دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

دلم برای کسی تنگ است

دلم برای کسی تنگ است 
که آفتاب صداقت را 
به میهمانی گل‏های باغ می‏آورد 
و گیسوان بلندش را به بادها می‏داد 
و دست‏های سپیدش را به آب می‏بخشید 

دلم برای کسی تنگ است 
که چشمهای قشنگش را 
به عمق آبی دریای واژگون می‏دوخت 
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می‏خواند 

دلم برای کسی تنگ است 
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می‏سوخت 
و مهربانی را نثار من می‏کرد
 

... ادامه مطلب ...                                                حمید مصدق


حوالی: شعر, نو, دلتنگی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۱ساعت 21:22  توسط احسان جمشیدی   | 

تو ...

تـو مـپندار که خـاموشی ِ مـن،
هـست بـرهان ِ فـرامـوشی ِ مـن ....

در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم ،
- می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری !
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد ،
- که مرا
زندگانی بخشد
چشم های تو به من می بخشد
شورِ عشق و مستی
و تو چون مصرعِ شعری زیبا ،
 سطرِ برجسته ای از زندگی من هستی .

دفتر عمر مرا٬
با وجود تو شکوهی دیگر٬
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من٬
زندگانی بخشی٬
یا بگیری از من٬
آنچه را می بخشی.

 برگزیده چند شعر از حمید مصدق


حوالی: شعر, جمله ادبی, تو, عمر
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۱ساعت 18:54  توسط احسان جمشیدی   |