دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

غم ِ خوردن

غم می خورند شاعرکان
مثل آب و نان
امّا دریغ،
جز غمِ خوردن نمی خورند.
قیصر امین پور


سلام
داشتم به این فکر می کردم که چطور می شود کمی تغییر به وجود آورد تا از این روزمرگی تکرار و تکرار گریخت به این نتیجه رسیدم که کاش می شد زمان را متوقف کرد و هی ... دیدم این که دیگر می شود تکرر! شرایط و سردرگمی و دل مشغولی و مشغله هم اگر اجازه می داد دوست داشتم خوشنویسی را مشق می کردم که تازه اگر این ها هم نبود جای خوبی برای مشق خوشنویسی در شهرم نمی شناسم یک جایی هست که آنقدر از ما دور است که برای رسیدن به آن باید با تاکسی حدود 1.5 شایدهم 2 ساعت راه گز کرد تازه آن موقع ...
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه

در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه          - منسوب به شهید بلخی -


حوالی: شعر, نو, غم, قیصر امین پور
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ساعت 11:57  توسط احسان جمشیدی   | 

چرا عزیز من! آه از زمانه؟ آه از هم!

به صرف سرزدن چند اشتباه از هم
جدا شدیم به آسانی دو راه از هم!

بعید بود چنین دوری از من و تو بعید
شبیه فاصله‌ی آفتاب و ماه از هم

تو فکر می کنی از دشمنی چه کم دارد
بهانه‌گیری یاران نیمه راه از هم؟

به هم پناه می‌آورد روحمان یک روز
به کی بریم در این روزها پناه از هم؟

گذشت دوره‌ی آه از زمانه گفتن‌ها
چرا عزیز من! آه از زمانه؟ آه از هم!

جریمه‌ی خودمان هیچ...جرم دیده چه بود؟
چگونه دل بکنند این دو بی‌گناه از هم؟

به شوق دیدن هم باز پلک می‌بندیم
سراغ اگرچه نگیریم هیچگاه از هم

چه کار عقل بداندیش را به جاده‌ی عشق؟
خوشا جنون که ندانست راه و چاه از هم!

حمیدرضا حامدی


حوالی: شعر, غزل, غم, عشق
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 14:53  توسط احسان جمشیدی   | 

یکشنبه ی دلگیر

من از این جمع دلگیرم ، تو در آن جمع تنهایی
چه دنیایی برایم ساختی... آری... چه دنیایی!

چه رنجی می کشم تا صبح وقتی چشم می بندم
چه رنجی می کشی وقتی که بر شب چشم بگشایی

مرا با آبروداری چه کار؟ ای اشک! راحت باش
که صدها ماجرا دارند با هم عشق و رسوایی

نپرس از من چرا آیینه ها را از تو می پوشم؟!
...حسادت می کنند آیینه ها وقتی تو می آیی

نمی آیی از آن یکشنبه ی دلگیر اما باز
صدایت می زند هر هفته ناقوس کلیسایی...

مهدی مظاهری


شاعر خیلی خوبی هستند ایشون و فضای شعری نزدیک به شعر فاضل نظری دارند متاسفانه شهر ما کرمانشاه یک کتابفروشی درست و حسابی ندارد من چند شعر از ایشون دارم همه آنها خوب است...
برگ ها از شاخه مي افتند و تنها مي شوند
از جدايي، گرچه مي ترسم ، به من هم مي رسد


حوالی: شعر, غزل, غم, عشق
+ انتشار یافته در  یکشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 15:48  توسط احسان جمشیدی   | 

من اینجا بس دلم تنگ است

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟
...
كسی اینجاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم كسی اینجاست ؟
كسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا كه لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟

دست دوست مانند


و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه
مرده ای هم رد پایی نیست
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
...

مهدی اخوان ثالث

منم اینحا دلم تنگ است


حوالی: شعر, نو, غم, دلتنگی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:50  توسط احسان جمشیدی   | 

غم

پاک است و زلال مثل دریا دل تو
باید ز دلم پل بزنم تا دل تو

امروز چقدر بی امان می باری
ای ابر بگو چه کرده غم با دل تو

علی رضا شفیعی

پی نوشت: ابرها غمگیند ولی شانه ای برای گریه پیدا نمی کنند
پی نوشت: اینجا وبلاگی شخصی است و هر آنچه را بپسندم در آن قرار می دهم و ...


حوالی: شعر, رباعی, ایر, غم
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۱ساعت 16:54  توسط احسان جمشیدی   | 

غم...

خوش آن که از دو جهان گوشهٔ غمی دارد
همیشه سر به گریبان ماتمی دارد

تو اهل(مرد) صحبت دل نیستی، چه می‌دانی
که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد

هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد
که در گشایش دلها عجب دمی دارد!

لب پیاله نمی‌آید از نشاط به هم
زمین میکده خوش خاک بی‌غمی دارد!

تو محو عالم فکر خودی، نمی‌دانی
که فکر صائب ما نیز عالمی دارد

صائب تبریزی


حوالی: شعر, غزل, غم, صحبت
+ انتشار یافته در  یکشنبه نهم مهر ۱۳۹۱ساعت 13:14  توسط احسان جمشیدی   | 

تنهایی هایمان

استاد فاضل نظری د ر آخرین حضورش در برنامه  تلویزیونی زنده باد زندگی نقل به مضمون فرمودند
تنهایی در اتاق، یک نفر است
در اتوبوس، چهل نفر
در قطار، هزار نفر
ما همه لحظاتی رو که با هم گذرانده ایم با هم نبوده ایم ، ما تنها تنهایی مان را با هم بوده ایم....
و من پیگیر شدم و این را یافتم از مرحوم بروسان

تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار
هزار نفر.

به تو فکر می کنم
در چشم های بسته آفتاب بیشتری  هست
به تو فکر می کنم
و هر روز
به تعداد تمام دندانهایم سیگار می کشم.

ما چون بارانی هستیم
که همدیگر را خیس می کنیم

مرحوم غلامرضا بروسان


حوالی: شعر, نو, تنهایی, غم
+ انتشار یافته در  شنبه یکم مهر ۱۳۹۱ساعت 19:19  توسط احسان جمشیدی   | 

آدم برفی

قطره قطره شد آب آدم برفی
شد آب در آفتاب آدم برفی
آب از سر او گذشت اما هرگز
بیدار نشد ز خواب آدم برفی

آدم برفی

بیژن ارژن

حس و حال زمستانی دارم در انتهای یک تابستان با شرجی آه


حوالی: شعر, آدم برفی, غم
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۱ساعت 17:5  توسط احسان جمشیدی   | 

سفر مست

بر جاده لمیده،باده در دست، سفر
این مست تر از مست تر از مست، سفر

کی از دل بینوای ما می گذرد؟
وقتی که نماز را شکسته ست، سفر

میلاد عرفان پور از کتاب جشن فراموشی ها


حوالی: شعر, رباعی, سفر, غم
+ انتشار یافته در  پنجشنبه شانزدهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 18:0  توسط احسان جمشیدی   | 

تبر

تبر درخت

این کیست که با این همه غم می خندد؟
زخمی شده باز دم به دم می خندد
در مرگ چه رازی ست که این کهنه درخت
با هر تبری که می زنم می خندد؟
میلاد عرفان پور از پاییز بهاریست که عاشق شده است
عکس با سایز بزرگ تر


حوالی: شعر, رباعی, تبر, غم
+ انتشار یافته در  شنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 20:19  توسط احسان جمشیدی   | 

ز اين پس هر که نام عشق را آورد،نامرد است

به شهر رنگ ها رفتيم گفتي زرد نامرد است
اگر رنگي تو را در خويش معنا كرد نامرد است

تو تصوير مني يا من در اين آيينه تكرارم؟
جهان آيينه ي جادوست زوج و فرد نامرد است

چه قدر از عقل مي پرسي چه قدر از عشق مي خواني
از اين باز آي نااهل است از آن برگرد نامرد است

نه سر در عقل مي بندم نه دل در عشق مي بازم
كه اين نامرد بي درد است و آن پر درد نامرد است

بيا پيمان ببنديم از جهان هم جدا باشيم
ز اين پس هر که نام عشق را آورد،نامرد است

فاضل نظري چاپ نشده(حذف شده از كتاب اول استاد  گريه هاي امپراتور)


حوالی: شعر, غزل, غم, عشق
+ انتشار یافته در  دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۱ساعت 19:55  توسط احسان جمشیدی   | 

خوش باوری

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد
از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد

من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد

به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای! باج سر دروازه می گیرد

چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی!
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد

ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد

فاضل نظری شعر جدید در مجموعه سه گانه چاپ نشده


حوالی: شعر, غزل, غم, عشق
+ انتشار یافته در  دوشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 12:56  توسط احسان جمشیدی   | 

مشاعره با موضوع آه (3)

تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است                    شهریار

در سرزمين من زني از جنس آه نيست
اين يک حقيقت است که در برکه ماه نيست                    علیرضا بدیع

آه ،مادر! مگر از من چه گناهي سر زد
که دعا کردي و گفتي به سلامت برسم؟
طمع بوسه مدار از لبم اي چشمه که من
نذر دارم لب تشنه به زيارت برسم                    محمد مهدي سيار

زهرا که شهيد گشت بي جرم و گناه
هست از غم او، سينه ي عالم پر آه                    ناشناس

شکسته در گلوي من صداي واژه هاچو تير
گواه آه واژه را از اين ترانه ام بگير                    عباس رحيمي

نه در آيينه فهم است؛ نه در شيشه وهم
عاقلان آينه خوانندش و مستان آهش                    فاضل نظري


چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد
چقدر آه کشيدم شهيد چمران را

وليعصر...ترافيک...دود...آزادي...
گرفته گرد و غبار اسم اين دو ميدان را                    حسن بياتاني

از صاحب وبلاگ این یه احساس فوق العادست ... به خاطر بیت های پیشنهادیشون ممنونیم

من در آيينه رخ خود ديدم
وبه تو حق دادم.
آه مي بينم، مي بينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
من به اندازه زيبايي تو غمگينم                    حميد مصدق

تنها
غمگين
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکي به رخم دويد ناگاه
روي تو شکفت در سرشکم
ديدم که هنوز عاشقم آه...                    فريدون مشيري

آه
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیام اما
تویی آن قامت بالنده هنوز...                    حمید مصدق

آه...
دیدم او را بعد از بیست سال
گفتم این زن اوست
یا نه دیگریست...                    حمید مصدق

پیشنهاد واژه بعدی برای مشاعره من سیب -  مرگ - خاک - واژه - انار و ... در نظر دارم شما چی؟


حوالی: شعر, مشاعره, مشاعره آه, غم
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۱ساعت 18:3  توسط احسان جمشیدی   | 

مشاعره با موضوع آه (2)

سرمایه دل نیست بجز آه و بجز اشک
پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید                    قیصر امین پور

تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن
آه این منم ای آینه! کم سرزنشم کن                    فاضل نظری

شب را خدا ز شرم نگاه تو آفريد
خورشيد را ز شعله ی آه تو آفريد                    علیرضا قزوه

شمسي تر از نگاه تو منظومه اي نبود
صد كهكشان ز ابر نگاه تو آفريد
آه اي شهيده اي كه شهادت سپاه توست
جان را خدا شهيد سپاه تو آفريد                    علیرضا قزوه

آهی نمانده است برای کشیدنم
راهی نمانده است برای رسیدنم
گاهی به چشم های خدا فکر می کنم!
وقتی که خسته می شود از خسته دیدنم                    پونه نیکوی

آهم در آمد ازين حرف بي حساب
حرمت كجا شدي قائل بدين جواب
دل از تمـام تـو بـايد بـريد و رفت
يا اينكه گوش دلت را بكن خراب                    خسرو "وبلاگ"

پرشد آیینه از گل چینی
آه از این جلوه های تزئینی                    فاضل نظری

نقشه ها داشت برايم پدر پيرم ...آه
بغض من پاي سكوت پدرم مي شكند                    رضا نیکوکار

چه مى شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه مى کردم                     علیرضا قزوه

آه، ای گرمی دستان زمستانی من
بی‌تو از کوچه و بازار بدم می‌آید                    محمد سلمانی

من انجماد سال ها تنهایی ام ... آه
آتش بریز ، آتش برایم در سبوها                     رضا نیکوکار

می رسد و می گذرد زندگی
آه که هر دم نفسی هست و نیست                    فاضل نظری

از صاحبان وبلاگ های باغچه تورج و صندوقچه راز خدا "GOD's Chest Secret" به خاطر بیت های پیشنهادیشون ممنونیم

دلبرک پرده از آن صورت چون ماه کشید
دیده اش تـــــورج و از قعر دلش آه کشید                    باغچه تورج


حوالی: شعر, مشاعره, مشاعره آه, غم
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۱ساعت 15:3  توسط احسان جمشیدی   | 

مشاعره با موضوع آه (1)

نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است
نفس نمی کشم ، این آه از پی آه است                    فاضل نظری

رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت                    فروغ فرخزاد

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست                    فاضل نظری

به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد                     فاضل نظری

به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است 
به من! که هر نفسم آه در پی آه است                    فاضل نظری


ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد                    حسین منزوی

دوباره حس و حالی شاعرانه ،
دوباره شعر و بیت و استعاره ؛
شک و تردید گفتن یا نگفتن !!!
دوباره فال حافظ ؛ استخاره ...
غروب و غربت و اشک و غم و آه
دوباره کوچه های بی قواره ...                    شهاب مرادی

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست                    فاضل نظری

آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است                    فاضل نظری

وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد                    فاضل نظری

آه، یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد                    فاضل نظری

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت                    فاضل نظری

آه تقریبا فاضل بیشتر آه می کشد!!!

لطفا کلمات دیگری را برای مشاعره پیشنهاد دهید یا مشاعره ها را تکمیل کنید


حوالی: شعر, مشاعره, مشاعره آه, غم
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۱ساعت 15:47  توسط احسان جمشیدی   | 

غم  آمده! پس تو کی میایی ای صبر؟!

تو هدیه ی زیبای خدایی، ای صبر!
با هر دل خسته آشنایی،ای صبر!
 گفتند همانکه غم دهد صبر دهد
غم  آمده! پس تو کی میایی ای صبر؟!

میلاد عرفان پور


حوالی: شعر, رباعی, غم, صبر
+ انتشار یافته در  شنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۱ساعت 18:4  توسط احسان جمشیدی   | 

از عالم غم دلرباتر عالمي نيست

همراه بسيار است، اما همدمي نيست
مثل تمام غصه ها، اين هم غمي نيست

دلبسته اندوه دامنگير خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمي نيست

كار بزرگ خويش را كوچك مپندار
از دوست دشمن ساختن كار كمي نيست

چشمي حقيقت بين كنار كعبه مي گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمي» نيست

در فكر فتح قله قافم كه آنجاست
جايي كه تا امروز برآن پرچمي نيست

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غم, عشق
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیستم آذر ۱۳۹۰ساعت 17:26  توسط احسان جمشیدی   | 

این دل نجیب را این لجوج دیر باور عجیب رادر میان خویش راه می‌دهید؟

ای شما!
ای تمام عاشقان ِ هر کجا!
از شما سوال می‌کنم:
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهای‌تان اضافه می‌کنید؟

یک نفر که تا کنون
ردپای خویش را
لحن مبهم صدای خویش را
شاعر سروده‌های خویش را نمی‌شناخت
گرچه بارها و بارها
نام این هزار نام را
از زبان این و آن شنیده بود

یک نفر که تا همین دو روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریه‌ی گیاه را نمی‌سرود
آه را نمی‌سرود
شعر شانه‌های بی‌پناه را
حرمت نگاه بی‌گناه را
و سکوت یک سلام
در میان راه را نمی‌سرود
نیمه‌های شب
نبض ماه را نمی‌گرفت
روزهای چهارشنبه ساعت چهار
بارها شماره‌های اشتباه را نمی‌گرفت

ای شما!
ای تمام نام‌های هر کجا!
زیر سایبان دست‌های خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه می‌دهید؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان خویش
راه می‌دهید؟

قیصر امین ‌پور
حوالی: شعر, نو, غم, قیصر امین پور
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:28  توسط احسان جمشیدی   |