بغض چندین ساله ی ما باز شد یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
سلامي صميمي تر از غم نديدم به اندازه ي غم تو را دوست دارم
سلام در وبلاگ از پندارها و احساسهایم می نویسم که ممکن است از دیگران سرچشمه گرفته باشند البته همواره سعی در انجام امانتداری یا درج منبع آن است بعضی از تک بیت هایی رو که بیشتر می پسندم رو این جا مینویسم شما می توانید شعر کامل بعضی از آنها رو در پست های آرشیو شده وبلاگ مشاهده کنید"به مرور در این قسمت تغییراتی ایجاد می شود" وجه تسمیه وبلاگ این است...
پس به سمت گل تنهایی میپیچی، دو قدم مانده به گل، پای فوارهی جاوید اساطیر زمین می مانی و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد.
از علی و آلِ او جو درد عشق جفت شش آورده حق در نَرد عشق
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درد دل کنم و دردسر شود
نادری پیدا نخواهد شد امید کاشکی اسکندری پیداشود
بر ما گذشت نيک و بد اما تو روزگار فکری به حال خويش کن اين روزگار نيست!
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
من زندهام به شایعهها اعتنا نکن در شهر کشتهاند کسی را شبیه من
کمان در دست ابروها، جهان دست پری روها خوشم با این تکاپوها، چه اشراقی است این سوها
صورتگران چین همه انگار خوانده اند زیباشناسی نظری پیش چشم تو
تا کسی رخ ننماید، ز کسی دل نبرد دلبر ما ، دل ما برد و به ما ، رخ ننمود
به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم
مجال بوسه به لبهای خويشتن بدهيم که اين بليغترين مبحث شناساییست
نمی رسند به هم دستِ اشتياقِ تو و من كه تو هميشه همانی كه من هميشه همينم
خانم جسارت است ببخشید یک سوال؟ با اخمتان کجایِ جهان را گرفتهاید!
از بس که وعده می دهی و می کنی خلاف امروز،در وصالم و باور نمی کنم!
مشکل از سبکِ عراقی و خراسانی نیست همه با قافیهی عشق مصیبت دارند!
در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست
سر ا پا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم
شمشیر روی نقشه جغرافیا دوید اینسان برای ما و تو میهن درست شد یعنی كه از مصالح دیوار دیگران یك خاكریز بین تو و من درست شد
مولا ویلا نداشت معاویه کاخ سبز داشت
شاعري خرما را با خدا قافيه كرد تاجران، رحم به حالش كردند ناقدان، شاعر سالش كردند!
خدا پر داد تا پرواز باشد گلویی داد تا آواز باشد خدا می خواست باغ آسمانها به روی ما هميشه باز باشد خدا بال و پر و پرواز شان داد ولی مردم درون خود خزيدند خدا هفت آسمان باز را ساخت ولی مردم قفس را آفريدند
هر روز يکی خشت مي افتد به سر ما اي سقف ترک خورده ، به يک باره فرو ريز
الغرض با ماله غم دست بنایی شگفت ماهرانه حفره لبخندها را گل گرفت!
ماهی تنگ در اندیشه دریا دلتنگ ! ما نهنگیم و به یک برکه ی کوچک دلخوش !
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست ، درد مردم زمانه است ، مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان ، مردمی که نامهایشان ، جلد کهنه شناسنامه هایشان درد می کند
باید وسط هفته بیایی آقا دیریست که جمعه های ما تعطیل است
بس که خوردم غمِ تو روزهی من باطل شد نرخ ِ کفارهی این خوردنِ عمدی چند است؟
تفاوتِ من و اصحاب کهف در این بود که سکه های من از ابتدا رواج نداشت
مردِ مصاف در همه جا یافت میشود در هیچ عرصه مردِ تحمل ندیدهام
تا کینه به دل راه نیابد، هر شب در حافظهام جشن فراموشی هاست
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطهای بترس که شیطانیات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
صد بار، بدی کردی و دیدی ثمرش را نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست چه آسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخا را
مبر زِ مویِ سپیدم گمان بـه عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی
تمام مردم این شهر از تو می گویند تو را هم ای هوس دیگران نمی خواهم!
از شاعر بزرگ پُر است آن جهان، بس است ای شاعر بزرگ! تو در این جهان بمان
با مردم زمانه سلامی و والسلام تا گفته ای غلام توأم، میفروشنت
پلی از آن طرف آسمان نمی خواهم نبار باران، رنگین کمان نمی خواهم!
به ابرهای مهاجر بگو که برگردند "زمین سوخته ام" ...سایبان نمی خواهم
به اشک گفته ام از پلک من بشوید چشم هوای عاشقی ناگهان نمی خواهم
تمام مردم این شهر از تو می گویند تو را هم ای هوس دیگران نمی خواهم! امید همدلی ام نیست، بعد از این با دل گلایه می کنم و همزبان نمی خواهم...
مهدی مظاهری+ریزگرد بهانه است... گزارش سازمان هواشناسی هم تو رفته ای و هوا هم مرده است... این تشییع جنازه ی باشکوه را آسمان برگزار کرده است
حوالی:
شعر,
غزل,
مهدی مظاهری,
دلتنگی
+انتشار
یافته در یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 13:35
توسط احسان جمشیدی
|
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟ ... كسی اینجاست ؟ هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم كسی اینجاست ؟ كسی اینجا پیام آورد ؟ نگاهی ، یا كه لبخندی ؟ فشار گرم دست دوست مانندی ؟
و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه مرده ای هم رد پایی نیست صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ ...