قشنگ یعنی چه ؟
ــ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانۀ اشکال
و عشق ، تنها عشق
ترا به گرمی یک
سیب می کند مانوس.
سهراب سپهری"
مسافر"

بهشت وعده ی پوچی است تا جهنم هست
اگر چه
سیب نباشد ، هنوز آدم هست
کبری موسوی
زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد سهراب سپهری
یا سرخی سیب تو از آن جاذبه افتاد
یا در سر من پرسش فرزانه شدن بود فاضل نظری اقلیت
نه گندم و نه سیب
آدم فریب نام تو را خورد
از بی شمار نام شهیدانت
هابیل را که نام نخستین بود
دیگر
این روزها به یاد نمی آوری
هابیل
نام دیگر من بود قیصر امین پور
به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم فاضل نظری
روزی
خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد .
در رگ ها ، نور خواهم ریخت .
و صدا خواهم در داد:ای سبدهاتان پر خواب!سیب آوردم،سیب سرخ خورشید سهراب سپهری
شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی فاضل نظری
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره سیب,
سیب
+ انتشار
یافته در شنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 17:33
توسط احسان جمشیدی
|
من به
سیبی خوشنودم
و به بوییدن یك بوته ی بابونه .
من به یك آینه ، یك بستگی پاك قناعت دارم
سهراب سپهری
دارد به باد می سپرد این پيام را:
سيب دلم براي تو ای دوست، لك زده است! مژگان عباسلو
امشب كسي به سيب دلم ناخنك زده است!
بر زخم هاي كهنه ی قلبم نمك زده است! مژگان عباسلو
من سيب زرد خاطره را گاز می زدم
او سيب سرخ حادثه را در سبد گذاشت ميثم امانی
به زور جاذبه سيب از درخت چيده زمين
چه ميوه ای ز سر اشتياق می افتد فاضل نظری
بر آبی چین افتاد . سیبی به زمین افتاد
گامی ماند . زنجره خواند سهراب سپهری
مادر دو سيب چيد به من داد و گفت: عشق
اين را به پای هر كه فرا می رسد گذاشت ميثم امانی
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است فاضل نظری گریه های امپراتور
انکحت ... عشق را و تمام بهار را
زوجت ... سيب را و درخت انار را سيامک بهرام پرور
خدا خيال ندارد كه باغ سيبش را
به ما زنان غم انگيز بی وطن بدهد مونا زنده دل
ما رعیت ها کجا محصول باغستان کجا
روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست فاضل نظری اقلیت
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره سیب,
سیب
+ انتشار
یافته در شنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 17:25
توسط احسان جمشیدی
|
مشاعره خاص و تاریخی سه شاعر معاصر
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت فروغ فرخزاد در پاسخ به شعر بالا از حمید مصدق
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت جواد نوروزی در پاسخ به دو شعر بالا از حمید مصدق و فروغ فرخزاد
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره سیب,
سیب
+ انتشار
یافته در شنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 16:50
توسط احسان جمشیدی
|