا درمونِ روزامه
شبی که قایم کردی تو روسری.
صدات و نیگات، آتیشَم میزنن
دوتاشون و مخصوصَن این آخری؛
دوتا حبّه زیتونِ فلفل زَدَهن
دوتا سبزِ مایل به خاکستری
که تا قاف رؤیا تو رو میبرن
میمونی باهاشون بری یا نَری...
چی میخوای بگی که نمیگی؟ بگو!
با این سَر تکون دادنِ سَرسَری...
سلامِت قرارِ خداحافظه
خداحافظی ت آخرِ دلبری
می دونم نمی خوای دلم بشکنه...
نگو که نمی خوای بذاری بری!!
می تونی بری... اما تنها برو
دل عاشقاتُ کجا می بَری...
محمد جواد آسمان
حوالی:
شعر,
ترانه,
عشق,
محمد جواد آسمان
+ انتشار
یافته در سه شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۵ساعت 23:18
توسط احسان جمشیدی
|
گناه چشم
تو ...یا ...نه! گناه عکاس است
که این چنین به نگاهت دچار و حساس است
...
تمام اهل زمین را جهنمی کردی
که آیه آیه ی چشمت "
یوسوس الناس" است
تمام شهر از ایمان به کفر برگشتند
گناه چشم تو حالا به پای عکاس است؟
منصوره فیروزی
تو پرتپشترم از آبشار خواهی کرد؟
مرا به زندگی امیدوار خواهی کرد؟ -|مرتضی امیری اسفندقه|-
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم-|فاضل نظری|-
+تاثیرات پائیز است... جوانیم به هدر رفت خوب می دانم/که من به جای عشق فقط کتاب می خوانم[اگر مشکل وزن داشت ببخشید همینطوری داشتم پست را می نوشتم به ذهنم آمد -بیت در نظر نگیرید-](با این شبه بیت که گذاشتم اون یه ذره آبرویی هم که داشتم رفت لای زباله های دیشب)
حوالی:
شعر,
تک بیت,
غزل,
عشق
+ انتشار
یافته در شنبه نهم آذر ۱۳۹۲ساعت 16:38
توسط احسان جمشیدی
|
در این زمانه ی آشفته ی شلوغ پلوغ
کلاغ می وزد از شاخسار خشک دروغ
کلاغ می پرد و پر نمی زند کفتر
پرنده مانده و پرواز مرده است ؛ فروغ !
و عشق ساده ترین چیز بین آنهایی ست
که با شروع نخستین نشانه های بلوغ –
- سوار بنز پدر ، دل سپرده اند به یک
کیوسک عشق فروشی کنار جاده و ...بووق !!
و یا به یاری یک لشگر از بتونه و رنگ
برای فتح دل ساکنان شهر شلوغ -
- تمام طول خیابان آدامس لاو ایزی
جویده اند و فقط عشق می زنند آروغ !
چه سوء هاضمه ای ! واژه واژه استفراغ !
که مغز خورده و بالا می آورند نبوغ !
از آسمان خدا خوشه خوشه پروین را
ربوده اند و به جایش دو پولک و منجوق –
خود خدا به سرم دست می کشد « بگذر!
که من که خالق اویم گذشتم از مخلوق ! »
سیامک بهرام پرور
سلام بابت این شعر حال به هم زن!!! معذرت می خوام شاید "طلای اصل و بدل آن چنان یکی شده اند/ که عشق جز به هوای هوس نمی ماند"چند روز نبودم یا شاید بودم اما نمی شد بیایم بابت تاخیر در نظرات عذر تقصیر
این روزها کارم فکر کردن است اما چه حاصل شود از تفکر من! نا معلوم است. می خواستم مثل تابستان های گذشته دیوانگی جدیدی را آغار کنم که خدا را شکر نشد.
حوالی:
شعر,
غزل,
عشق,
هوس
+ انتشار
یافته در یکشنبه سی ام تیر ۱۳۹۲ساعت 13:56
توسط احسان جمشیدی
|
خدا تو را كلمه خواند و در دهانم ریخت
سپس به هیات یك شعر بر زبانم ریخت!
جهان تسلسل تاریكی عمیقی بود
ستاره خواند تو را و در آسمانم ریخت!
به فال نیك گرفتند هر چه فنجان بود
شبی كه قهوه ی چشمت در استكانم ریخت!
خدای كوزه به دوش آمد و سر ظهری
تو را چو جرعه ی نابی به عمق جانم ریخت!
تو هر زمان كه بیایی شروع تقویم است
صدای پای تو در آخرالزمانم ریخت
تو اسم اعظم عشقی كه جبرییل تو را
به طعم خوشه ی انگور در دهانم ریخت!
كبري موسوي قهفرخي
و بخوانید توضیحی راجع به این شعر در وبلاگ شاعر
حوالی:
شعر,
غزل,
عشق,
انتظار
+ انتشار
یافته در چهارشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 19:7
توسط احسان جمشیدی
|
فضای خانه که از خنده های ما گرم است
چه عاشقانه نفس می کشم! هوا گرم است
دوباره"دیده امت"، زل بزن به چشمانی
که از حرارت"من دیده ام تو را"گرم است
بگو دو مرتبه این را که : "دوستت دارم"
دلم هنوز به این جمله شما گرم است
بیا نگاه کنیم عشق را ... نترس ! خدا ...
هزار مشغله دارد ، سر خدا گرم است
من و تو اهل بهشتیم اگر چه می گویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
...
به من نگاه کنی ، شعر تازه می گویم
که در نگاه تو بازار شعرها گرم است.
نجمه زارع
خبر فوری استاد فاضل نظری کاندیدای شورای شهر تهران شد.
حوالی:
شعر,
غزل,
عشق,
نجمه زارع
+ انتشار
یافته در جمعه سی ام فروردین ۱۳۹۲ساعت 15:30
توسط احسان جمشیدی
|
خدا بزرگ ، خدا مهربان ، خدا خوب است
تو خوب هستي و من خوبم و هوا خوب است

دلم اگر چه شكسته ، اگر چه بيمار است
ولي به عشق تو چون هست مبتلا ، خوب است
مريض عشق تو هرگز شفا نميخواهد
چرا كه درد اگر بود بي دوا ، خوب است
مگو كه "درد و بلايت به جان من بخورد"
به راه عشق، اگر درد ، اگر بلا خوب است
*
خوشم به خنده ، به اخم و گلايهات ، زيرا
هر آنچه مي رسد از جانب شما خوب است
دکتر محمود اکرامی
تصویر با سایز مناسب برای استفاده به صورت پوستر برای صفحه دسکتاپ اینجا ۱.۷ مگابایت کار خودم هست اگر نظری داشتید خوشحال می شوم.
ایشان این شعر را در برنامه ی تلویزیونی زنده باد زندگی خواندن که من فایل این برنامه را دارم فقط حجم زیادی دارد...
مصاحبه استاد فاضل نظری را از دست ندهید در فارس نیوز اینجا قسمت های جالب آن:
هزار بار خطا را به توبهای شستیم
ولی فرشته به یک اشتباه شیطان شد.
دوستی در پیرهن دارم که با من دشمن است
گاهی دوستان میگویند حال که دوربین ضبط میکند، فلان مطلب را نگوییم و... اما من میگویم دوربین خدا دکمه توقف ندارد و همیشه در حال ضبط کردن است؛
حوالی:
شعر,
تصویر,
خدا,
غزل
+ انتشار
یافته در دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۱ساعت 17:40
توسط احسان جمشیدی
|
شیر آمدم در بیشه تا آهو بگیرم
تا کی به جایت در بغل زانو بگیرم ؟
آخر سراغ عطر گیسوهات تا کی -
از شاخه های مریم و شب بو بگیرم ؟
تلخ است طعم روزهای بی تو بودن
باید که شهد از کام این کندو بگیرم
مانند نادرشاه می خواهم که اینبار
الماس نور از معبد هندو بگیرم
پیش آمدم دلخسته از پیغام هایت
تا پاسخم را از تو رودررو بگیرم
مثل نهنگی خسته می خواهم سرانجام
در ماسه های ساحلت پهلو بگیرم
آرش کریمی
حوالی:
شعر,
غزل,
عشق,
آرش کریمی
+ انتشار
یافته در چهارشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 17:15
توسط احسان جمشیدی
|
+ انتشار
یافته در جمعه یازدهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 13:24
توسط احسان جمشیدی
|
ناز-با لحن زیر و بم داری-
باز گفتی که دوستم داری
از سر سادگی ندانستم
سر جور و سر ستم داری
تو هم آری دل مرا بشکن
مگر از دیگران چه کم داری؟
تو بیا و سر از تنم بردار
بیش از این حق به گردنم داری!
من سراسیمه میشوم، تو بخند
تا تو داری مرا چه غم داری؟
راستی چیز حیرتانگیزی است
این دل آدمی... تو هم داری؟!
محمد مهدی سیار از كتاب حق السكوت صفحه 52-53
حوالی:
شعر,
غزل,
عشق,
غمگین
+ انتشار
یافته در جمعه چهارم اسفند ۱۳۹۱ساعت 12:0
توسط احسان جمشیدی
|
به صرف سرزدن چند اشتباه از هم
جدا شدیم به آسانی دو راه از هم!
بعید بود چنین دوری از من و تو بعید
شبیه فاصلهی آفتاب و ماه از هم
تو فکر می کنی از دشمنی چه کم دارد
بهانهگیری یاران نیمه راه از هم؟
به هم پناه میآورد روحمان یک روز
به کی بریم در این روزها پناه از هم؟
گذشت دورهی آه از زمانه گفتنها
چرا عزیز من! آه از زمانه؟ آه از هم!
جریمهی خودمان هیچ...جرم دیده چه بود؟
چگونه دل بکنند این دو بیگناه از هم؟
به شوق دیدن هم باز پلک میبندیم
سراغ اگرچه نگیریم هیچگاه از هم
چه کار عقل بداندیش را به جادهی عشق؟
خوشا جنون که ندانست راه و چاه از هم!
حمیدرضا حامدی
حوالی:
شعر,
غزل,
غم,
عشق
+ انتشار
یافته در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 14:53
توسط احسان جمشیدی
|
من از این جمع دلگیرم ، تو در آن جمع تنهایی
چه دنیایی برایم ساختی... آری... چه دنیایی!
چه رنجی می کشم تا صبح وقتی چشم می بندم
چه رنجی می کشی وقتی که بر شب چشم بگشایی
مرا با آبروداری چه کار؟ ای اشک! راحت باش
که صدها ماجرا دارند با هم عشق و رسوایی
نپرس از من چرا آیینه ها را از تو می پوشم؟!
...حسادت می کنند آیینه ها وقتی تو می آیی
نمی آیی از آن یکشنبه ی دلگیر اما باز
صدایت می زند هر هفته ناقوس کلیسایی...
مهدی مظاهری
شاعر خیلی خوبی هستند ایشون و فضای شعری نزدیک به شعر فاضل نظری دارند متاسفانه شهر ما کرمانشاه یک کتابفروشی درست و حسابی ندارد من چند شعر از ایشون دارم همه آنها خوب است...
برگ ها از شاخه مي افتند و تنها مي شوند
از جدايي، گرچه مي ترسم ، به من هم مي رسد
حوالی:
شعر,
غزل,
غم,
عشق
+ انتشار
یافته در یکشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 15:48
توسط احسان جمشیدی
|
رفت چوپانی کند پیش شعیب
عشق موسی را کلیمالله کرد
آرش شفاعي
وادی پیموده را از سر گرفتن مشکل است
چون زلیخا، عشق میترسم جوان سازد مرا
صائب تبریزی
حوالی:
شعر,
تک بیت,
عشق
+ انتشار
یافته در دوشنبه دوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 11:45
توسط احسان جمشیدی
|
تو مهربانتر از آنی که فکر می کردم
درست مثل همانی که فکر می کردم
شبیه ... ساده بگویم کسی شبیهت نیست
هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم
تو جان شعر منی و جهان چشمانم
مباد بی تو جهانی که فکر می کردم
تمام دلخوشی لحظه های من از توست
تو آن آن زمانی که فکر می کردم
درست مثل همانی که در پی ات بودم
درست مثل همانی که فکر می کردم
مریم سقلاطونی
پا!!!نوشت:امروز امتحان فیزیولوژی داشتم بعد از ۶ روز مطالعه سنگین فکر نمی کردم اینقدر بد بشم هنوز که چیزی معلوم نیست اما ...
تو این چند روز این بیتها زیاد تو ذهنم بود گفتم بگم به یکی خالی شم
جام می نزد من آورد و بر آن بوسه زدم/ آخرین مرتبه مست شدن اخلاق است "فاضل"یکی بود که فکر کنم بایستی کمی... البته خودمم باید کمی اخلاقمو بهتر کنم
در پیرهن کاغذی ام جانی هست/در سینه ی سنگی من ایمانی هست
خاکی بودم به گریه سنگم کردی/زیر باران کیسه سیمانی هست"بیژن ارژن"
حوالی:
شعر,
غزل,
عشق
+ انتشار
یافته در یکشنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۱ساعت 18:27
توسط احسان جمشیدی
|
چشم، مخصوص تماشاست اگر بگذارند
و تماشاي تو زيباست اگر بگذارند
سند عقل، مشاعي ست، همه ميدانند
عشق امّا فقط از ماست اگر بگذارند
وقتي اظهار نظر كرد دلم، فهميدم
عشق هم صاحب فتواست، اگر بگذارند
روستازادهام و سبزتر از برگ درخت
سينهام وسعت صحراست اگر بگذارند
دل دُرنايي من! اينهمه بيهوده مگرد
خانة دوست همينجاست اگر بگذارند
غضبآلوده نگاهم مكنيد اي مردم!
دل من مال شماهاست اگر بگذارند
محمود اکرامی
امروز نوشت: چون صاعقه در کوره ی بی صبری ام امروز
از صبح که برخاسته ام ابری ام امروز... محمد رضا شفیعی کدکنی
حوالی:
شعر,
غزل,
عشق
+ انتشار
یافته در سه شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۱ساعت 12:29
توسط احسان جمشیدی
|
"
عشق به دیگری ضرورت نیست حادثه است
عشق به وطن ضرورت است نه حادثه
عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه"
"می توان به سادگی عاشق شد اما عشق ساده نیست"
مدتي قبل حوالي بهار همين سال فرصتي شد كتاب "يك عاشقانه آرام" را تورق كنيم امروز قسمتي از كتاب را كه يادداشت كرده ام را برايتان مي نويسم خالي از لطف نيست
اين قسمت مرا به ياد فتنه انتخاباتي روشنفكري مي اندازد
"از کابوس مه به باران رویا نمی شود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت"
"
شاید یکی از کوتاه ترین راه های شناختن شبه روشنفکران همین باشد؛آنها واژه ها اندیشه ها و مفاهیم را مصرف نمی کنند مصرفی می کنند"
"شبه روشنفکرانی که محور جمیع اندیشه هایشان پوزخند زدن به میهن پرستان و مومنان است و نان از خیانت خوردن و شهوت سفر به غرب و به اسم حضور در سنگر سیاسی ،بر سفره اجانب نشستن و زحمت کشان را متمسک عیاشی های خود کردن"
پيشنهادي براي آنان"برای شادمانه و پر زیستن در عصر بی اعتقادی روح درمه زیستن ضرورت است"
مي خواهم عاشق شوم و اينگونه سياسي باشم:"انسان سیاسی یعنی انسانی که تسلیم فساد نمی شود"
اين روزها خيلي معمولي به نظر مي رسم اما با خودم مي گويم:"عادی نفرت انگیز است اما معمولی می تواند عمیق،پاک،روشن،تفکر انگیز،محصول تفکر با ابعادی از بی زمانی و بی پایانی باشد"
"گاو ها گاوند که بد نگاه می کنند"با اين حساب درسرشماري تعداد گاوها از انسان ها بيشتر خواهد بود
دوستي دارم كه هميشه مي گويد ببند اين وبلاگ را و اين عاشقانه گفتن ها را تو كه عاشق نيستي شايد حرف دل ايشان را نادر ابراهيمي گفت كه:"عاشق کم است سخن عاشقانه فراوان"
هميشه لبخند مي زنم اين را به فال نيك مي گيرم شايد عاشق شدم و "عاشق ترک لبخند نمی کند عسل!" و "عاشق جدی است اما عبوس نیست"
"اعتقاد خطرناک است آقا!
و عشق از آن هم خطرناک تر است من می دانم"
و "عشق خطرناک است نه عاشق"
قسمت های درون " " از کتاب نادر ابراهیمی بود راستی این روزها تورق کتابی دیگر از ایشان را شروع...
حوالی:
نادر ابراهیمی,
احسان جمشیدی,
عشق,
یک عاشقانه آرام
+ انتشار
یافته در جمعه هشتم دی ۱۳۹۱ساعت 17:6
توسط احسان جمشیدی
|
همیشه در دل همدیگریم و دور از هم
چقدر خاطره داریم با مرور از هم
دو ریل در دو مسیر مخالفیم و بهم
نمی رسیم بجز لحظه ی عبور از هم

تو من ، تو من ، تو منی ، من تو ، من تو ، من تو شدم
اگر چه مرگ جدامان کند به زور از هم
نه ، تن نده پری من ! تو ورد ها بلدی
بخوان که پاره شود بند های تور از هم
نه ، مثل ریل نه ... فکر دوباره آمدنیم
شبیه عقربه ها لحظه ی عبور از هم
مهدی فرجی تصوير دیگری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در سه شنبه پنجم دی ۱۳۹۱ساعت 16:55
توسط احسان جمشیدی
|
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای، نفسی عاشقت شده است
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است
پر می كشي و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ي قفسی عاشقت شده است
آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
سيب سرخ غزلي كه هميشه مي خوانم از فاضل نظري در كتاب گريه هاي امپراتور صفحه 32-33
همچنين در ادامه مطلب بخوانيد دو غزل كه به استقبال اين غزل رفته اند
از شهر رد شدي و من اي سيب سرخ خيس
با شعر (فاضل نظري) عاشقت شدم از امیر رضا پدرام یار
دیدم تو را که بال کشیدی به آسمان
از پشت میله ی قفسی عاشقت شدم از پگاه عامری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
ادامه مطلب
+ انتشار
یافته در شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۱ساعت 18:9
توسط احسان جمشیدی
|
چیز زیادی نمی خواهم!
تو را
یک غروب آبان را
یک کوپه از قطار خیال را
که من دستور زبان عشق بخوانم
و تو کار دل را تمام کنی...
پی نوشت:اشاره دارد به دو بیتی تمام آخرین شعر از دستور زبان عشق ِقيصر امين پور
شب آمد و روزگار دل تمام است
به دستت اختيار دل تمام است
من از چشم تو خواندم روز آغاز
كه با اين عشق كار دل تمام است
حوالی:
عشق,
آبان,
جمله ادبی,
احسان جمشیدی
+ انتشار
یافته در دوشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۱ساعت 18:19
توسط احسان جمشیدی
|
اما...
اعجاز ما همین است :
ما عشق را به مدرسه بردیم
درامتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی ...
ناگاه
انگشتهای (( هیس ! ))
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشم های من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود !
همزاد عاشقان جهان ۳ از زنده یاد قیصر امین پور
حوالی:
شعر,
نو,
سکوت,
کتاب خانه
+ انتشار
یافته در دوشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:52
توسط احسان جمشیدی
|
چشمش اگرچه مثل غزل های ناب بود
چون شعر اعتراض لبش پر عتاب بود

معجون جنگ و صلح و سکوت و غرور و غم
بانوی نسل سومی انقلاب بود
مغرور بود، کار به امثال من نداشت
محجوب بود، گرچه کمی بد حجاب بود

با چشم می شنید، صدایم سکوت بود
با چشم حرف می زد، حاضر جواب بود
کابوس من ندیدن او بود و دیدنش
آنقدر خوب بود که انگار خواب بود
محمد مهدي سيار كتاب حق السكوت صفحه۵۶-۵۷
حوالی:
شعر,
غزل,
عشق
+ انتشار
یافته در پنجشنبه چهارم آبان ۱۳۹۱ساعت 16:46
توسط احسان جمشیدی
|
پایان هر شکار به سود پلنگ نیست
رستم همیشه فاتح میدان جنگ نیست
این مرد پاک باخته را سرزنش مکن
هرکس که عشق را بپذیرد زرنگ نیست
هرقدر هم که دور شوی از برابرم
هیمالیا بریدنی از رود گنگ نیست
شعری که از تو دم نزند عاشقانه نیست
شعری که عاشقانه نباشد قشنگ نیست
با ابرها ببار که وقتی تو نیستی
رنگین کمان خانه ی ما هفت رنگ نیست
گنجشکها یکی یکی از شهر می روند
دیگر در این دیار مجال درنگ نیست
این تنگ آب کهنه ی بی اعتبار را
بشکن که جای زندگی یک نهنگ نیست
سید ابوالفضل صمدی
پي نوشت: دلم يك تعطيلاتِ بزرگ مي خواهد ...
خسته ام...
دست خودم نيست...
حوالی:
شعر,
غزل,
عشق,
هیمالیا
+ انتشار
یافته در سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۱ساعت 15:41
توسط احسان جمشیدی
|
و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود
و دوست داشتن آن کلمه نخستین بود
خدا امانت خود را به آدمی بخشید
که بار عشق برای فرشته سنگین بود
حسين منزوي دنباله در ادامه مطلب
اين هفته استاد فاضل نظري در برنامه زنده باد زندگي حاضر نشده و به جاي ايشان آقاي مرتضي اميري اسفندقه آمدند كه بيت هاي زيادي از شاعران معاصر و قديمي خواندند اما از اشعار خود چيزي نگفتند شما مي توانيد چند شعر از ايشان را اينجا بخوانيد اشعار مرتضي اميري اسفندقه
اين شعر را هم ايشان در برنامه به آن اشاره كردند
حوالی:
شعر,
غزل,
عشق,
غمگين
ادامه مطلب
+ انتشار
یافته در پنجشنبه بیستم مهر ۱۳۹۱ساعت 16:11
توسط احسان جمشیدی
|
برای من
نقشه نکش!
من
جهات جغرافیایی را
نمیشناسم
و هنوز
در کوچههایی
که با تو قدم زدهام
گم میشوم؛
برای من
نقشه نکش!
در هیچ نقشهای
راهی به تنهایی من
وجود ندارد.
دکتر مژگان عباسلو
حوالی:
شعر,
نو,
نقشه,
عشق
+ انتشار
یافته در چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۱ساعت 14:22
توسط احسان جمشیدی
|
جهان تنگی کوچک است
از دریا که سخن می گویی
و کلمه های من
شناکنان
به دهان تو می شتابند
نیوتن
به عکس العملی مناسب می اندیشد
ماهی ها جا عوض می کنند
نیوتن
با گچ می کوبد به پیشانی ام
همه سیب های جهان را
بر سرم تکاتده ای
دارم نمنمک می فهمم
جاذبه یعنی چه؟
گوشی را می گذاری
سیب را بر می دارم
ماهی ها
همچنان در سیم ها شنا می کنند
علی محمد مودب
حوالی:
شعر,
نو,
جاذبه,
عشق
+ انتشار
یافته در جمعه دهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 20:27
توسط احسان جمشیدی
|
مادام كه عمر من به دنيا باشد
هرجا كه تو باشي دلم آنجا باشد
ديگر خبر از خودم ندارم اي دوست
تا باشد از اين بي خبري ها باشد
میلاد عرفان پور
حوالی:
شعر,
رباعی,
دلتنگی,
بی خبری
+ انتشار
یافته در چهارشنبه هشتم شهریور ۱۳۹۱ساعت 20:7
توسط احسان جمشیدی
|
به شهر رنگ ها رفتيم گفتي زرد نامرد است
اگر رنگي تو را در خويش معنا كرد نامرد است
تو تصوير مني يا من در اين آيينه تكرارم؟
جهان آيينه ي جادوست زوج و فرد نامرد است
چه قدر از عقل مي پرسي چه قدر از عشق مي خواني
از اين باز آي نااهل است از آن برگرد نامرد است
نه سر در عقل مي بندم نه دل در عشق مي بازم
كه اين نامرد بي درد است و آن پر درد نامرد است
بيا پيمان ببنديم از جهان هم جدا باشيم
ز اين پس هر که نام عشق را آورد،نامرد است
فاضل نظري چاپ نشده(حذف شده از كتاب اول استاد گريه هاي امپراتور)
حوالی:
شعر,
غزل,
غم,
عشق
+ انتشار
یافته در دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۱ساعت 19:55
توسط احسان جمشیدی
|
چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد
از این
بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد
من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد
به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای! باج سر دروازه می گیرد
چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی!
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد
ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد
فاضل نظری شعر جدید در مجموعه سه گانه چاپ نشده
حوالی:
شعر,
غزل,
غم,
عشق
+ انتشار
یافته در دوشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 12:56
توسط احسان جمشیدی
|
و عشقصدای فاصله هاستصدای فاصله هایی که غرق ابهامند
سهراب سپهری مسافر
حوالی:
شعر,
نو,
عشق,
ابهام
+ انتشار
یافته در شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 20:23
توسط احسان جمشیدی
|
تـو مـپندار که خـاموشی ِ مـن،
هـست بـرهان ِ فـرامـوشی ِ مـن ....
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم ،
- می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری !
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد ،
- که مرا
زندگانی بخشد
چشم های تو به من می بخشد
شورِ عشق و مستی
و تو چون مصرعِ شعری زیبا ،
سطرِ برجسته ای از زندگی من هستی .
دفتر عمر مرا٬
با وجود تو شکوهی دیگر٬
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من٬
زندگانی بخشی٬
یا بگیری از من٬
آنچه را می بخشی.
برگزیده چند شعر از حمید مصدق
حوالی:
شعر,
جمله ادبی,
تو,
عمر
+ انتشار
یافته در جمعه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۱ساعت 18:54
توسط احسان جمشیدی
|
و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند
مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند
طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند
مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریادرس نمی ماند
من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
قطار,
عشق
+ انتشار
یافته در چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۱ساعت 21:37
توسط احسان جمشیدی
|
مرا بازیچه خود ساخت چون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را
نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
که این دیوانه پرپر میکند یک روز گلها را
خیانت قصهی تلخی است اما از که مینالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست
چرا آشفته میخواهی خدایا خاطر ما را
نمیدانم چه افسونی گریبانگیر مجنون است
که وحشی میکند چشمانشآهوهای صحرا را
چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیدهتر کردی معما را
فاضل نظری
ایام امتحانات ترم شده مجبورم کمتر بیام فعلا
حوالی:
شعر,
غزل,
عشق,
خیانت
+ انتشار
یافته در یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 20:6
توسط احسان جمشیدی
|
وقتی در آغوش من
نگاهت به دیگری بود،
بر من واجب شد
غسل مس میتی...
علی لاری زاده
بازنده نیستم
که عشق باخته ام
همین نام تو که برده ام
فردا
برگ برنده من است علی محمد مودب
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمناکی سهراب سپهری
این بود افکار پریشانی که از ذهنم می گذشت....
حوالی:
شعر,
نو,
دل نوشته,
عشق
+ انتشار
یافته در شنبه ششم خرداد ۱۳۹۱ساعت 17:6
توسط احسان جمشیدی
|
بي عشق به دور خودمان مي گرديم
بي خود شب و روز در جهان مي گرديم
دنيا قبرستان بزرگي ست که ما
دنبال مزار خود در آن مي گرديم
میلاد عرفان پور
فاضل نوشت:
مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای است
که هرچه هست ندارم که هرچه دارم نیست
وضع ما در گردش دنیا...
عکسم بی ربط شد اما ...
حوالی:
شعر,
رباعی,
عشق,
شرح حال
+ انتشار
یافته در سه شنبه دوم خرداد ۱۳۹۱ساعت 18:39
توسط احسان جمشیدی
|
مرا به ذهنت نه،
به دلت بسپار!
من
از گم شدن
در جاهای شلوغ
می ترسم
دکتر مژگان عباسلو
حوالی:
شعر,
نو,
عشق,
دل یا ذهن
+ انتشار
یافته در پنجشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 17:15
توسط احسان جمشیدی
|
من کوهم و ماجرای عشقم کهن است
شاگرد دبستانی من کوهکن است
من سنگدلم یا تو ؟ ببین ای دریا!
این رود که پیوسته به تو ، اشک من است
میلاد عرفان پور
حوالی:
شعر,
رباعی,
عشق,
کوه
+ انتشار
یافته در چهارشنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 16:54
توسط احسان جمشیدی
|
اول اشعار با نام خدا
با سلامی خدمت اهل صفا
«سرّ من از ناله ی من دور نیست»
گرچه اصلاً سور و ساتم جور نیست
«سینه خواهم شرحه شرحه از فراق»
تا بگویم فرق خر را با الاغ!
...
هر کجا هستی به بی فکری بساز
جاده ی اندیشه را دیدی بگاز
...
از من و حافظ که کمتر نیستی!
شاعری، برگ چغندر نیستی
...
در ادامه مطلب بخوانید اگر کمی هم به هجو رفت به شاعر مربوطه نه من!
دلم گرفته بود

وقتی این شعر را دوباره خواندم کمی...

عباس احمدی
حوالی:
شعر,
طنز,
عشق,
دانشگاه
ادامه مطلب
+ انتشار
یافته در سه شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 18:5
توسط احسان جمشیدی
|
آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
ديگر دلم هواي سرودن نمي کند
تنها بهانه ي دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه هاي عقده گشا در گلو شکست
اي داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
اي واي ، هاي هاي عزا در گلو شکست
آن روزهاي خوب که ديديم ، خواب بود
خوابم پريد و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آيا " ز ياد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظي کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست
قیصر امین پور
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
دل تنگی
+ انتشار
یافته در یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۰ساعت 9:52
توسط احسان جمشیدی
|
اين طرف مشتي صدف آنجا كمي گل ريخته
موج، ماهيهاي عاشق را به ساحل ريخته
بعد از اين در جام من تصوير ابر تيره ايست
بعد از اين در جام دريا ماه كامل ريخته
مرگ حق دارد كه از من روي برگردانده است
زندگي در كام من زهر هلاهل ريخته
هر چه دام افكندم، آهوها گريزانتر شدند
حال صدها دام ديگر در مقابل ريخته
هيچ راهي جز به دام افتادن صياد نيست
هر كجا پا ميگذارم دامني دل ريخته
زاهدي با كوزهاي خالي ز دريا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ريخته!
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در دوشنبه پنجم دی ۱۳۹۰ساعت 13:45
توسط احسان جمشیدی
|
گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل!مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست
بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!
ما رعیت ها کجا!محصول باغستان کجا!؟
روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست
ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است
از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست
در نمازت شعر می خوانی و می رقصی٬دریغ
جای این دیوانگی ها گوشه محراب نیست
گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟
گوهری مانند مرگ آنقدر هم نایاب نیست!...
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در جمعه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۰ساعت 16:42
توسط احسان جمشیدی
|
توان گفتن آن راز جاودانی نیست
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست
پراز هراس و امیدم که هیچ حادثه ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست
زدست عشق به جز خیر بر نمی آید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست
درختها به من آموختند فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست
به روی آینه ی پر غبار من بنویس
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
فاضل نظری
پ.ن: این مطلب پست ثابت وبلاگ بوده و تا اطلاع ثانوی اینجا جا خوش کرده است.
پ.ن: اکنون اطلاع ثانوی فرا رسیده است
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در سه شنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۰ساعت 13:47
توسط احسان جمشیدی
|
همراه بسيار است، اما همدمي نيست
مثل تمام غصه ها، اين هم غمي نيست
دلبسته اندوه دامنگير خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمي نيست
كار بزرگ خويش را كوچك مپندار
از دوست دشمن ساختن كار كمي نيست
چشمي حقيقت بين كنار كعبه مي گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمي» نيست
در فكر فتح قله قافم كه آنجاست
جايي كه تا امروز برآن پرچمي نيست
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غم,
عشق
+ انتشار
یافته در یکشنبه بیستم آذر ۱۳۹۰ساعت 17:26
توسط احسان جمشیدی
|
سفر بهانۀ دیدار و آشنایی ماست
از این به بعد «سفر» مقصد ِ نهایی ماست
در ابروان من و گیسوان ِ تو گرهی ست
گمان مبر که زمان ِ گره گشایی ماست
خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است
همین بهانۀ آغاز ِ بی وفایی ماست
زمانه غیر زبان قفس نمی داند
بمان که «پرنزدن» حیلۀ رهایی ماست
به روز وصل چه دلبسته ای ؟ که مثل ِ دو خط
به هم رسیدن ِ ما نقطه ی جدایی ماست
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در یکشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۰ساعت 19:46
توسط احسان جمشیدی
|
پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی
شاید از آن پس بود که احساس می کردم
در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی
شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی
از کودکی دیوانه بودم ، مادرم می گفت :
از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی
نام تو را می کَند روی میزها هر وقت
در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی
بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
اکنون ز تو با نا امیدی چشم می پوشم
اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی
آیینه خیلی هم نباید راست گو باشد
من مایه رنج تو هستم ، راست می گویی
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در یکشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۰ساعت 19:26
توسط احسان جمشیدی
|
اگر سرم ٬ که از انکار کردگار پرم
اگر دلم ٬ که از اندوه روزگار پرم
دقیق تر بنگر- این غبار از آینه نیست-
خود این منم که در آینه از غبار پرم
درختی ام که پر از قلب های کنده شده ست
زخالکوبی غم های یادگار پرم
نه اهل کشتی نوح و نه سر نهاده به کوه
برای آمدن مرگ از انتظار پرم
مگیر زورق فرسوده مرا از رود
که از خیال رسیدن به آبشار پرم
فاضل نظری گریه های امپراتور
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در شنبه پنجم آذر ۱۳۹۰ساعت 17:22
توسط احسان جمشیدی
|
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری ست
جای گلایه نیست که این رسم دلبری ست
هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینه ها زودباوری ست
مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است
سهم برابرِ همگان نابرابری ست
دشنام یا دعای تو در حق من یکی ست
ای آفتاب! هرچه کنی ذرّه پروری ست
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبکسری ست
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در چهارشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 11:29
توسط احسان جمشیدی
|
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در چهارشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 11:24
توسط احسان جمشیدی
|
سه شنبه شده وباز دلم گرفته کاش...

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سهشنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذرهبین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشهها گذشت
بیتابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در سه شنبه هفدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:22
توسط احسان جمشیدی
|
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است
خلق دلسنگاند و من آیینه با خود میبرم
بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است
یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است میبارد! فراوانی بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس میدهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است
بر سر خوان تو تنها کفر نعمت میکنیم
سفرهات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است!
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در سه شنبه هفدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:13
توسط احسان جمشیدی
|
در گذر از عاشقان رسید به فالم
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم
روز ازل هم گریست آن ملک مست
نامه تقدیر را که بست به بالم
مثل اناری که از درخت بیفتد
در هیجان رسیدن به کمالم
هر رگ من رد یک ترک به تنم شد
منتظر یک اشاره است سفالم
بیشه شیران شرزه بود دو چشمش
کاش به سویش نرفته بود غزالم
هر که جگرگوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است از که بنالم
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در سه شنبه هفدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:11
توسط احسان جمشیدی
|
از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟!
دیوانهها آواز بیآهنگ میخوانند
گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ میخوانند
کنج قفس میمیرم و این خلق بازرگان
چون قصهها مرگ مرا نیرنگ میدانند
سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ میخوانند
این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبیرنگ میخوانند
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در یکشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 15:30
توسط احسان جمشیدی
|
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
شعر از : آقای فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در یکشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 15:27
توسط احسان جمشیدی
|
یک روز دیگر کم شد از عمرت! مبارک باد
امروز قدری کمتر از دیروز دلتنگی !
*****
چون تولد مژده مرگ من است
می توان آن را مبارک باد گفت !
*****
لبخند و ریشخندٍ کسی در دلم نماند
هر کس هر آنچه داد به آیینه، پس گرفت
*****
وقتی نه "خود"ی مانده برایم نه "خدا"یی
ای دوست مرا یاد کن امشب به دعایی
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
تک بیت,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در جمعه سیزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 11:16
توسط احسان جمشیدی
|
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام، هر قدر بی مهری کنی می ایستم
تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی ست
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آیینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا ببینم چیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
" فاضل نظری"
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در چهارشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:55
توسط احسان جمشیدی
|
پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند
آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند
شادم تصور می کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
برعکس می گردم طواف خانه ات را
دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین کافر،جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشته عشقت نظر کن
پروانه های مرده با هم فرق دارند
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در چهارشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 13:50
توسط احسان جمشیدی
|
تا کی تحمل غم و تا کی خدا خدا
دیگر ز یاد برده گمانم مرا خدا
در سنگسار ، آینه ای را که می برند
شاید شکسته خواسته از ابتدا خدا
اکنون که من به فکر رسیدن به ساحلم
در فکر غرق کردن کشتی است نا خدا
امکان رستگاری من گر نبوده است
بیهوده آزموده مرا بار ها خدا
با نیت بهشت اگرم آفریده است
می راندم به سوی جهنم چرا خدا
ای دل خلاف هروله حاجیان مرو
کافی است هر چه عقل درافتاد با خدا
بگذار بی مجادله از نیل بگذریم
تا از عصا نساخته است اژدها خدا
« گریه های امپراتور » فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در دوشنبه نهم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:58
توسط احسان جمشیدی
|
موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد
رود را از جگر كوه به دريا بكشد
گيسوان تو شبيهاست به شب اما نه
شب كه اينقدر نبايد به درازا بكشد
خودشناسي قدم اول عاشق شدن است
واي بر يوسف اگر ناز زليخا بكشد
عقل يكدل شده با عشق، فقط ميترسم
هم به حاشا بكشد هم به تماشا بكشد
زخمي كينهي من اين تو و اين سينهي من
من خودم خواستهام كار به اينجا بکشد
يكي از ما دو نفر كشته به دست دگرياست
واي اگر كار من و عشق به فردا بكشد
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در شنبه هفتم آبان ۱۳۹۰ساعت 19:42
توسط احسان جمشیدی
|
دشت خشكيد و زمين سوخت و باران نگرفت
زندگي بعد تو بر هيچ كس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولي خيره نماند
شعله اي بود كه لرزيد ولي جان نگرفت
دل به هر كس كه رسيديم سپرديم ولي
قصه عاشقي ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سيم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت
مثل نوري كه به سوي ابديت جاريست
قصه اي با تو شد آغاز كه... ( پایان نگرفت )
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در شنبه هفتم آبان ۱۳۹۰ساعت 19:39
توسط احسان جمشیدی
|
پلنگ سنگی دروازه های بسته شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم
تفاوت های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم
مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم
کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم
تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازههای بسته شهرم
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در جمعه ششم آبان ۱۳۹۰ساعت 10:59
توسط احسان جمشیدی
|
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد
با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد
در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
" اقلیت " فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
عقل,
عشق
+ انتشار
یافته در جمعه ششم آبان ۱۳۹۰ساعت 10:56
توسط احسان جمشیدی
|
سیبی کجاست از لب سرخ تو سیب تر؟
زیباتر و رسیده تر و دلفریب تر
چاقو به دست آمده اند از چهار سمت
اما میان اینهمه من بی نصیب تر!
من پشت کوه قاف وصال تو مانده ام
از هرچه کوه و دره٬ فرازو نشیب تر
صبرم به سر رسید.... خدایا عنایتی
نازل نمای آیه ی " امن یجیب " تر
این تازه ابتدای خرابی ست! بعد از این
در من وقوع زلزله هایی مهیب تر........
جلیل صفر بیگی
حوالی:
شعر,
غزل,
سیب,
عشق
+ انتشار
یافته در جمعه ششم آبان ۱۳۹۰ساعت 10:53
توسط احسان جمشیدی
|
دلم لبریز اندوه است و تنگ دوستت دارم
بخوان شعری به آهنگ قشنگ دوستت دارم
قدم های مرا باران به سمت خانه تان آورد
به دستم شاخه ی یاسی به رنگ دوستت دارم
دلم شد تنگ آن روزی که می زد دست معصومت
مرا در کوچه ی رندان به سنگ دوستت دارم
کلاس اول عشق و دو همشاگردی عاشق
من و تو آن دو شاگرد زرنگ دوستت دارم
نشستم خط به خط با تو نوشتم مشق باران را
به روی دفتر کاهی به زنگ دوستت دارم
در و دیوار این خانه پر است از شعر افسانه
پر از نقاشی بی آب و رنگ دوستت دارم
جلیل صفر بیگی
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در جمعه ششم آبان ۱۳۹۰ساعت 10:47
توسط احسان جمشیدی
|
به نسیمی همة راه به هم میریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم میریزد
سنگ در برکه میاندازم و میپندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم میریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه میماند و ناگاه به هم میریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم میریزد
آه، یک روز همین آه تو را میگیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد
ابوالفضل (فاضل) نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در جمعه ششم آبان ۱۳۹۰ساعت 0:23
توسط احسان جمشیدی
|
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مساله هاست
فاضل نظری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در پنجشنبه پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 23:58
توسط احسان جمشیدی
|
خيال خام پلنگ من به سوي ماه پريدن بود
و ماه را ز بلندايش به روي خاك كشيدن بود
پلنگ من دل مغرورم پريدو پنجه به خالي زد
كه عشق ماه بلند من وراي دست رسيدن بود
من و تو آن دو خطيم آري موازيان به ناچاري
كه هر دو باورمان زاغاز به يكدگر نرسيدن بود
گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارت
شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به كام من
فريبكار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود
اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوري مدام گرم دميدن بود
چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود
حسین منزوی
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در پنجشنبه پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 17:3
توسط احسان جمشیدی
|
من خود دلم از مهر تو لرزید ,وگرنه
تیرم به خطا می رود اما به هدر,نه!
دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ,نه
با هرکه توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟آری! با اهل نظر ؟نه!
بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور
پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟
یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد
یک بار دگر ,بار دگر, بار دگر .....نه!
فاضل نظری (ابوالفضل نظري)
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
+ انتشار
یافته در پنجشنبه پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 17:1
توسط احسان جمشیدی
|
دردِ من نیست ، که این درد پریشانی هاست
این جنون لازمۀ کوچ بیابانی هاست
پشت من پهنۀ زخم است ، ولی شهر هنوز...
اولین دغدغه اش پینۀ پیشانی هاست
از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود ...؟
به کجا می روم این راه پشیمانی هاست ...
چند وقتی است که بی حوصله ام ، بی شعرم
چشمهایِ تو ولی رمز غزل خوانی هاست
من به جز (شعر) به جز( آه )بساطم خالی است ...
تو به جز عشق ، دلت صحنه ویرانی هاست
من پریشان به پریشانی چشمان تو ام ...
چشمهای تو پریشان به پریشانی هاست
می توان گفت نمک گیر نگاهم شده ای ...
بی نمک نیست اگر سفره بی نانی هاست
من کمی بیشتر از عشق تورا می فهمم
عشق راه و روشِ بچه دبستانی هاست ...
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
دل تنگی
+ انتشار
یافته در پنجشنبه پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:29
توسط احسان جمشیدی
|
دلم گرفتــه و دستم عجیب می لرزد
شبیه شاپـــــرکی بـرصلیب می لرزد
شکفته بر لب من نغمه های دلتنگی
از این تـرانــــه نگاهی نجیب می لرزد
چقدر پیچک پاهای خسته ات باشم
که پا به پای تو دست فریب می لرزد
تو از تبار بهشتی، نه مثل من از خاک
دل هوس زده از عطر سیب می لرزد!
ترنج داده به دستم خدا و تیغ نگاه...
به لب تلاوت امن یجیب می لــرزد
خانم جبه داری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
دل تنگی
+ انتشار
یافته در پنجشنبه پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:28
توسط احسان جمشیدی
|