ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است
فاضل نظری
تو آبروي داغي و تو آبروي اشک
تو ابتداي دردی و تو انتهاي درد
یوسف اگر برای پدر درد آفرید
زهرا (س) شكست و درد پدر را به جان خرید
علی رضا قزوه
من کجا و جرات بوسیدن لب های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی فاضل نظری
هجوم باد لباس از تن اقاقي كند
به باغبان بان برسان ! رفت آبروي درخت مرتضي اميري اسفندقه
چه بیم از دیگران در چشم مردم بوسه می گیرم
که با این معصیت ها آبروی ما نمی ریزد فاضل نظری
نام حسین آمد و چشمم وضو گرفت
آب از سرم گذشت و دلم آبرو گرفت محمود حبیبی کسبی
در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن فاضل نظری
ما را دم مرگ، آبرو باشد کاش
با دوست مجال گفتگو باشد کاش
عمري به هواي دل خود زيسته ايم
جان دادن ما براي او باشد کاش میلاد عرفان پور
چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد
از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد فاضل نظری
مرا چو ابر بهاری به گریه آر و بخند
که آبروی تو ای گل بود ز ژاله من هوشنگ ابتهاج
آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده ست
خار هم پیش شما گل به نظر می آید کاظم بهمنی
گل از نفس تو رنگ و بو می گیرد
از روی تو آب، آبرو می گیرد عباس احمدی
به چشم های تو فرهادها نمی آیند
نگاه تو پی یک صید آبرومند است قاسم صرافان
پوزش به خاطر اینکه : بیشترش از فاضل شد چون ما از او بیشتر می دانیم
چند بیت از وبلاگ گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من... كه توسط پروين خانم فرستاده شده در ادامه مطلب آمده باتشكر از ايشان...
حوالی:
مشاعره با موضوع آبرو,
مشاعره آبرو,
آیرو,
مشاعره
ادامه مطلب
+ انتشار
یافته در چهارشنبه سوم آبان ۱۳۹۱ساعت 12:11
توسط احسان جمشیدی
|
عادت به چشم های سیاهت نمی کنم
اصلا از این به بعد نگاهت نمی کنم
مهرانه جندقی
من به نمناکی چشمان خود عادت دارم
تو چرا خیس تر از مرحمت بارانی؟ حسین چم حیدری
سیبی که عکس عادت و قانون و جاذبه
سوی خودش تمام زمین را کشیده است جلیل صفربیگی
این عادت است از ابتدا کم می آورم
نزدیک می رسم به شما کم می آورم اسماعیل موسوی
من به موسیقی امواج تو عادت دارم
باسکوتت همه خلوت من ریخت به هم محمد حسین نعمتی
بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود
حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود افشین یداللهی(قسمتی از تیتراژ سریال مسافری از هند)
غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست
همیشه با نفس تازه راه باید رفت
و فوت باید کرد
که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ مسافر سهراب سپهری
سر هر كوه رسولی دیدند
ابر انكار به دوش آوردند.
باد را نازل كردیم
تا كلاه از سرشان بردارد.
چشمشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم.
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.
جیبشان را پر عادت كردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم. سهراب سپهری
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست فاضل نظری (اولین شعر اولین کتابشون)
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد
یا آن که گدایی محبت شده باشد محمدرضا ترکی
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد ناصر فیض (کار مشترک با حافظ البته طنز)
حوالی:
مشاعره با موضوع عادت,
مشاعره عادت,
مشاعره موضوعی عادت
+ انتشار
یافته در سه شنبه هفتم شهریور ۱۳۹۱ساعت 20:46
توسط احسان جمشیدی
|
و نترسيم از مرگ
(
مرگ پايان كبوتر نيست. مرگ وارونه يك زنجره نيست.
مرگ در ذهن اقاقي جاري است.
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد.
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد.
مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان.
مرگ در حنجره سرخ - گلو مي خواند.
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است.
مرگ گاهي ريحان مي چيند.
مرگ گاهي ودكا مي نوشد.
گاه در سايه است به ما مي نگرد.
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت ، پر اكسيژن مرگ است.)
سهراب سپهري
من کجا بیشتر از حق خودم خواستهام؟
مرگ حق است به من حق مرا برگردان! فاضل نظری اقلیت
زين پيش دلاورا کسي چون تو شگفت
حيثيت مرگ را به بازي نگرفت سيدحسن حسيني
اي پريشاني آرام!کجايي اي مرگ
در پريخانه ي ما حوصله ي غوغا نيست فاضل نظري اقليت
گفتم که: چرا دشمنت افکند به مرگ؟
گفتا که: چو دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که: وصيتي نداري؟ خنديد
يعني که همين بس است: لبخند به مرگ قيصر امينپور
بيچاره به ما که زندگي را مرديم
خوشبخت شما که مرگ را زيستهايد بيژن ارژن
هميشه با نفس تازه راه بايد رفت
و فوت بايد کرد
که پاک پاک شود صورت طلايي مرگ سهراب سپهري مسافر
مرگ ترس ندارد
ترس مرگ دارد. علی لاری زاده
گفتيد: «زندگي کن و خوش باش و دم نزن!»
اين حرف ها براي من از مرگ بدتر است سيد مهدي موسوي
ادامه دارد...
حوالی:
مشاعره با موضوع مرگ,
مرگ,
مشاعره,
مشاعره موضوعی
+ انتشار
یافته در شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 20:7
توسط احسان جمشیدی
|
از حاصل
عمر بههدر رفتهام ای دوست
ناراضیام، امّا گلهای از تو ندارم
فاضل نظري
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم قیصر امین پور
افسوس خدا حاجت یک عمر مرا داد
ای کاش لب سرخ تری خواسته بودم فاضل نظري گریه های امپراتور
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا! قیصر امین پور
در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است ، عمر کوتاه است فاضل نظري
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم قیصر امین پور
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد فاضل نظري گریه های امپراتور
آخر چه امیدی به شب و روز جهان است
باید همه عمر خود را بفریبی فاضل نظري گریه های امپراتور
عمری است مانده ایم به امید دیدنت
کی می رسد ندای به ارجان رسیدنت؟ میثم امانی
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد خیام بیت پیشنهادی از آقای مهدی 77
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره عمر
+ انتشار
یافته در دوشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 21:16
توسط احسان جمشیدی
|
کتاب فصل ورق خورد
و سطر اول این بود
حیات غفلت رنگین یک دقیقه
حوا ست
سهراب سپهری
از نخستین نگاه نخستین سحرگاه عالم
در نگاه هراسیده هرچه حوا و آدم علی محمد مودب
آدمت نیستم آن گونه که حوا باشی
ساحلت نیستم آن قدر که دریا باشی علی داوودی
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم حافظ
کسی که عاشق روی پری من باشد
نزاده است ز آدم نه مادرش حواست مولوی
به جرم وسوسه
چه طعنه ها که نشنیدی حوا !!
پس از تو همه تا توانستند آدم شدند...
چه صادقانه حوا بودی... بیت پیشنهادی از آقای مهدی 77
"حوا"ی خوبم چیدن یک سیب که هیچ
من پشت ردت تو دل آتیش می رم
حس می کنم آدم به دنیا اومدم تا
این سیب از دستای تو عیدی بگیرم
خانه ها دلتنگی حواست، پشت کوچه ها
آدمی گم شد، خیابان ها به دنیا آمدند علیرضا قزوه
در حال تکمیل است
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره حوا
+ انتشار
یافته در یکشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 13:47
توسط احسان جمشیدی
|
سیاره ای که زهره نشد
آه می کشد
آه است و
آه آنچه نصیب زحل شده است
سید حمید رضا برقعی
سودی نداشت بودن با تو بغیر آههر چند بی تو نیز ، زیان در زیان گذشت محمدرضا ترکی
تو را آیینه ها در بینهایت چشم در راهاند
از این نُه توی آه اندودِ زنگاری، بزن بیرون سعید بیابانکی
گرد باد آتش صحراست بترسید از آن
آه این طایفه گیراست بترسید از آن سید حمید رضا برقعی
نه آهِ مانده بر آيينه هاي کهنه شهر
نه داغ هاي هر آيينه تازه تر شده را محمد مهدي سيار
مثل دریا تشنه طعم هزاران بوسه ام
آه ماهیها به هر رنگی مرا پیدا کنید علی محمد مودب
با تو باید تا افق های رهاتر پر کشید
آه ، بال من برای پرزدن آماده نیست.... محمدرضا ترکی
آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه سید حمید رضا برقعی
تیر آه ما زگردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما بیت پیشنهادی از وبلاگ "فدایی ولایت"
واژه بعدی برای مشاعره را در نظر گرفته ام اما می شود گاه به گذشته رفت و از سرگرفت
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره آه
+ انتشار
یافته در سه شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 16:45
توسط احسان جمشیدی
|
اي
پلنگ از کوه بالا رفتنت بيهوده است
از کمين بيرون مزن امشب شب مهتاب نيست
فاضل نظري
خيال خام پلنگ من به سوي ماه جهيدن بود
و ماه را ز بلندايش به روي خاک کشيدن بود حسين منزوي
پلنگ سنگي دروازه هاي بسته شهرم
مگو آزاد خواهي شد که من زنداني دهرم فاضل نظري
پيشاني ات سیاه مبادا به ننگ ها
اي ماه ! اي مراد تمام پلنگ ها عليرضا بديع
تو آهوي رهاي دشت هاي سبزي اما من
پلنگ سنگي دروازههاي بسته شهرم فاضل نظري
زان همه گل ها که مي بردي بگو
از «بقايي» از «بروجردي» بگو
پهلواناني که سهرابي شدند
از پلنگاني که مهتابي شدند محمدحسين جعفريان
من محال است به ديدار تو قانع باشم
کي پلنگي شده راضي به تماشا از ماه فاضل نظري
پلنگ من دل مغرورم پريد و پنجه به خالي زد
که ماه عشق بلند من وراي دست رسيدن بود حسين منزوي
با برگ (بلوط )پیر قنداقم کرد
با شیر پلنگ و شیره ی (ون) پرورد
تا زاده شدم ناف مرا سنگ برید
من را پدرم کوه به دنیا آورد جلیل صفر بیگی
ما پلنگیم! مگو لکه به پیراهن ماست
مشکل از آینه ی توست، خطا از ما نیست فاضل نظري
شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها... پانته آ صفایی
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره پلنگ,
ماه
+ انتشار
یافته در چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 16:12
توسط احسان جمشیدی
|
قشنگ یعنی چه ؟
ــ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانۀ اشکال
و عشق ، تنها عشق
ترا به گرمی یک
سیب می کند مانوس.
سهراب سپهری"
مسافر"

بهشت وعده ی پوچی است تا جهنم هست
اگر چه
سیب نباشد ، هنوز آدم هست
کبری موسوی
زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد سهراب سپهری
یا سرخی سیب تو از آن جاذبه افتاد
یا در سر من پرسش فرزانه شدن بود فاضل نظری اقلیت
نه گندم و نه سیب
آدم فریب نام تو را خورد
از بی شمار نام شهیدانت
هابیل را که نام نخستین بود
دیگر
این روزها به یاد نمی آوری
هابیل
نام دیگر من بود قیصر امین پور
به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم فاضل نظری
روزی
خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد .
در رگ ها ، نور خواهم ریخت .
و صدا خواهم در داد:ای سبدهاتان پر خواب!سیب آوردم،سیب سرخ خورشید سهراب سپهری
شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی فاضل نظری
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره سیب,
سیب
+ انتشار
یافته در شنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 17:33
توسط احسان جمشیدی
|
من به
سیبی خوشنودم
و به بوییدن یك بوته ی بابونه .
من به یك آینه ، یك بستگی پاك قناعت دارم
سهراب سپهری
دارد به باد می سپرد این پيام را:
سيب دلم براي تو ای دوست، لك زده است! مژگان عباسلو
امشب كسي به سيب دلم ناخنك زده است!
بر زخم هاي كهنه ی قلبم نمك زده است! مژگان عباسلو
من سيب زرد خاطره را گاز می زدم
او سيب سرخ حادثه را در سبد گذاشت ميثم امانی
به زور جاذبه سيب از درخت چيده زمين
چه ميوه ای ز سر اشتياق می افتد فاضل نظری
بر آبی چین افتاد . سیبی به زمین افتاد
گامی ماند . زنجره خواند سهراب سپهری
مادر دو سيب چيد به من داد و گفت: عشق
اين را به پای هر كه فرا می رسد گذاشت ميثم امانی
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است فاضل نظری گریه های امپراتور
انکحت ... عشق را و تمام بهار را
زوجت ... سيب را و درخت انار را سيامک بهرام پرور
خدا خيال ندارد كه باغ سيبش را
به ما زنان غم انگيز بی وطن بدهد مونا زنده دل
ما رعیت ها کجا محصول باغستان کجا
روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست فاضل نظری اقلیت
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره سیب,
سیب
+ انتشار
یافته در شنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 17:25
توسط احسان جمشیدی
|
مشاعره خاص و تاریخی سه شاعر معاصر
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت فروغ فرخزاد در پاسخ به شعر بالا از حمید مصدق
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت جواد نوروزی در پاسخ به دو شعر بالا از حمید مصدق و فروغ فرخزاد
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره سیب,
سیب
+ انتشار
یافته در شنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 16:50
توسط احسان جمشیدی
|
تا تو نگاه می کنی کارمن
آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
شهریار
در سرزمين من زني از جنس آه نيست
اين يک حقيقت است که در برکه ماه نيست علیرضا بدیع
آه ،مادر! مگر از من چه گناهي سر زد
که دعا کردي و گفتي به سلامت برسم؟
طمع بوسه مدار از لبم اي چشمه که من
نذر دارم لب تشنه به زيارت برسم محمد مهدي سيار
زهرا که شهيد گشت بي جرم و گناه
هست از غم او، سينه ي عالم پر آه ناشناس
شکسته در گلوي من صداي واژه هاچو تير
گواه آه واژه را از اين ترانه ام بگير عباس رحيمي
نه در آيينه فهم است؛ نه در شيشه وهم
عاقلان آينه خوانندش و مستان آهش فاضل نظري
چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد
چقدر آه کشيدم شهيد چمران را
وليعصر...ترافيک...دود...آزادي...
گرفته گرد و غبار اسم اين دو ميدان را حسن بياتاني
از صاحب وبلاگ این یه احساس فوق العادست ... به خاطر بیت های پیشنهادیشون ممنونیم
من در آيينه رخ خود ديدم
وبه تو حق دادم.
آه مي بينم، مي بينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
من به اندازه زيبايي تو غمگينم حميد مصدق
تنها
غمگين
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکي به رخم دويد ناگاه
روي تو شکفت در سرشکم
ديدم که هنوز عاشقم آه... فريدون مشيري
آه
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیام اما
تویی آن قامت بالنده هنوز... حمید مصدق
آه...
دیدم او را بعد از بیست سال
گفتم این زن اوست
یا نه دیگریست... حمید مصدق
پیشنهاد واژه بعدی برای مشاعره من سیب - مرگ - خاک - واژه - انار و ... در نظر دارم شما چی؟
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره آه,
غم
+ انتشار
یافته در شنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۱ساعت 18:3
توسط احسان جمشیدی
|
سرمایه دل نیست بجز
آه و بجز اشک
پس دستکم این آب و هوا را نفروشید
قیصر امین پور
تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن
آه این منم ای آینه! کم سرزنشم کن فاضل نظری
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفريد
خورشيد را ز شعله ی آه تو آفريد علیرضا قزوه
شمسي تر از نگاه تو منظومه اي نبود
صد كهكشان ز ابر نگاه تو آفريد
آه اي شهيده اي كه شهادت سپاه توست
جان را خدا شهيد سپاه تو آفريد علیرضا قزوه
آهی نمانده است برای کشیدنم
راهی نمانده است برای رسیدنم
گاهی به چشم های خدا فکر می کنم!
وقتی که خسته می شود از خسته دیدنم پونه نیکوی
آهم در آمد ازين حرف بي حساب
حرمت كجا شدي قائل بدين جواب
دل از تمـام تـو بـايد بـريد و رفت
يا اينكه گوش دلت را بكن خراب خسرو "وبلاگ"
پرشد آیینه از گل چینی
آه از این جلوه های تزئینی فاضل نظری
نقشه ها داشت برايم پدر پيرم ...آه
بغض من پاي سكوت پدرم مي شكند رضا نیکوکار
چه مى شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه مى کردم علیرضا قزوه
آه، ای گرمی دستان زمستانی من
بیتو از کوچه و بازار بدم میآید محمد سلمانی
من انجماد سال ها تنهایی ام ... آه
آتش بریز ، آتش برایم در سبوها رضا نیکوکار
می رسد و می گذرد زندگی
آه که هر دم نفسی هست و نیست فاضل نظری
از صاحبان وبلاگ های باغچه تورج و صندوقچه راز خدا "GOD's Chest Secret" به خاطر بیت های پیشنهادیشون ممنونیم
دلبرک پرده از آن صورت چون ماه کشید
دیده اش تـــــورج و از قعر دلش آه کشید باغچه تورج
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره آه,
غم
+ انتشار
یافته در چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۱ساعت 15:3
توسط احسان جمشیدی
|
نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است
نفس نمی کشم ، این
آه از پی
آه است
فاضل نظری
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت فروغ فرخزاد
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست فاضل نظری
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد فاضل نظری
به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است
به من! که هر نفسم آه در پی آه است فاضل نظری
ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد حسین منزوی
دوباره حس و حالی شاعرانه ،
دوباره شعر و بیت و استعاره ؛
شک و تردید گفتن یا نگفتن !!!
دوباره فال حافظ ؛ استخاره ...
غروب و غربت و اشک و غم و آه
دوباره کوچه های بی قواره ... شهاب مرادی
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست فاضل نظری
آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است فاضل نظری
وقتی نسیم آه من از شیشهها گذشت
بیتابی مزارع گندم شروع شد فاضل نظری
آه، یک روز همین آه تو را میگیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد فاضل نظری
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت فاضل نظری
آه تقریبا فاضل بیشتر آه می کشد!!!
لطفا کلمات دیگری را برای مشاعره پیشنهاد دهید یا مشاعره ها را تکمیل کنید
حوالی:
شعر,
مشاعره,
مشاعره آه,
غم
+ انتشار
یافته در یکشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۱ساعت 15:47
توسط احسان جمشیدی
|
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟
باز تکرار به بار آمده، می بینی که؟
سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، می بینی که؟
آن که عمری به کمین بود، به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده، می بینی که؟
حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده،۱ می بینی که؟
غنچه ای مژده ی پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟
فاضل نظری منبع وبلاگ غزل های استاد فاضل نظری
بازم گرایش به فاضل ...
۱:اشاره به بیت شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید / بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست از این شعر
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عادت
+ انتشار
یافته در پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۱ساعت 13:34
توسط احسان جمشیدی
|
مشاعره با موضوع زندگی همه بیت هایی که راجع به مفهوم زندگی و حاوی کلمه زندگی هستند
عشق یعنی این که از اندوه مردم نگذری
زندگی یعنی که از شور و ترنّم نگذری علی رضا قزوه
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید كرد سهراب سپهری
سکه ی زندگی دو رو دارد
گاه غمگین و گاه غمگینی فاضل نظری
مرداب زندگی همه را غرق می كند
ای عشق همّتی كن و دست مرا بگیر فاضل نظری
من سالهای سال مُردم
تا اینكه یك دم زندگی كردم
تو میتوانی
یك ذره
یك مثقال
مثل من بمیری؟ قیصر امین پور
زندگی این روزها این است : تزویج دو ضد
کافر زاهد صفت با شاعر عاشق مزاج علی رضا قزوه
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم فاضل نظری
مردم شکسته مشق نوشتند و پاشدند
سرمشق من هنوز الفبای زندگی است میثم امانی
زندگی تصویر بود، ای عمر، برگردان به من
سنگهایی را که در مرداب و ماه انداختم فاضل نظری
گفتید: «زندگی کن و خوش باش و دم نزن!»
این حرف ها برای من از مرگ بدتر است سید مهدی موسوی
زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای
از توقف ها ورفتن های یکسان پرشده است فاضل نظری
صحبت سر حقوق و مزایاست بیشتر
صحبت نه در حقیقت معنای زندگی است میثم امانی
پ ن : معانی واژه ها را نمی شود از شنیده ها یا فرهنگ های لغت یا نوشته ها یا حتی روی کاغذ و یا...پیدا کرد بلکه آنها را در زندگی حقیقی لمس کرد اما می شود همیشه آموخت مفاهیم را...
پ ن۲: مفاهیم همواره مورد بحث بوده اند و ازدیاد هم یافته اند اما روزگار می گذرد ما نیز ادامه می دهیم مسیر خودمان را با همان شیوه قدیم در وبلاگ مشاعره را نیز ادامه می دهیم با واژه زندگی حتی با سایر مفاهیم
حوالی:
مشاعره,
زندگی,
مشاعره موضوعی,
مشاعره زندگی
+ انتشار
یافته در جمعه یازدهم فروردین ۱۳۹۱ساعت 1:0
توسط احسان جمشیدی
|
مشاعره با موضوع زندگی همه بیت هایی که راجع به مفهوم زندگی و حاوی کلمه زندگی هستند
زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم فاضل نظری
زندگي يعني : يك سار پريد.
از چه دلتنگ شدي ؟
دلخوشي ها كم نيست : مثلا اين خورشيد،
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته. سهراب سپهری
زندگی چیزی بود ، مثل یك بارش عید ، یك چنار پر سار .
زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسك بود .
یك بغل آزادی بود .
زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود . سهراب سپهری
زندگی رسم خوشایندی است .
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،
پرشی دارد اندازه ی عشق .
زندگی چیزی نیست ، كه لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبه ی دستی است كه می چیند .
زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است .
زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره .
زندگی تجربه ی شب پره در تاریكی است .
زندگی حس غریبی است كه یك مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است كه در خواب پلی می پیچد.
زندگی دیدن یك باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست . سهراب سپهری
زندگی شستن یك بشقاب است . سهراب سپهری
زندگی یافتن سكه ی دهشاهی در جوی خیابان است .
زندگی « مجذور » آینه است .
زندگی گل به « توان » ابدیت ،
زندگی « ضرب » زمین د رضربان دل ما،
زندگی « هندسه ی» ساده و یكسان نفس هاست . سهراب سپهری
زندگی تر شدن پی درپی،
زندگی آب تنی كردن در حوضچه ی« اكنون » است . سهراب سپهری
زندگي چون برده داري پير در بازار عمر
داشت يوسف را به مشتي خاک عالم مي فروخت فاضل نظری
زندگي اين تاجر طماع ناخن خشک پير
مرگ را همچون شراب ناب کم کم مي فروخت فاضل نظری
زندگي شايد
يك خيابان دراز است كه هر روز زني با زنبيلي از آن مي گذرد فروغ فرخزاد
زندگي شايد
ريسماني است كه مردي با آن خود را از شاخه مي آويزد
زندگي شايد طفلي است كه از مدرسه برمي گردد
زندگي شايد افروختن سيگاري باشد در فاصله ي رخوتناك دو هماغوشي
يا عبور گيج رهگذري باشد
كه كلاه از سر برمي دارد
و به يك رهگذر ديگر با لبخندي بي معني مي گويد «صبح بخير»
زندگي شايد آن لحظه ي مسدودي است
كه نگاه من، در ني ني چشمان تو خود را ويران مي سازد
و در اين حسي است
كه من آن را با ادراك ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت
در اتاقي كه به اندازه ي يك تنهايي است
دل من
كه به اندازه ي يك عشق است
به بهانه ها ي ساده ي خوشبختي خود مي نگرد فروغ فرخزاد
چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی كن و با زندگی بمیر فاضل نظری
حوالی:
مشاعره,
زندگی,
مشاعره موضوعی,
مشاعره زندگی
+ انتشار
یافته در پنجشنبه سوم فروردین ۱۳۹۱ساعت 14:49
توسط احسان جمشیدی
|