دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

تو را هم ای هوس دیگران نمی خواهم!

پلی از آن طرف آسمان نمی خواهم
نبار باران، رنگین کمان نمی خواهم!

به ابرهای مهاجر بگو که برگردند
"زمین سوخته ام" ...سایبان نمی خواهم

به اشک گفته ام از پلک من بشوید چشم
هوای عاشقی ناگهان نمی خواهم

تمام مردم این شهر از تو می گویند
تو را هم ای هوس دیگران نمی خواهم!

امید همدلی ام نیست، بعد از این با دل
گلایه می کنم و همزبان نمی خواهم...


مهدی مظاهری


+ریزگرد بهانه است...
گزارش سازمان هواشناسی هم
تو رفته ای
و هوا هم مرده است...
این تشییع جنازه ی باشکوه را آسمان برگزار کرده است
حوالی: شعر, غزل, مهدی مظاهری, دلتنگی
+ انتشار یافته در  یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 13:35  توسط احسان جمشیدی   | 

در اين هزاره فقط عشق، پاک و بي رنگ است

دلم گرفته از اين روزها دلم تنگ است
ميان ما و رسيدن هزار فرسنگ است

مرا گشايش چندين دريچه کافي نيست
هزار عرصه براي پريدنم تنگ است

اسير خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پريدن و در خاک بودنم ننگ است

چگونه سر کند اينجا ترانه خود را؟
دلي که با تپش عشق او هماهنگ است

هزار چشمه فرياد در دلم جوشيد
چگونه راه بجويد که رو به رو سنگ است

مرا به زاويه ي باغ عشق مهمان کن
در اين هزاره فقط عشق، پاک و بي رنگ است

سلمان هراتی


حوالی: شعر, غزل, سلمان هراتی, دلتنگی
+ انتشار یافته در  سه شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۲ساعت 19:48  توسط احسان جمشیدی   | 

حضور حاضر غایب که می گویند یعنی من

کسی تنهایی یک مرد شاعر را نمی فهمد
و جاده وسعت درد مسافر را نمی فهمد

دوباره وقت رفتن می شود کوچ پرستوها
و حتی آسمان مرغ مهاجر را نمی فهمد

پر از شک و یقینم بی تو ایمانی نخواهم داشت
خدا حرف دل این نیمه کافر را نمی فهمد

خیابان ها و ماشین های سر در گم نمی دانند
که دنیا درد انسان معاصر را نمی فهمد

چراغ سبز یا قرمز چه فرقی می کند وقتی
سواره خط کشی قلب عابر را نمی فهمد

حضور حاضر غایب که می گویند یعنی من
غریب افتاده ای که جمع حاضر را نمی فهمد

نمی خواهد بپرسی حال و روز واژه هایم را
کسی تنهایی یک مرد شاعر را نمی فهمد
سید علیرضا جعفری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, دلتنگی
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۱ساعت 17:39  توسط احسان جمشیدی   | 

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای، نفسی عاشقت شده است

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

پر می كشي و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ي قفسی عاشقت شده است

آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

سيب سرخ غزلي كه هميشه مي خوانم از فاضل نظري در كتاب گريه هاي امپراتور صفحه 32-33

همچنين در ادامه مطلب بخوانيد دو غزل كه به استقبال اين غزل رفته اند

از شهر رد شدي و من اي سيب سرخ خيس
با شعر (فاضل نظري) عاشقت شدم            از امیر رضا پدرام یار

دیدم تو را که بال کشیدی به آسمان
از پشت میله ی قفسی عاشقت شدم          از پگاه عامری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۱ساعت 18:9  توسط احسان جمشیدی   | 

من اینجا بس دلم تنگ است

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟
...
كسی اینجاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم كسی اینجاست ؟
كسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا كه لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟

دست دوست مانند


و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه
مرده ای هم رد پایی نیست
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
...

مهدی اخوان ثالث

منم اینحا دلم تنگ است


حوالی: شعر, نو, غم, دلتنگی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:50  توسط احسان جمشیدی   | 

بی خبری ها

مادام كه عمر من به دنيا باشد
هرجا كه تو باشي دلم آنجا باشد

ديگر خبر از خودم ندارم اي دوست
تا باشد از اين بي خبري ها باشد

میلاد عرفان پور


حوالی: شعر, رباعی, دلتنگی, بی خبری
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هشتم شهریور ۱۳۹۱ساعت 20:7  توسط احسان جمشیدی   | 

دلم برای کسی تنگ است

دلم برای کسی تنگ است 
که آفتاب صداقت را 
به میهمانی گل‏های باغ می‏آورد 
و گیسوان بلندش را به بادها می‏داد 
و دست‏های سپیدش را به آب می‏بخشید 

دلم برای کسی تنگ است 
که چشمهای قشنگش را 
به عمق آبی دریای واژگون می‏دوخت 
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می‏خواند 

دلم برای کسی تنگ است 
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می‏سوخت 
و مهربانی را نثار من می‏کرد
 

... ادامه مطلب ...                                                حمید مصدق


حوالی: شعر, نو, دلتنگی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۱ساعت 21:22  توسط احسان جمشیدی   | 

دودلم...

دودلم اول خط نام خدا بنویسم
یا که رندی کنم و اسم تو را بنویسم

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنی است
بخدا خود تو بگو نام که را بنویسم

صاحب قبله و قبله دو عزیزند ولی
خوش تر آنست من از قبله نما بنویسم

آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم

تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصـه درد به امّیـد دوا بنویسم

قلمم جوهرش از جوش و جراحت جاری است
پست باشم که پَی نان و نوا بنویسم

بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم

بعد یک عمر ببین دست و دلم می لرزد
کـــه من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم

من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
این دو را باز همینطور جدا بنویسم

شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
بـاز حتی اگـر از سوگ و عزا بنویسـم

با تـــو از حرکت دستم برکت مـی بارد
فرق هم نیست چه نفرین،چه دعا بنویسم

از نگاهت، به رویم، پنجره ای را بگشای
تا در آن منظـره ی روح گشا بنویسم

تیغ و تشباد هم از ریشه نخواهد خشکاند
غزلی را که در آن حال و هوا بنویسم

عشق آن روز که این لوح و قلم دستم داد
گفت هر شب غزل چَشم شما بنویسم

خلیل ذکاوت



حوالی: شعر, غزل, دودلم, دلتنگی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۱ساعت 14:37  توسط احسان جمشیدی   | 

قناری...

موش به سوراخش می خزد 
لاک پشت به لاکش 
و شترمرغ 
سر در شن فرو می کند 
اما قناری را اگر بترسانند 
می پرد به آغوشِ آسمان

قناری

علی محمد مؤدب 

کاشکی قناری بودم...


حوالی: شعر, نو, دلتنگی, عاشقانه های پسر نوح
+ انتشار یافته در  یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 18:3  توسط احسان جمشیدی   | 

خانه ام ابری است...

ناودان ها شر شر باران بی صبری است
آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است

کفش هایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است

پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است

و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد : " خانه ام ابری است "

آینه های ناگهان قیصر امین پور


حوالی: شعر, غزل, غمگین, ابر
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 13:12  توسط احسان جمشیدی   | 

چنگی به دل نمی زند این ساز و هلهله

برگشته ام به فصل تو از خط فاصله
این روزها پریده ام از خواب چلچله

تنها کمی به دیدن تو فکر می کنم
آنهم برای حل شدن چند مسئله

دیگر تمام شهر به عشقت مقیدند
بی آنکه در حضور تو باشند یک دله

تو کیستی که دیده و نادیده خوانده اند
خوبان تو را به ندبه و بدها به ولوله

ما مرده ی گرفتن جشن تولدیم
چنگی به دل نمی زند این ساز و هلهله

وقتی تمام بندر ، در بند ساحل است
دریا چگونه مشت نکوبد به اسکله

باران چگونه باز نگردد به آسمان
دنیا چگونه سخت نگیرد به چلچله

این سینه ها به فکر « الم نشرح» تو نیست
چیزی به گوش خاک بخوان مثل « زلزله »

شعري از مرتضي حيدري آل كثير


حوالی: شعر, غزل, انتظار, دلتنگی
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 14:19  توسط احسان جمشیدی   | 

مداد رنگی هایم

کو آن همه شادی و زرنگی هایم
آن شور و نشاط و شوخ و شنگی هایم

رفتند پرنده های نقاشی من
من مانده ام و مداد رنگی هایم

تصویر با سایز بزرگ جلیل صفربیگی


حوالی: شعر, رباعی, مدارنگی, دلتنگی
+ انتشار یافته در  یکشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 20:13  توسط احسان جمشیدی   | 

دیدن دنیا...

اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟
امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟
 
ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ
این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت

ماهی تنگ دریا
 
يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل
گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت
 
از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست
تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت
 
مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود
ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت

چاپ نشده از  فاضل نظری منبع: وبلاگ غزل های استاد فاضل نظری 


حوالی: شعر, غزل, دیدن دنیا به چه قیمت, دلتنگی
+ انتشار یافته در  جمعه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 12:28  توسط احسان جمشیدی   | 

صندوقچه راز خدا را نفروشید...

این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطره‌ها را نفروشید

 پنجره

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید

تنها، به‌خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید

سرمایه دل نیست بجز آه و بجز اشک
پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید

در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید

در پیله پرواز بجز کرم نلولد
پروانهء پرواز رها را نفروشید

یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید

دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید

مرحوم قیصر امین پور


حوالی: شعر, غزل, پنجره, دلتنگی
+ انتشار یافته در  جمعه هشتم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 20:54  توسط احسان جمشیدی   | 

آرام در رثای خودم گریه می‌کنم

آرام در رثای خودم گریه می‌کنم
در مجلس عزای خودم گریه می‌کنم

زانو بغل گرفته و مانند کودکان
لج می‌کنم برای خودم، گریه می‌کنم

چونان مسافری که کسی نیست خویش او
چون چشمه پشت پای خودم گریه می‌کنم

پیش چراغ‌های جهان سرخ می‌شوم
از شرم چشم‌های خودم گریه می‌‌کنم

بسیار ساده‌ام من آواره، مدتی است
با یاد روستای خودم گریه می‌کنم

ای دل عجیب خسته‌ام از درد مردمان
امشب فقط به ‌جای خودم گریه می‌کنم

علی محمد مودب


حوالی: شعر, غزل, غمگین, دلتنگی
+ انتشار یافته در  یکشنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 19:39  توسط احسان جمشیدی   | 

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟
باز تکرار به بار آمده، می بینی که؟

سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، می بینی که؟
 
آن که عمری به کمین بود، به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده، می بینی که؟

حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده،۱ می بینی که؟

غنچه ای مژده ی پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

فاضل نظری منبع وبلاگ غزل های استاد فاضل نظری 

بازم گرایش به فاضل ...

۱:اشاره به بیت شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید / بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست از این شعر


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عادت
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۱ساعت 13:34  توسط احسان جمشیدی   | 

من همیشه افقم ظلمانی است

باز دریای دلم طوفانی است
آسمان کسلم بارانی است

باران

باغم ار زیر و زبر شد نه عجب
تحفه فصل خزان  ویرانی است

شرح تنهایی من می پرسی؟
شرح تنهایی من طولانی است

دور باطل زده ام ، قصه من
همه سر گشتگی و حیرانی است

بعد سر گشتگی و حیرانی
باز هم حیرت و سر گردانی است

دار و تیشه همه اسودگی اند
عشق بازی نه بدان آسانی است
 
معنی عشق ز مجنون می پرس
که همه بی سر و بی سامانی است

نسخ و تعلیق من از سر مشقی است
که مرا حک شده  بر پیشانی است
 
گرد بادم ،نه نسیم سحری
کار من ،گل نه، غبار افشانی است

نای بی همدمم و تا به ابد
ناله در حنجره ام، زندانی است
 
شب قطب و فلک بی افقم
من همیشه افقم ظلمانی است

مرحوم حسین منزوی


حوالی: شعر, غزل, غمگین, باران
+ انتشار یافته در  سه شنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۱ساعت 16:37  توسط احسان جمشیدی   | 

بهترین آهنگ ها

در صدایت بهترین آهنگ ها را جمع کن
نغمه تنهایی دلتنگ ها را جمع کن

خسته ام از جلوه های رنگ رنگ روزگار
نازنین! جارو بیاور، رنگ ها را جمع کن

رودم، آری می روم، اما تو محض عاشقی
از مسیلم بغض ها و سنگ ها را جمع کن

با تو اقیانوسی آرامم، فقط از ساحلم
دانه دانه لاشه خرچنگ ها را جمع کن

پاییز 1382-تهران علی محمد مودب


حوالی: شعر, غزل, دلتنگی, روزگار
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۰ساعت 13:35  توسط احسان جمشیدی   | 

درباره تنهایی هم حرف زدیم

بیهوده نه از زیاد و کم حرف زدیم
نه لحظه ای از شادی و غم حرف زدیم

تا صبح من و خدا نشستیم و فقط
درباره تنهایی هم حرف زدیم

جلیل صفر بیگی


حوالی: شعر, رباعی, دلتنگی, خدا
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۰ساعت 14:31  توسط احسان جمشیدی   | 

عشق، آن نيست كه در شهر فراوان باشد

مثل يك پل كه كمربند خيابان باشد
عشق، آن نيست كه در شهر فراوان باشد

زن زيباي جهان! سبزه ي گريان! تلخ است:
پاي تختت دل گنديده‌ي تهران باشد

دوست دارم ننويسم قلمم مي‌رقصد
دست من نيست، اگر شعر ، پريشان باشد

مثل سهراب نشد شعر بگويم، هرگز!
« واژه بايد خود باد و . . . خود باران باشد»

حافظ از خاكْ درآ تا بنويسي اين بار:
« كه به تلبيس و حِيَل ديو، مسلمان» باشد

به رضايش نرسيدم به خدايش گفتم
دستِ‌كم در غزلم اسم خراسان باشد

تقدیم به ساحت علی بن موسی الرضا (ع)

شعرهاي مريم جعفري آذرماني


حوالی: شعر, غزل, دلتنگی, غمگین
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۰ساعت 15:27  توسط احسان جمشیدی   | 

هيچ راهي جز به دام افتادن صياد نيست  

اين طرف مشتي صدف آنجا كمي گل ريخته
موج، ماهيهاي عاشق را به ساحل ريخته

بعد از اين در جام من تصوير ابر تيره‌ ايست
بعد از اين در جام دريا ماه كامل ريخته

مرگ حق دارد كه از من روي برگردانده است
زندگي در كام من زهر هلاهل ريخته

هر چه دام افكندم، آهوها گريزان‌تر شدند
حال صدها دام ديگر در مقابل ريخته

هيچ راهي جز به دام افتادن صياد نيست
هر كجا پا مي‌گذارم دامني دل ريخته

زاهدي با كوزه‌اي خالي ز دريا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ريخته!

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  دوشنبه پنجم دی ۱۳۹۰ساعت 13:45  توسط احسان جمشیدی   | 

سفر بهانۀ دیدار و آشنایی ماست||| به هم رسیدن ِ ما نقطه ی جدایی ماست

سفر بهانۀ دیدار و آشنایی ماست
از این به بعد «سفر» مقصد ِ نهایی ماست

در ابروان من و گیسوان ِ تو گرهی ست
گمان مبر که زمان ِ گره گشایی ماست

خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است
همین بهانۀ آغاز ِ بی وفایی ماست

زمانه غیر زبان قفس نمی داند
بمان که «پرنزدن» حیلۀ رهایی ماست

به روز وصل چه دلبسته ای ؟ که مثل ِ دو خط
به هم رسیدن ِ ما نقطه ی جدایی ماست

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  یکشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۰ساعت 19:46  توسط احسان جمشیدی   | 

بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

شاید از آن پس بود که احساس می کردم
در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی

از کودکی دیوانه بودم ، مادرم می گفت :
از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی

نام تو را می کَند روی میزها هر وقت
در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی

بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی

اکنون ز تو با نا امیدی چشم می پوشم
اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی

آیینه خیلی هم نباید راست گو باشد
من مایه رنج تو هستم ، راست می گویی

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  یکشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۰ساعت 19:26  توسط احسان جمشیدی   | 

آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است...!

کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است

خلق دلسنگ‌اند و من آیینه با خود می‌برم
بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است

یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است می‌بارد! فراوانی بس است

نسل پشت نسل تنها امتحان پس می‌دهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است

بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می‌کنیم
سفره‌ات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است!

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  سه شنبه هفدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:13  توسط احسان جمشیدی   | 

طلسم

در گذر از عاشقان رسید به فالم
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم

روز ازل هم گریست آن ملک مست
نامه تقدیر را که بست به بالم

مثل اناری که از درخت بیفتد
در هیجان رسیدن به کمالم

هر رگ من رد یک ترک به تنم شد
منتظر یک اشاره است سفالم

بیشه شیران شرزه بود دو چشمش
کاش به سویش نرفته بود غزالم

هر که جگرگوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است از که بنالم

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  سه شنبه هفدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:11  توسط احسان جمشیدی   | 

گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند

از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!
دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند

گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند

کنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان
چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند

سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند

این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  یکشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 15:30  توسط احسان جمشیدی   | 

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!

شعر از : آقای فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  یکشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 15:27  توسط احسان جمشیدی   | 

پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند

پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند
آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند

شادم تصور می کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند

برعکس می گردم طواف خانه ات را
دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند

من با یقین کافر،جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند

بر من به چشم کشته عشقت نظر کن
پروانه های مرده با هم فرق دارند

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  چهارشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 13:50  توسط احسان جمشیدی   | 

مسئله ی پاک شده

تا کی تحمل غم و تا کی خدا خدا
دیگر ز یاد برده گمانم مرا خدا

در سنگسار ، آینه ای را که می برند
شاید شکسته خواسته از ابتدا خدا

اکنون که من به فکر رسیدن به ساحلم
در فکر غرق کردن کشتی است نا خدا

امکان رستگاری من گر نبوده است
بیهوده آزموده مرا بار ها خدا

با نیت بهشت اگرم آفریده است
می راندم به سوی جهنم چرا خدا

ای دل خلاف هروله حاجیان مرو
کافی است هر چه عقل درافتاد با خدا

بگذار بی مجادله از نیل بگذریم
تا از عصا نساخته است اژدها خدا

« گریه های امپراتور » فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  دوشنبه نهم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:58  توسط احسان جمشیدی   | 

پلنگ سنگی

پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم

تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم

مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم

کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم

تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  جمعه ششم آبان ۱۳۹۰ساعت 10:59  توسط احسان جمشیدی   | 

دلم لبریز اندوه است و تنگ دوستت دارم

دلم لبریز اندوه است و تنگ دوستت دارم
بخوان شعری به آهنگ قشنگ دوستت دارم

قدم های مرا باران به سمت خانه تان آورد
به دستم شاخه ی یاسی به رنگ دوستت دارم

دلم شد تنگ آن روزی که می زد دست معصومت
مرا در کوچه ی رندان به سنگ دوستت دارم

کلاس اول عشق و دو همشاگردی عاشق
من و تو آن دو شاگرد زرنگ دوستت دارم

نشستم خط به خط با تو نوشتم مشق باران را
به روی دفتر کاهی به زنگ دوستت دارم

در و دیوار این خانه پر است از شعر افسانه
پر از نقاشی بی آب و رنگ دوستت دارم

جلیل صفر بیگی
حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  جمعه ششم آبان ۱۳۹۰ساعت 10:47  توسط احسان جمشیدی   | 

تو حاضری

گاهی اگربا ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی

گاهی اگر در چاه ،مانند پدر،آه
اندوه مادر راحکایت کرده باشی

گاهی اگر زیردرختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی

گاهی اگر بعد از وضومکثی کنی تا
آیینه ای راغرق حیرت کرده باشی

حتی اگر بی آن که مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی

یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت كرده باشی

یا در میان کوچه های سرد و تاریک
نان وپنیر وعشق،قسمت کرده باشی

پس مردمک های نگاه ما عقیم اند
تو حاضری بی آن که غیبت کرده باشی!

نغمه مستشار نظامی
حوالی: شعر, غزل, دلتنگی, انتظار
+ انتشار یافته در  جمعه ششم آبان ۱۳۹۰ساعت 10:31  توسط احسان جمشیدی   | 

مهتاب

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مساله هاست

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  پنجشنبه پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 23:58  توسط احسان جمشیدی   |