رباعی ...
شهر آینه دار می شود با یک گل
پروانه تبار می شود با یک گل
گفتند نمی شود ولی می بینند
یکروز بهار می شود با یک گل
***
یک ذرّه از آفتاب باقی مانده است
در جام کمی شراب باقی مانده است
هر قطرة خون به قاصدکها میگفت
گل رفته ولی گلاب باقی مانده است
هادی فردوسی
حوالی: شعر, رباعی, انتظار, هادی فردوسی
پروانه تبار می شود با یک گل
گفتند نمی شود ولی می بینند
یکروز بهار می شود با یک گل
***
یک ذرّه از آفتاب باقی مانده است
در جام کمی شراب باقی مانده است
هر قطرة خون به قاصدکها میگفت
گل رفته ولی گلاب باقی مانده است
هادی فردوسی
حوالی: شعر, رباعی, انتظار, هادی فردوسی