دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

مردم!!!

با اینکه خلق بر سر دل می نهند پا
شرمندگی نمی کشد این فرش نخ نما

بهلول وار فارغ از اندوه روزگار
خندیده ایم! ما به جهان یا جهان به ما

کاری به کار عقل ندارم به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا

گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟

فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه سنگ ریزه ها

کتاب-فاضل نظری


حوالی: شعر, فاضل نظری, ناب, مردم
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هشتم مهر ۱۳۹۵ساعت 15:43  توسط احسان جمشیدی   | 

غیر قابل فروش

عزیز خاطر تو
به چاه نفت رسیده‌ست و
                              بر نمی‌گردد
به فکر پیرهن تازه باش، یعقوبم!

سیدعلی میرافضلی

پ ن: از گشت و گذارهای شبانه در فایل های ذخیره شده ام پیدایش کردم و این یکی.

جهان، کتابِ بی سر و تَهی است
که سطر سطر آن
به غیر حرف‌های خاک و خونْ گرفته نیست.
حکایت دروغ‌های این و آن
و کینهٔ فلان
به خاطر فلان دلیل، با فلان.
کجایِ این کتاب، خواندنی است؟

فقط دو صفحه‌ای که عکس دارد و نقوش
و شعرهای بی رتوش
و لحظه‌های نابِ غیر قابلِ فروش 
فقط همین!

در این کتابِ ناروا
اگر نبود رقصِ رنگ
اگر نبود نور و نغمه و نوا؛
کتاب را
درون گنجه‌ای سه قفله می‌گذاشتم
و جز سکوت
خیال هیچ کار دیگری نداشتم.

سید علی میرافضلی


حوالی: شعر, ناب, سیدعلی میرافضلی
+ انتشار یافته در  شنبه نهم مرداد ۱۳۹۵ساعت 2:45  توسط احسان جمشیدی   | 

که تزویر، کفر است و کافر شمایید

 

به تصویر بالا با دقت نگاه کنید. این متن یکی از نظرات خصوصی این وبلاگ است. چه می توان گفت. 

چند روز پیش به دلیل مسائلی که راجع به آزمون دستیاری رخ داده بود برای خودم چیز هایی نوشتم که به دلیل خطر گرفتار شدن در ادامه مطلب و به صورت رمزدار آمده است. رمز 4 رقمی و سال تولد من به شمسی است. 

اما شعرها را می توانید می توانید بخوانید 

یقیناً هر آن‌جا که حاضر شمایید
عیارِ صداقت ـ به ظاهرـ شمایید

که جای ریا هست و هستید در آن
که تزویر، کفر است و کافر شمایید

اگر خوب اگر بد، جوابِ شما بو ـ
ـ دُ من هر چه کردم مقصّر شمایید

بمانید سرگرمِ نو کردنِ خود
من آینده هستم معاصر شمایید

فقط مانده‌ام بار و بندیل‌تان را
چرا من ببندم؟ مسافر شمایید

مریم جعفری آذرمانی 

و 

کرکس که هیچ بر سر تقسیم ارزنی
تغییر می کنند تمام کبوتران              -مریم جعفری آذرمانی-


حوالی: شعر, مریم جعفری آذرمانی, غزل, ناب
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و دوم آبان ۱۳۹۴ساعت 16:14  توسط احسان جمشیدی   | 

در چترهای بسته هوا آفتابی است

یک پلک سرمه ریخت که بی‌دل کند مرا
گیسو قصیده کرد که خاقانی‌ام کند

دستم چقدر مانده به گل‌های دامنت ؟
دستم چقدر مانده خراسانی‌ام کند ؟

می‌ترسم آنکه خانه به دوش همیشگی !
گلشهر گونه‌های تو افغانی‌ام کند

در چترهای بسته هوا آفتابی است
بگذار چتر باز تو بارانی‌ام کند

چون بادهای آخر پاییز خسته‌ام
‌ای کاش دکمه‌های تو زندانی‌ام کند

این اشک‌ها به کشف نمک ختم می‌شوند
این گریه می‌رود که چراغانی‌ام کند .

غلامرضا بروسان 

پ ن: برای شروع دوباره سلام . نمی دانم چرا با این قالب قدیمی که به برکت تدبیر بلاگفا تازه شده اصلاً راحت نیستم. بلاگفا قرار شده مقداری از مطالب وبلاگ از اسفند 92 تا اسفند 93 را برگرداند. ببینیم چه می شود. 
از دوستی که از وبلاگم آرشیوی داشت و آن را برای من فرستاده متشکرم اگر بلاگفا کاری کرد که هیچ و گرنه خودم با کمک شما که مطالب را فرستادید آرشیو را تکمیل می کنم


حوالی: شعر, غزل, ناب, غلامرضا بروسان
+ انتشار یافته در  پنجشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۴ساعت 20:20  توسط احسان جمشیدی   | 

جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادكش فریاد

[قسمت اول شعر با صدای استاد] 

دانلود

بسان رهنوردانی كه در افسانه ها گویند
گرفته كولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می كنیم آغاز
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یك به سنگ اندر
حدیثی كه ش نمی خوانی بر آن دیگر

نخستین : راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی

دودیگر : راه نیمش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر كنی غوغا ، و گر دم در كشی آرام

سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام  

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟

تو دانی كاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
سوی بهرام ، این جاوید خون آشام
سوی ناهید ، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم  
كی می زد جام شومش را به جام حافظ و خیام
و می رقصید دست افشان و پاكوبان بسان دختر كولی
و اكنون می زند با ساغر مك نیس یا نیما
و فردا نیز خواهد زد به جام هر كه بعد از ما
سوی اینها و آنها نیست   

[قسمت دوم شعر با صدای استاد]

دانلود

به سوی پهندشت بی خداوندی ست
كه با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاك افتند

بهل كاین آسمان پاك
چراگاه كسانی چون مسیح و دیگران باشد
كه زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند كآن خوبان
پدرشان كیست ؟
و یا سود و ثمرشان چیست ؟

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمین هایی كه دیدارش
بسان شعله ی آتش
دواند در رگم خون نشیط زنده ی بیدار
نه این خونی كه دارم ، پیر و سرد و تیره و بیمار
چو كرم نیمه جانی بی سر و بی دم
كه از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم
كشاند خویشتن را ، همچو مستان دست بر دیوار
به سوی قلب من ، این غرفه ی با پرده های تار
و می پرسد ، صدایش ناله ای بی نور
كسی اینجاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم كسی اینجاست ؟
كسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا كه لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟ 

و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه
مرده ای هم رد پایی نیست
  

[قسمت سوم شعر با صدای استاد]

دانلود

صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
ملول و با سحر نزدیك و دستش گرم كار مرگ
وز آن سو می رود بیرون ، به سوی غرفه ای دیگر
به امیدی كه نوشد از هوای تازه ی آزاد
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است - از اعطای درویشی كه می خواند

جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادكش فریاد
وز آنجا می رود بیرون ، به سوی جمله ساحلها
پس از گشتی كسالت بار
بدان سان باز می پرسد سر اندر غرفه ی با پرده های تار
كسی اینجاست ؟
و می بیند همان شمع و همان نجواست
كه می گویند بمان اینجا ؟
كه پرسی همچو آن پیر به درد آلوده ی مهجور
خدایا به كجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم  

كجا ؟ هر جا كه پیش آید
بدانجایی كه می گویند خورشید غروب ما
زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر   

كجا ؟ هر جا كه پیش آید
به آنجایی كه می گویند
چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان
و در آن چشمه هایی هست
كه دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
و می نوشد از آن مردی كه می گوید

چرا بر خویشتن هموار باید كرد رنج آبیاری كردن باغی
كز آن گل كاغذین روید ؟

[قسمت چهارم شعر با صدای استاد]

دانلود

به آنجایی كه می گویند روزی دختری بوده ست
كه مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاك دیگری بوده ست

كجا ؟ هر جا كه اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم

درین تصویر
عمر با تازیانه ی شوم و بی رحم خشایرشا
زند دیوانه وار ، اما نه بر دریا
به گرده ی من ، به رگهای فسرده ی من
به زنده ی تو ، به مرده ی من

بیا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی كه نه كس كشته ، ندروده
به سوی سرزمین هایی كه در آن هر چه بینی بكر و دوشیزه ست
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
كه چونین پاك و پاكیزه ست

به سوی آفتاب شاد صحرایی
كه نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیكران سبز و مخمل گونه ی دریا
می اندازیم زورق های خود را چون كل بادام
و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم
كه باد شرطه را آغوش بگشایند
و می رانیم گاهی تند ، گاه آرام

بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلكنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم 

مهدی اخوان ثالث

همینطور

مرگ بر
       مرگ ناگهانی
                صد هزار زندگی
                              - در یكی دو ثانیه-
                                   با سقوط علم از آسمان!
- محمد مهدی سیار -

از آسمان به زمین کفچه مار می بارد - مرتضی اميری اسفندقه -

همینطوری : آدما می تونن دوست داشته شدن را انتخاب کنن یا رد کنن

پ ن : هفته ای که گذشت یکی از آن هفته های پر از مشغله بود پنج شنبه و جمعه هفته قبل داشتم مطالب لازم برای ارائه ی رادیولوژی را آماده می کردم و خبر غافلگیرکننده این بود که مادرم هر دو عموهایم را دعوت گرفته بود و اصلاً آن یک روز نمی شد چیزی خواند یا کاری کرد. جمعه اش از صبح تا نزدیک نیمه شب آماده کردن مطالب را ادامه دادم و چیزی سرهم کردم که این شد حاصلش و آن ارائه مسخره تر شد محصولش.
خوبی این هفته این بود که فهمیدم از ابتدای سال 94 هیچ کدام از کلاس های تئوری را سروقت نرفته ام و همیشه قبل از من استاد آمده است. اما سه شنبه باید جزوه می نوشتم و حتماً باید زودتر می رفتم و رفتم از بخت خوب من از آن جلسه ها بود که نوشتنش 8 ساعت و یا شاید کمی هم بیشتر طول کشید.
خوبی دیگر این هفته این بود که وقتی یکی از هم گروهی هایمان با رزیدنت رادیولوژی ارائه داشت از اینکه من از بعضی چیزها سر درمی آوردم رزیدنت رادیولوژی اصلاً تعجب نکرد و گفت شما(منظور هم گروهی هایمان است)چون تازه وارد بیمارستان شده اید و هیچ کدام از دوره های دروس ماژور را نگذرانده اید برایتان مباحث سخت است ولی ایشون (منظورش من بودم) چون این دوره ها را گذرانده کمتر مباحث برایشان مشکل است و من هم مثل آنها بودم تازه وارد محض.  چسبید...


حوالی: شعر, مهدی اخوان ثالث, ننگ, سیاصد
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۴ساعت 17:57  توسط احسان جمشیدی   | 

بکُش بکُشی ست برای تو که خودت به دنبالت می کِشانیم تا بِکُشی ام

بکُش این را به نگاهی که من آن را بکُشم!
کمکم کن همه ی دیده وران را بکُشم!

باید از غیرت عشق تو چو چنگیز مغول
روز و شب یکسره اَبنای زمان را بکُشم!

مثلاً کار من این است که امشب بروم
اصفهان تا به سحر نصف جهان را بکُشم!

صبح از آن جا بپرم بندرعباس و به قهر
تا که آرام شوم پیر و جوان را بکُشم

ببرم عقربه ها را به عقب تا که سرِ
خواندن از ناز تو مرحوم بنان را بکُشم!

یا نه هر طور شده سعی کنم توی دلم
این همه هول و ولا و هیجان را بکُشم

آخرش چاره ام این است گمانم که شبی 
خودم این شیفته ی دل نگران را بکُشم!

علی محمد مودب   

الان همزمان رادیو 7 نگاه می کنم و گوش می دهم. آمده بودم که چیز دیگری را اینجا  بگذارم  بر حسب حادثه این را  در متن های ذخیره شده یافتم و ولم نکرد...


حوالی: شعر, غزل, ناب, نه اصلاً ناب ناب
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۳ساعت 23:39  توسط احسان جمشیدی   | 

آرام (2)

قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ِرفته ایستاده ام
و همچنان
             به نرده های ایستگاهِ رفته
                                             تکیه داده ام!

قیصر امین پور - دستور زبان عشق 

پ ن : آرام (1)


حوالی: شعر, نو, قیصر امین پور, ناب
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۳ساعت 14:13  توسط احسان جمشیدی   | 

کمی پنجره

یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره

 

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره

در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره

بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره

موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره

قیصر امین پور - گُل ها همه آفتابگردانند صفحه126

کمی پنجره

کمی پنجره

کمی پنجره


حوالی: شعر, غزل, ناب, قیصر امین پور
+ انتشار یافته در  دوشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۳ساعت 17:38  توسط احسان جمشیدی   | 

پاييز عاشق است و راهی نمانده است جز اين که روز و شب بنشيند دعا کند

پاييز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند

پاييز می رسد که همانند سال پيش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بيارد، خدا کند

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

پاييز عاشق است و راهی نمانده است
جز اين که روز و شب بنشيند دعا کند

شايد اثر کند و خداوند فصل ها
يک فصل را به خاطر او جا به جا کند

تقويم خواست از تو بگيرد بهار را
تقدير خواست راه شما را جدا کند

خش خش، صدای پای خزان است، يک نفر
در را به روی حضرت پاييز وا کند
علی رضا بديع

این غزل را می توانید با صدای معرکه حجت اشرف زاده از اینجا گوش کنید (این قطعه در برنامه رادیو هفت آغاز پائیز پخش شد)

http://cdn.persiangig.com/download/3GIQW4tXNk/autmn1.mp3/dl

دانلود


حوالی: شعر, غزل, ناب, پائیز
+ انتشار یافته در  چهارشنبه دوم مهر ۱۳۹۳ساعت 15:55  توسط احسان جمشیدی   | 

نیست

در پريشان نظری غير پريشانی نيست
عالمي امن تر از عالم حيرانی نيست

قفس تنگ فلک جای پر افشانی نيست
يوسفی نيست درين مصر که زندانی نيست

از جهان با دل خرسند بسازيد چو مور
کاين گهر در صدف تاج سليمانی نيست

چون ره مرگ سفيدی کند از موی سفيد
وقت جمعيت اسباب تن آسانی نيست

تير کج را ز کمان دور شدن رسوایی است
زير گردون وطن ما ز گرانجانی نيست

نيست از نقص جنون، خانه نشين گر شده ايم
عشق، شهری است درين عهد، بيابانی نيست

ساده کن لوح دل روشن خود را از نقش
که بصيرت به سواد خط پيشانی نيست

در دل خاک، شهان گنج گهر گر دارند
گنج بي سيم و زران جز غم پنهانی نيست

به که بر لب ننهد ساغر بی پروايی
هر که را حوصله زهر پشيمانی نيست

سر زلف تو نباشد، سر زلف دگری
از براي دل ما قحط پريشانی نيست

اژدها مي شود اين مار ز مهلت صائب
رحم بر نفس نمودن ز مسلمانی نيست

صائب


حوالی: شعر, غزل, عاشقانه, ناب
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۳ساعت 22:28  توسط احسان جمشیدی   | 

ناب ترین شعر عاشقانه تویی...

حیات بخش چو خون در رگم روانه تویی
برای زیستنم بهترین بهانه تویی 

ز هم نشینی اهل زمان گریزانم
به آن که می کشدم دل در این زمانه تویی 

به هر کجا که دهد دست خلوتی با دل
نظر  چو باز گشاییم در میانه  تویی

چه جای شکوه ز دوری چنین که می بینم
درون خانه تو و در برون خانه تویی

چنان که  صبح به یاد تو می شوم بیدار
برای خواب شبم خوشترین فسانه تویی 

چو من به زمزمه ی بیخودانه پردازم
کسی که بر لب من می نهد ترانه تویی 

اگر خموش نشینم زبان من باشی
وگر چو شمع بسوزم مرا زبانه تویی 

به عاشقانه سرودن چه حاجت است مرا
چرا که ناب ترین شعر عاشقانه تویی 

امید سبزشدن در دلم نمی میرد
که نخل خشک وجود مرا جوانه تویی

عبادت سحرم غیر ذکر خیر تو نیست
یگانه ای که بود بهتر از دوگانه تویی 
محمد قهرمان

 


بعد نوشت: 9/4/93 سلام ....مجموعه ای از سوتی هایی را که تا همین الان ساعت 2:40 دقیقه امروز دوشنبه داده ام را اگر کنار هم بگذارم اندازه مجموعه سوتی های یک انسان معمولی عاقل و بالغ در طی یک سال می شود (خوب شد بیشترشان در کنار افرادی که دیگر با آنها به این زودی ها سروکاری ندارم رخ داد ؛ هر چند به مقدار کافی در کلاس دکتر بشیری که کمی! استاد بدی نیست !هم به مقدار کافی رخ داد) شاید چون امروز شدید خوابم می آمد و رمضان سطح گلوکز مغزم را پایین آورده بود(آخه یکی نیست بگوید سر صبح بعد از سحری خوردن چه کسی افت قند خون پیدا می کند) این همه شد تعدادشان. خدایا مابقی روز را به خیر بگذران.چند صحنه: (صبح روبروی منزل در مصافحه با یکی از دوستان قدیمی (تعداد فراوان)/پایین تر یکی  از آشنایان خانوادگی (تعداد فراوان)/ یک نفر که .... نمی دانم چرا امروز همین طور آشنایان قدیمی و جدید جلوی راهم سبز می شدند...


یه سوال کمی جدی! راه حلی برای جلوگیری از ریزش مو کسی می دونه ما که از 100 روز مصرف داروی شیمیایی و ... خیری ندیدیم داریم همین طور نامحسوس کچل می شویم


حوالی: شعر, غزل, عاشقانه, ناب
+ انتشار یافته در  دوشنبه نهم تیر ۱۳۹۳ساعت 14:43  توسط احسان جمشیدی   |