دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

از گرگ و میش، میش ش شدیم ما

از هر آنچه نوشته ای در لیست
عدل چیزی که دوست دارم نیست

شاکیان زیر جلد، متهمند
صف پر است از خزندگان ِدوزیست

خفه کن غژغژ ِ ترازو را
تا تمرکز کنم عدالت چیست

لای پرونده ی مصیبت را
او که امضا نکرده باشد کیست؟

عمر ِ سنگ است عمر ظالم ها
ظلم یک رشته کوه ِ تاریخی ست
۳/۶/۹۴
مریم جعفری آذرمانی-راویه

پ ن۱: اگر ماشاءالله یادتان می رود بگویید همین اول.
بعد این عکس را نگاه کنید و روحتان را تازه کنید(خواهرزاده ام هست New Version نی نی رقیه عشق این بنده که به مژگان سیه هزار رخنه کرده در دینم و عکس هم در روز اول سال گرفته شده است.) عکس


حوالی: شعر, روزنوشت, مریم جعفری آذرمانی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  شنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 3:15  توسط احسان جمشیدی   | 

ملامت گو چه دریابد میان عاشق و معشوق ||| نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی

من راضیم از خودم که با آن همه زخم
تا آخر شاهنامه رستم ماندم
امیر مرادی

نمره امتحان پره اینترنی ۱۵۵ شدم


[آیکن باز کردن نوشابه برای خود]

نمره امتحان پره اینترنی آمده و بنده ی حقیر ۱۵۵ تا از ۲۰۰ سوالی را که در قطب۳ طرح شده بود درست زده ام.
خیلی از تلاش خودم و تقریباً از نتیجه راضی هستم.
تا همین الان  یعنی حدود دو ساعت بعد اعلام نتایج خدا را شکر یکی از کسانی که با هم وقت می گذرانیم  از ما چندتایی بیشتر زده و دیگری هم به احتمال زیاد یکی یا دو تا بیشتر زده و شاید بتوانند استریت شوند و قبل از انجام سربازی برای آنها و طرح برای من در امتحان دستیاری شرکت کنند البته آنها هم به دلیل کم بودن معدل نسبت به نفر اول معدل با اینکه اول یا دوم یا حداقل سوم امتحان پره اینترنی می شوند ولی باز هم شایدی در کارشان هست. برای شان بسیار خوشحال هستم. من حتی اگر سوم هم شوم چون حدود یک نمره کسری معدل از نفر اول معدل دارم مانع  کسب اجازه شرکت در آزمون تخصص می شود. برای همین هم که استریت نخواهم شد خوشحالم. حتماً خیری در آن است.
مطلب طولانی ای در حوزه شعر آماده کرده بودم که این روزنوشت پیش آمد؛ ما را در هر حال ببخشید.
پ ن: هرچند نوشتن از نمره ای که گرفتم شوآف (همان ریای خودمان) باشد ولی من این شوآف(ریا) را نشانه ای از استیلای شوآف مداری (ریاکاری) و مصرف داروی تسکین بخش شوآف به شیوه suppository (شیاف) می دانم و اعلام می دارم که جز پرچم داران این عمل نسبتا قبیح هستم.


حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, امیر مرادی
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 1:2  توسط احسان جمشیدی   | 

وقتی یخ ها آب شدند|رها شدیم|پیوندی نبود|لب هایی به اندوه جمع آمده بود|نه برای بوسه

یکم:
وقتی یخ ها آب شدند
رها شدیم
پیوندی نبود
لب هایی به اندوه جمع آمده بود
نه برای بوسه
 -شاعرش را نمی شناسم چند وقت پیش جایی شنیدم که آن هم یادم نمی آید.-
دوم:
موهای مادرم سفید شده‌است
می ترسم به سفیدی این کوه ها شود
فصل ها عوض شوند
و ایمان بیاورم
به پایان فصل سرد
-سارا کاظمی . این را هم جایی شنیدم یا دیدم و به خاطر سپردم کتابی نبود-
سوم:
می فروشد او به جانی بوسه ای
رو بخر کان رایگان ست رایگان
 -مولانا. با خواندش  این شعر در ذهنم آمد که قبلتر اینجا گذاشته بودم از علی محمد مودب:
به بهار بدهکارم
                         دست کم یک شعر برای هر شکوفه
به پنجشنبه بدهکارم
                                 دست کم یک شعر برای هر ثانیه
به تو بدهکارم
                      دست کم یک جان
                                                  برای هر لبخند!

-عاشقانه های پسر نوح-
چهارم:
مرا که طاقت این چند روز دنیا نیست
چگونه حوصله جاودانگی باشد
 -فاضل نظری-
پنجم:
الان در فرجه مطالعاتی برای امتحان پره اینترنی هستم می خوانم نه برای پاس کردن نه برای اول شدن بدون استرس و جز بهترین روزهای دوران دانشجویی من به حساب می‌آید هرچند این سرما خوردگی های لعنتی حدود ۱۰ روز است که دمار از روزگارمان در آورده است
ششم:
راجع به چند نظر خصوصی که در وبلاگ گذاشته شده‌اند دوستی که هر چند وقت یکبار طعنه سیاسی می فرستی. می توانی نظر خصوصی ندهی و عمومی نظر بگذارید در این حد صعه صدر دارم و نیز اینکه مدتهاست -چیزی نزدیک سه سال- دیگر دلبسته هیچ طیف جناح یا جریان سیاسی نیستم و چند هفته ای هم هست که دیگر آن ارادت شدید را به سیدنا القائد (آقا) و سیدنا الرئیس (محمود) را هم ندارم چرا که می دانم و می فهمم آن آرمانهایی که به خاطرشان دوستشان داشته ام هرگز اجرایی نخواهند شد حتی اگر بخواهند هم نمی شود. اما همچنان از آنهایی که بدم می آمد بدم می آید و حتی بیشتر...
آن نظردهنده غیر محترم که به یک شاعر و صاحب وبلاگ فحاشی می کنی بدان هر چه فحش بلد بودم و نبودم را نثار خودت و خانواده نامحترمت و روح و روانت کردم. بیمار جان اگر می خواهی به شاعری فحاشی کنی به صفحه شخصی اش برو آنجا را می خواند نه اینجا را.


حوالی: شعر, روزنوشت, مولانا, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  سه شنبه سوم اسفند ۱۳۹۵ساعت 16:23  توسط احسان جمشیدی   | 

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل / بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

اینستاگرام پدیده مرموزی ست.
نمی دانم دقیقا چرا از واژه مرموز استفاده کردم ولی احساس می کنم بهترین واژه برای بیان مفهوم مورد نظرم است.
برای پدیده هایی که اصلا جنبه شادی آوری ندارد جشن بگیری شاد شوی یا خودت را به شاد بودن بزنی بعد خوراک صفحه ات را جور کنی.
مثلا جشن گرفتن شروع به بیگاری کشیده شدن (اینترنی) ... بگذریم
متاسفانه این کار را فقط یک جنسیت، یک شهر، یک طرز فکر، یک سطح اقتصادی و ... انجام نمی دهند و نوعی همه گیر شده است.
حرف های دیگر و آوردن مثال را می گذارم برای فرصتی دیگر.
من خودم هم کمی دچار این موضوع شده بودم ولی سعی کردم که از خودم دورش کنم.(الان شاید بگویید که چه آدم اعصاب خورد کنی است!!)
این مدت که کمتر اینجا مطلب گذاشته ام هم کم و بیش مطالعه شعرهای شاعران و گاهی کتاب های شعر را ادامه داده ام راجع به ادبیات و شعر هم حرفی در دلم مانده بود که باید می گفتم در طی این چند سال اخیر همه یا نزدیک به همه شاعران معاصر دچار افت شده اند و تقریبا تنها کتاب خوب شان همان کتاب اولشان است همه...
پیشنهاد من حافظ است و اگر کمی سلیقه تان با بیدل جور می شود بیدل است.

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت

وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت

مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت

بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت

دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت

نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت

در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت

دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته‌ای که باده نابش به کام رفت

حافظ


حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, حافظ
+ انتشار یافته در  پنجشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۵ساعت 2:38  توسط احسان جمشیدی   | 

بگذریم

ما ک. خلیم حوصله شرح قصه نیست!

توضیحات: خیلی جدی این را وسط بحث به بنده خدایی گفتم. الان کمی پشیمانم ولی خیلی جا داشت که گفتم.
ما خیلی آدم مأخوذ به حیا و دارای عفت کلامی بودیم ولی از وقتی استادی که به اخلاق ، دین و ... شناخته می شد و دوستانی که از لحاظ سیاسی هم زلفی به ایشان گره زده بودند با کلید واژه اخلاق و بداخلاقی به مخالفان حمله می کردند را آن گونه نواختند. دامنه الفاظ ما هم کمی بازتر شد.
حضرت آیت الله علامه جوادی آملی + اینجا
الان که فکر می کنم این کلمه ما هم می تواند مثلا یک اصطلاح علمی روانشناختی یا انسان شناختی باشد
پ ن۱: البته ذهن شما منحرف است و گر نه می شود این طور خواند
ما که خلیم حوصله شرح قصه نیست

یا این طور

ما کد خلیم حوصله شرح قصه نیست.
البته که ما کد خوریم حوصله شرح قصه نیست شرح حال عده دیگری است
پ ن۲: با گذاشتن این مطلب آن معدود خوانندگان هم از ما نا امید می شوند.
پ ن۳: واقعا این شعر فاضل نظری معرکه ست و تکرار و تکراری نشدنی
بی لشگریم!حوصله شرح قصه نیست 
فرمانبریم حوصله شرح قصه نیست

با پرچم سفید به پیکار می رویم
ما کمتریم! حوصله شرح قصه نیست

فریاد می زنند ببینید و بشنوید
کور و کریم! حوصله شرح قصه نیست

تکرار نقش کهنه خود در لباس نو
بازیگریم!حوصله شرح قصه نیست

آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند
یکدیگریم! حوصله شرح قصه نیست

همچون انار خون دل از خویش می خوریم
غم پروریم! حوصله شرح قصه نیست

آیا به راز گوشه چشم سیاه دوست
پی می بریم؟! حوصله شرح قصه نیست...

فاضل نظری


حوالی: شعر, روزنوشت, فاضل نظری
+ انتشار یافته در  شنبه چهارم دی ۱۳۹۵ساعت 18:51  توسط احسان جمشیدی   | 

سختی همیشه در صد و سی سال اول است

شرمی است در نگاه من؛ اما هراس نه
کم صحبتم میان شما، کم حواس نه

چیزی شنیده ام که مهم نیست رفتن ات!
درخواست می کنم نروی، التماس نه

از بی ستارگی ست دلم آسمانی است
من عابری «فلک» زده ام، آس و پاس نه

من می روم تو باز می آیی مسیر ما
با هم موازی است ولیکن مماس نه

پیچیده روزگار ِ تو، از دور واضح است
از عشق خسته می شوی اما خلاص نه

کاظم بهمنی-عطارد

پ ن۱:به این آهنگ از پرواز همای و این آهنگ (موذنا به امید که می زنی فریاد ...تو هم بخواب که ما خویش را به خواب زدیم) -چهره- گوش بدهید شاید خوشتان آمد
پ ن۲: وقتی بحث شاعرانه ما به این سمت و سو حرکت می کند ... این جمله را به زبان می آورد که این بود ارزش ها ... !؟!؟

+چرا خُشگلان را نصحیت کنیم
بیایید از پول صحبت کنیم

+خُشگلان نقطه پرگار وجودند ولی
پول داند که در این دایره سرگردانند

پ ن ۳ : عنوان از شعر زیر از محمدکاظم کاظمی

اینجا، در این تلاقی خون‌ها و شیشه‌ها
شب‌های بد بلندترند از همیشه‌ها

شب‌های بد بلندترند از همیشه‌ها
تا آب این درخت بخشکد به ریشه‌ها

امشب بدون جامه بخوابی بلندتر
بر روی روزنامه بخوابی بلندتر

دار و صلیب و قبر ببینی زیادتر
خواب پلنگ و ببر ببینی زیادتر

وقتی شب از همیشه شود جانگدازتر
خون شما به شیشه شود جانگدازتر
***
یلدا حریف این‌همه سختی شود مگر
سیبی که می‌خورید درختی شود مگر

مستوجب عطای بخیلان شوی شبی‌
منظور وعده‌های وکیلان شوی شبی‌:

«من آمدم ترانه بیارم برایتان‌
آجیل و هندوانه بیارم برایتان‌

روزانتان همیشه به جوزا بدل شود
شب‌هایتان همیشه به یلدا بدل شود

آن قصر زرنگار، پس از کوه و جنگل است‌
سختی همیشه در صد و سی سال اول است‌

دیگر کلید بخت به جیب تو می‌شود
یعنی خوراک برّه نصیب تو می‌شود

ما هندوانه هر شب دی پوست می‌کُنیم‌
آن را نثار خوب‌ترین دوست می‌کنیم»
***
کوچک زیاد بوده‌ای‌، اینک بزرگ شو
این پوست را رها کن و ای برّه‌! گرگ شو

سال دگر به سیب زمینی بسنده کن‌
با هر چه نزد خویش ببینی بسنده کن‌

امسال اگر بریدۀ نان می‌خوریم ما،
سال دگر خوراک شبان می‌خوریم ما

 


حوالی: شعر, روزنوشت, کاظم بهمنی, محمدکاظم کاظمی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه یکم دی ۱۳۹۵ساعت 18:46  توسط احسان جمشیدی   | 

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی  که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

این پست از چند بخش تشکیل شده و در حال تکمیل است.
بخش اول:(بخش مزخرف سیاسی)
یکم:خیلی دلم برای کسانی که به آقای روحانی به عنوان فردی که تا حدی مخالف نظام باشد رای داده اند (در حالی که در نگاه کلی که الان می شود به گذشته داشت ایشان اساسا گرینه اصلی نظام بودند) و نیز دوستان ارادتمند دو آتشه جناب احمدی نژاد و رهبری به صورت هماهنگ می سوزد. این دو گروه در سپهر سیاسی کشور را من جنبش سبز-بنفش و رهبری نژادی می نامنم.
دوم: گروه دیگری که متاسفانه خودم هم تا حدی جزو آنها محسوب می شدم گروهی است که به دلواپس شناخته می شوند در حالی که صاحب و اصل قضیه نه تنها نگران نیست بلکه حتی خودش هم در حال تکمیل همان کارهاست آنها نگرانند. این گروه عاقبتی جز حذف و یا گوشه نشینی نخواهد داشت.
سوم:جناب خشونت‌طلب‏@Khosunat_Talab در توئیتر دیدگاه های خود را اینچنین بیان کرده اند که به نظر اینجانب هم صحیح هستند.(قسمت هایی را برای خوانش راحت تر ویرایش کرده ام)
غافلگیریتون از نهی احمدی نژاد و تحلیلای فضایی در توجیهش برام جذابه. یک ماه و نیم پیش همینجا گفته بودم :) https://twitter.com/Khosunat_Talab/status/764369169760608256 …
(آغاز مذاکرات حقوق بشری یعنی به محمود یا هرگزینه ضداستعماری جوندار دیگه اجازه ورود به انتخابات داده نخواهد شد. نظام هنوز با این دولت کار داره
«یعنی مردادماه»12:53 AM - 13 Aug 2016)
+رهبری سیاست امتیازدهی دربرابر تنفس اقتصادی را پیش گرفته اند. برجام، FATF، IPC، معامله جاسوس با چمدان پول، برجام حقوق بشری مثالهای آنند.
لذا دولتی می خواهد که هم دهنده خوبی باشد که به دادنش افتخار کند و به خودش افتخار کند و مدال و سکه جایزه بدهد، هم طرف مقابل دهندگیش را قبول داشته باشد که پای کار بیاید.
یک دلیل روشن برای کسانی که در مقابل فهمیدن مقاومت می کنند.
لاریجانی: «بنده مسئول موضوع (IPC) هستم.» روشن نیست از طرف کی؟ «دولت ۱۵ ملاحظه را اعمال کرد.» ۱۵ ملاحظه‌ی کی؟ باز برید به زنگنه بپرید :)
-(یک نفر سوال می پرسد) غیر از احتمالی که می‌دهید، چه شواهدی دارید؟ تنفس اقتصادی می‌خواهند چه بشود بعدش؟
+احتمال کجا بود؟ برجام را که خودشون فرمودن قبل ازاین دولت خودم شروع کردم. آی پی سی را هم که دفاع کرد و گفت ویرایش نهاییش باید به تایید دفتر برسد.
مبادله جاسوسی که دست قوه قضائیه است هم اختیارش دست دولت نیست. مذاکره حقوق بشری را محمد جواد لاریجانی صراحتا گفت «با خواست و اراده نظام است»
تنفس اقتصادی میخواهد برای چی؟ برای جلوگیری از فروپاشی نظام و انقلاب به دست فرودستان در اثر وضع بد اقتصادی. مقابله با تکرار ۲۸ مرداد
خطر جنبش اجتماعی خیلی زیاد هست. در چند وقت اخیر چند مورد خودسوزی دستفروش داشتیم. چیزی که جهان عرب رو فرستاد هوا. خطر جدی هست.
در مشهد بیش از یک میلیون حاشیه نشین داریم، رهبری دیگر ساختار و توزیع و فلان را ول کرده مستقیم پول وکیف وکفش ولوازم تحریر در بین آنها توزیع می کند
اصلا در منع احمدی‌نژاد هم مهم ترین نگرانی که گفته شد ممانعت از دوقطبی شدن بود. قطبی و افراطی شدن جامعه میتواند جرقه آن آتش باشد آتشی که مثل ۸۸ هست با چند تفاوت یکی اینکه جیبمون پر نیست و تحملش را نداریم. دو این بار دیگر فقط قرتی ها نمیاند وسط، پابرهنه ها و گرسنه ها هم میاندکه سهم شان را بگیرند.
من (صاحب وبلاگ)هم اضافه کنم که جنس افراد حامی احمدی نژاد هم تغییر کرده؛ هم هسته اصلی حامیان؛ هم عامه رای دهندگان؛ هم بعضا افراد، هم افکار و هم صبرشان. این را به عنوان یک احمدی نژادی دلواپس ذکر می کنم شاهد صحبت هایم هم تصاویر و فیلم های حضور احمدی نژاد در سفرهای اخیر هست.

پیشاپیش  مسولیت این نوشته را بر گردن نمی گیرم واز آن ابراز برائت می کنم که خدای ناکرده کسی دلگیر نشود کسی عصبانی نشود و از ما شکایت نکند. در کل این مطلب توسط هکری ملعون در وبلاگ فخیمه ما آورده شده است.!!!

بخش دوم:بخش شخصی و دانشگاهی
با این پیش فرض که پروپوزال بنده تصویب شود.
اسفند ماه آزمون پره انترنی دارم.
برای ادامه تحصیل و شرکت در آزمون دستیاری و متخصص شدن سه راه وجود دارد؛ یکی اول شدن در مجموع معدل و امتحان پره انترنی که ما به دلیل پاره ای از مسایل در معدل فاصله یمان از نفر اول شدن کمی زیاد است و بایستی اگر میخواهیم استریت شویم در امتحان پره انترنی با اختلاف زیاد اول شویم؛ هر چند تلاش خود را کم و بیش، زیاد کرده ایم ولی کار سختی است.
راه دوم رفتن به طرح است که تا پیدا کردن محل طرح و رفتن و گذراندن طرح و اجازه شرکت در آزمون پیدا کردن حداقل ۲ سال طول می کشد تازه فقط اجازه پیدا کردن و نه آمادگی؛ که هر چه در این ایام خوانده ایم یا از یاد می رود یا با تغییر منابع به یادها می پیوندد.
می ماند راه سوم که همان ازدواج است و با این امر اجازه شرکت در آزمون پیدا کردن که خود امری مشکل است.
با شرایط من پیدا کردن کسی که حداقل ویژگی های مورد نظر من را داشته باشد و حاضر باشد با من ازدواج کند امر بعیدی است. تازه اگر این شخص والا و فهمیده در اطراف ما در این مجال زمانی باشد پیدا کردن آن برای آدم کارنابلدی چون من دشوار است.
از خانواده های محترم خواهشمند است توانایی های لازم را به فرزندان خود بیاموزند تا نشود آنچه هست.
برای ادامه زندگی مجبوریم که ازدواج کنیم که ما...

کلاً زندگی سخت است و شوخی ندارد.

بخش سوم:شعر ( در فضای شبکه های اجتماعی خصوصاً تلگرام و اینستا و با تاکید بیشتر تلگرام گروه و کانال های شعر فراوانند اما من هنوز هم دلبسته سایتها و بلاگها هستم ارتباط برقرار کردن با سلیقه گردانندگان آنها برایم سخت است ولی در فضای وب هم آزادی عمل بیشتری بود و هم به گمانم سلیقه ها دلچسب تر. هر چند که دیگر دارد از پا می افتد.)

چه جای بحث، از آن ظلمِ مطلقاً شده اش
وَ شیک پوشیِ عفریتِ نسترن شده اش
ولی به حرمتِ «هاثورن» و مای من شده اش
برای «مارک توآین» و تنِ وطن شده اش
که زیر خاک از این انتخاب می لرزد

مسمّطی بنویسم که بوم گریه کند
از این روابطِ مسموم و شوم گریه کند
فرشته جای جَهول و ظَلوم گریه کند
نه من، که آینه هم رو به روم گریه کند
حقیقت است که یک سِنت هم نمی ارزد

رسید ـ مشعله در دست ـ تا سیاه کند
سرِ نمایشِ آزادی اش تباه کند
فقط مجسّمه ای مُرده رو به راه کند
که هی بِایستد و بِرّ و بِر نگاه کند
به آن پرنده که از ترسِ جنگ پرپر زد

ترانه نیست که تنها صدای بمب و تفنگ
به گوش می رسد از صفحه های شهرِ فرنگ
چگونه خوش بنشینم در این دَلنگ دَلنگ
که پشتِ صحنه، وطن ـ آن زنِ شکسته ی جنگ ـ
به یادبودِ پسرهای کُشته اش سر زد

غریبِ کابل و این مرزهای محدودم
به سوگواریِ شهریورت خودِ رودم
که داغدارِ شهیدِ تو ـ «شاه مسعود» ـ ام
برای شرح تو ای کاش «بیهقی» بودم
که آتش آمد و بر ریشه ی تناور زد

درآمدند که آیینه را حرام کنند
وَ بعدِ کرب و بلا، باز قصد شام کنند
به این خوشند که خود را یزید نام کنند
ـ بگو نفر به نفر نخل ها قیام کنند ـ 
چگونه مار در این آشیانه چنبر زد؟

و بیست و هشتمِ مرداد؛ روزِ بی ضربان
غمِ «مصدّق» و تیمارِ «نصرت» و «اخوان»
و اژدهای گرسنه، کنار این همه جان ـ
چقدر کاسه ی غصبی که نفت خورد از آن
وَ باز رفت و به هر جا رسید لنگر زد

جنونِ پنجره ها از روانشناسیِ اوست
که دیو، مسأله اش «غیرِ خود هراسیِ» اوست
شعارِ «من همه ام» منطقِ قیاسیِ اوست
که سازمان ملل کاخ اختصاصیِ اوست
ـ وَ از توحّشِ دربان نمی شود در زد ـ

قرار بود بهشتِ زمین شود، امّا
در این مشاهده، یک برگ هم ندارد تا
مورّخان بنویسند شرح حالش را
اگرچه باز هم از بینِ این همه امضا
به تک نگاریِ ابلیس، عشق می ورزد

مریم جعفری آذرمانی

چه ترکیب جالبی غیرِخودهراسی و کلاً چه شعری

بخش چهارم: آدم ها به گمانم وجوه مختلفی دارند و در هر وجه آن مسلک خاصی. مثلا من خودم در وجه دوستی (اگر بشود اسم بعضی از روابط را دوستی گذاشت) در محل کار و تحصیلم انتخاب های متفاوتی دارم که شاید در خارج از آن محیط انتخاب هایم آن گونه نباشد که قطعا هم این طور است. ولی در دوستی هایم(که به گمانم می شود به آنها دوستی گفت) در خارج از فضای تحصیل انتخاب هایم جوری دیگری بوده و تقریبا به روحیات، اخلاق و تفکرم نزدیک تر بوده اند.

آدم ها به گمانم خیلی تغییر می کنند من یکی که آره. همین آرشیو وبلاگ را که می خوانم به این جمله بیشتر معتقد می شوم


حوالی: شعر, روزنوشت, مریم جعفری آذرمانی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۵ساعت 2:25  توسط احسان جمشیدی   | 

با آن همه دلداده دلش بسته ما شد ||| ای من به فدای دل دیوانه پسندش

زردها بی خود قرمز نشده اند.
قرمزی رنگ نینداخته است،
بی خودی بر دیوار.

صبح پیدا شده از آن طرف کوه «ازاگو» امّا،
«وازنا» پیدا نیست.

گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار.
***
«وازنا» پیدا نیست.

من دلم سخت گرفته است از این،
میهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است،
چند تن خواب آلود،
چند تن ناهموار،
چند تن ناهشیار.

نیما یوشیج

پ ن۱:ای لعنت به روزگار... چه سی و چند روز خوبی بود حیف که تمام شد آن حال خوش

پ ن۲:
حوصله شرح قصه نیست.
حوصله شرح غصه نیست.
حوصله...
...حوصله...
...صله...
صله اما بسیار...
تو ولی شعر نمی دانی و تنها به نجوم
علم افلاک یا به گمانم املاک مشغولی
نه خدایا تو همانی که حقوق دانی!


حوالی: شعر, نیما یوشیج, روزنوشت, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  سه شنبه شانزدهم شهریور ۱۳۹۵ساعت 3:27  توسط احسان جمشیدی   | 

بداهه بامراد

فیش من است او لو ندهینش

#فیش_گیت

پی نوشت ۱ : بخش جراحی مجبور شدیم مبحث بیماریهای بدخیم تیروئید و ندول منفرد تیروئید رو ارائه بدم از روی این فایل

دانلود

چقدر بخش بدی بود خداروشکر که تمام شد.


حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, توئیت
+ انتشار یافته در  یکشنبه ششم تیر ۱۳۹۵ساعت 21:51  توسط احسان جمشیدی   | 

میون این همه سختی | خدا رو شکر خوش بختی!

هم‌چو عكس ِ آب تشويش از بنای ما نرفت
مرتعش بوده است گويی پنجه یِ معمار ِ ما
 
بی‌دل دهلوی
 
دردهای خودت یادت می رود اگر از هندزفری استفاده نکنی و کمی بیرون را نگاه کنی 
 
روزها برای رفتن به دانشگاه و بیمارستان با تاکسی این طرف و آن طرف می روم خوبی ها و بدی های خودش را دارد. مثلا از خوبی هایش بگویم اینکه می بینم مردم شهرم چقدر در رنج و سختی هستند و دغدغه هایشان شامل بدیهیات زندگی ست از تامین خوراک گرفته تا دارو. اینکه صبح که زودتر بیدار می شوی و زباله گرد های بینوا را می بینی و دیگر برای این ناراحت نیستی که حوزه نشر چه مشکلی دارد و چرا ادبیات و شعر سمت و سوی خوبی ندارد و اصلا چرا در بیمارستان به ما چیزی یاد نمی دهند 
از خوبی های دیگر این است که مجبور نیستی رانندگی کنی
از بدی ها اینکه مجبور چیزهای ناراحت کننده ببینی و بشنوی
و اینکه هر مسیری مردمش یک سطح مشکل دارند
 
کسی چیزی با این مضمون گفته بود ( لبخند بزن. فردا از امروز هم بدتر است) بد نگفته بود.
و شعر...
مرا به دل خوشی عشق زندگی ندهید
به عشق راضیم اما به مرگ محتاجم
ناشناس

حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, بیدل
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۵ساعت 1:54  توسط احسان جمشیدی   | 

گر بگریزی ز خراجات شهر ||| بارکش غول بیابان شوی

رای می دهم به آدمیکه غش نمی کند به سمت انگلیس و امریکا
آدمی که کار را نداده دست کدخدا

رای می دهم به بچه های زینبیه و حلب
رای می دهم به اشک های نیمه شب

آدمی که بی خیال نان مردم است
آدمی که هسته ی نبوغ را
توی چاله خاک می کند
بعد در خفا و آشکار
حال می کنند
با برادر  انگلیس

سایه های با مدال و بی نشان
افتخارشان  نه چون نشان افتخار همت است و باکری
خنده ی ژکوند می زنند با  "کری"

رای من  به آدمی که فکر می کند که آخر جهان  فرانسه  است نیست
قهوه ی فرانسوی
بدتر از هلاهل است و قهوه ی قجر

قهوه ی فرانسوی
 باعث زوال عقل و هوش می شود
جای هسته ای به نفت و پسته فکر می کنند

عاشقان چای  ترکمان و ترکمان قهوه
آدمان لفت و لیس
در سفارت فخیمه ی برادر انگلیس
هیچ گاه
رای من جماعت بنفش و زرد نیست
رای من به غیر رنگ درد نیست

رای می دهم به بچه های رنج
بچه های کربلای چار و پنج

رای می دهم به بچه های دردمند کوچه های زخمی دمشق
رای می دهم به عشق!

رای می دهم به آدمی که هیچ وقت
تیتر اول رسانه های صهیونیست نیست
رای من به هست، هست         
رای من به نیست، نیست!

علیرضا قزوه

پ ن۱: قرار نبود این شعر را اینجا بیاورم کلی شعر آماده انتخاب داشتم اما...
پ ن۲: یک نفر از کسانی که هم اینجا را می خواند و هم من را در فضای غیر مجازی می شناسد. البته فکر می کند که می شناسد می گفت اینجا غلظت غم اش با شاد و فعال بودن تو همخوان نیست.
جوابش را ندادم. نگفتم که اگر غم را زیاد جدی بگیرم زورش زیاد می شود و به زمینم می زند.
تازه اینجا هم چندان غلظت غمش با غم موجود متناسب نیست.
نگفتم وقتی می شنوم که یک نفر بعد از اینکه تازه جراح شده است با اینکه حتی نمی شناسمش و مشکل بیماری دارد خرد می شوم ولی به رویم نمی آورم...
نگفتم...
نگفتم...


حوالی: شعر, علیرضا قزوه, احسان جمشیدی, روزنوشت
+ انتشار یافته در  پنجشنبه ششم اسفند ۱۳۹۴ساعت 14:33  توسط احسان جمشیدی   | 

با عشق میتوان چه صمیمی دروغ گفت

جنگِ خروس‌ها
آن قدر واقعی است
                     که از یاد می‌بریم
این جنگ، جنگِ معرکه‌گیران است. ،،،استاد میرافضلی،،،
 
مردم حق دارند هر جوری که می خواهند راجع به جامعه پزشکی و بهداشتی فکر  کنند.
بگذریم سربسته بماند بهتر است.
امروز کاری کردم که از من بعید بود کم کم هم جنس آنها می شوم. 
ای تف بر من
 
اگر چه مثل همیشه کلید روی در است
امید مطلقم از یأس محض با خبر است
 
به مرگ میل ندارم چنین که می میرند
بدیهی است که زیرِ زمین شلوغ تر است
 
هزار بار به دیوار خط زدم نشنید
هوای خانه ام از اصطکاک، شعله ور است
 
میان این همه انسان رسیده است به من
مقام درد که تنها مقام معتبر است
 
کشیدم آن قدر از این و آن که فهمیدم
کسی که بار ندارد همیشه باربر است
-مریم جعفری آذرمانی-
 
چقدر خوبه که آدم جایی رو داشته باشه که بتونه حرفاشو بگه ...

حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, مریم جعفری
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۴ساعت 18:21  توسط احسان جمشیدی   | 

بر پدرِ فتنه هشتادوهشت

خیره به راهی كه از آن رفته بود 
منتظرش بودم و او برنگشت...
 
گفت:"تقلب شده در عاشقی
خیر نمی بینی ازین بازگشت"
.
.
.
اهل سخن های سیاسی نبود!
بر پدرِ فتنه ی هشتاد و هشت...
 
#نفیسه_سادات_موسوى
از صفحه اینستاگرام ایشان
 
پ ن۱:دانشجو شدن شاید چیز زیادی به مهارت های حرفه ای و توانایی ها و حتی دانش محض من اضافه نکرده باشد اما چیزهای زیادی به من یاد داده که در حوزه تحصیلی من نیست چیزهایی که من تجربه زیست خود می دانم.
مهم ترینشان شاید این باشد که بین هر جور  آدم هایی قرار گرفتم خودم باشم؛ نه اینکه اعتماد به نفسم را از دست بدهم و شبیه شان شوم نه اینکه اعتماد به نفس زیادی داشته باشم و ...
راجع به دوستی با آدم ها و دانستن نحوه تفکرشان  بهترین راه از روی دیدگاه های آن ها در مواقعی ست که منافع شان هر چه قدر هم کوچک در خطر باشد.
حوصله شرح قصه نیست.
پ ن ۲: در این وبلاگ شخصی شعرها و متن ها ممکن است اصلاً به هم ربط نداشته باشند.

حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, نفیسه سادات موسوی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه نهم دی ۱۳۹۴ساعت 20:49  توسط احسان جمشیدی   | 

از رنجی که می بریم

پزشک قانونی‌ام
و هر روز خودم را تشریح می‌کنم
دو دست
دو پا
دو کلیه
شُش‌های کبود و
استخوان‌های تراشیده
هر بار که با زنی سلام می‌کنم
ترسِ از دست دادنِ عضوی دیگر
قلبِ نداشته‌ام را بدرد می‌آورد
 
علیرضا رضایی مجنون
 
پ ن ۱: امروز رفتیم گردش علمی! پزشک قانونی. روز بد در سالهای دانشجویی زیاد داشته ام اما یکی از بدترین روزهایش امروز بود. حالم بهم نخورد. نمی ترسیدم اما اصلا قابل تحمل نبود برایم رنج آور بود. 
بدتر اینکه مجبور بودم حفظ ظاهر کنم.
 
از یادداشتهای گذشته:
۱:
به یک نفر شربت سینه نیازمندم
۲:
چشم زخم:
مادرم چشم های بد را
با دعایش از من دور می کند
با چشم های خوب چه کنم؟
 
پ ن ۲: زندگیِ پشت لبخندها
رنج بردن
فهمیدن
تنهایی
انسان بودن
در جای خود نبودن
 
پ ن۳: علیرضا رضایی مجنون شاعر خوبی ست تازه پیدایش کردم. واجب است کتاب هایش را بخرم

حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, علی رضا رضایی مجنون
+ انتشار یافته در  پنجشنبه سوم دی ۱۳۹۴ساعت 23:22  توسط احسان جمشیدی   | 

و زندگانیش خزه را می ماند پر از تحرک ظاهر و رکود باطن

من آتشگاه احساسم 
تو را ای توده برف ریا در خود نمی گیرم
چه می ترسم که خاموشم کنی
از یاد انسان ها
من آن انسان تنهایم که می فهمم
غم و حرمان تنها را
سکوت صبرداران و خروش خشم داران را
ولی هرگز‌ تو را ای کودک نادان شادی ها نمی فهمم
طاهره صفارزاده
 
و اما عاشقی:
یک دوره ای هست که آدم ظرفیت این را دارد که با یک نگاه عاشق شود
با یک اظهارنظر عاشق شود
با یک لبخند عاشق شود
این دوره مدتی است برای من رسما تمام شده است.
حالا دیگر‌لبخند و اظهارنظر و ... برایم علی السویه شده و آدم ها برایم یکنواخت شده و علتش را هم نمی دانم.
 
و مرگ
نه شادمانی دارد
نه غم
که مرگ فقط شکل است
طاهره صفارزاده
 
آدم هایی که به اصطلاح خودشان را روشنفکر می دانند چه جور منطقی فکر می کنند؟
پاسخ ساده است فقط سود خودت را در نظر بگیر این اصل اساسی را در نظر دارند و منطقی فکر می کنند!
مثلا اگر ‌بخش آنها به دلیل امتحان تئوری خراب شود (میس شود) بد است اگر آنها روز امتحان برای شان مناسب نباشد بد است و باید تغییر کند. ولی دیگران اصلا مهم نیستند اگر کسی هم چیز بگوید می شود کسی که به دوستی! و دوستان! احترام نمی گذارد و خودخواه است!
 
پانوشت از عنوان پست قبلی قصد توهین به بانوان را نداشتم و فقط برای بیان استعاری بود.
پانوشت۲ مربوط به تفکر روشنفکری: من یکبار در این جور موضوعات اظهارنظر کردم و نظر خودم را گفتم و واکنششان را دیدم الان دیگر نظرم شده فرقی نمی کند. فقط همین.

حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, طاهره صفارزاده
+ انتشار یافته در  پنجشنبه پنجم آذر ۱۳۹۴ساعت 0:24  توسط احسان جمشیدی   | 

ما دچار عادت زنانه ایم مردهای بعد قطع نامه ایم!

سلام دیگر از چیزی ذوق مرگ نمی شوم. دیگر به چیزی دل بسته نمی شوم و حتی دیگر از چیزی لذت نمی برم این از ویژگی های فاصله گرفتن از کودکی است. حتی گاهی وقت ها با خودم فکر می کنم نکند این anhedonia نشان می دهد که دارم افسرده می شوم و بعد یادم می افتد که نه وقتی در کارهایم مشکلی به وجود نیاورده اینطور نیست. یک شعر خوب از آرش شفاعی این روزها یادم افتاده گفتم با شما شریک شوم و دیگر حرفی نیست

فکر ها علیل، ذکرها عبث
اوج ها به قدر سقف یک قفس
پای ما مسافر است
جاده ها ولی به
مقصدی حقیر ختم می شوند
ما کلاف پیچ پیچ کوچه ها
شما؛
در زلال مغز آسمان رها
فکر می کنید حجم این قفس ملولمان نمی کند؟
چرا، ولی چه فایده؟
آسمان قبولمان نمیکند
حال ما دچار عادت زمانه ایم شانه می کنیم! سرمه می کشیم! عشوه می کنیم!
مرد های بعد از قطعنامه ایم !
آرش شفاعی 


حوالی: شعر, احسان جمشیدی, روزنوشت, آرش شفاعی
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و نهم آبان ۱۳۹۴ساعت 2:7  توسط احسان جمشیدی   | 

از آپشن های ناگفته خودم

یک: الان ساعت 3و22دقیقه شب است و من بدون دلیل خاصی بیدارم.

دو: امروز بعد از یکبار تلاش ناکام و مذبوحانه "از شرح ماوقعه معذوریم حتی شما دوست عزیز"برای مشاهده گل روی ماه جراح ارتوپدمان؛ وصال حاصل شد و فراق پایان یافت؛ شرح وصال اینکه هنوز داخل نشده ایشان مرا، موضوع جراحیم را و همه جزئیات را به خاطر آورد (بعد از نزدیک به 18 ماه من خیلی از نزدیکانم را فراموش می کنم!!! چه رسد به یک بیمار آن هم با این همه مراجعه کننده. از اینکه بیماران آینده من از این توقعات که من به جایشان بیاورم داشته باشند متاسفم و از اجرای این توقع معذورم) و شروع کرد به فحش بار کردن ما، که ما چرا بعد از عمل چه و چه دیگر پیگیر نبوده ایم بعد چو استادی حاذق همه ی مراحل و دلایل را به توضیح نشست و این سان بود که دانستم در خراب شده ای که ما زندگی می کنیم "کرمانشاه دلاور گهواره تمدن بشری !!! و ایران سرزمین فرهنگ و هنر،سرزمین عشق های جاودان!!!!" هر پزشک متخصصی که از دانش بهره ای برده باشد عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی با این همه ادا و اطوار نیست. به خدا حیف است که اسم ایشان در کنار اسم بعضی از اساتید ما در یک مجموعه بیاید.

سه: یکی از فانتزی هایم این است که متخصص یکی از دو رشته 1-رادیولوژی و علاوه بر آنهم فلوشیپ مداخله ای آن و نه خود رشته به تنهایی و 2- روانپزشکی بشوم و به هیچ وجه با _ این شرایط _ حتی با اصرار و زور هم عضو هیئت علمی و اینجور چیزا نشوم. "آرزو بر پیرتر از خودان عیب نیست" البته سایر رشته ها هم بد نیستند! و دوستشان داریم!

چهار: "بعد از نوشتن پاکش کردم"

پنج: خل وضع بودن دلیل نمی خواهد همین که ا.ج باشی کافیست.

به تگ ها (حوالی) دقت کنید!!!


حوالی: روزنوشت, شب نوشت, چرت نوشت, پرت نوشت
+ انتشار یافته در  جمعه یکم اسفند ۱۳۹۳ساعت 4:14  توسط احسان جمشیدی   | 

این همه کلنجار برای روان و آخرش هیچ

از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم -سعدی-

روزنوشت: امروز از ساعت 10 صبح تا حدود 2 یا شایدم 3 ظهر با هم ورودی ها سر انتخاب روتیشن های مختلف استاژری چانه می زدیم.
من چون که خودِ رشته روان پزشکی را دوست داشتم و هم اینکه با انتخاب آن برنامه کورس ها کمترین تداخل ممکن را داشتند خیلی به آن  متمایل بودم. 
دور اول همه دوستان با هم روان پزشکی را گرفتیم اما بهم خورد؛ دور دوم هم داشت خوب پیش می رفت که روان پزشکی تکمیل شد. یکی از دوستان تنها شد و کورس پوست را برداشت. 5 دختر 1 پسر و 2 سال بالایی غربت محض بود.
کسی از آن گروه گفت که اگر بشود میخواهد جابجا کند و به گروه روان بیاید بعد این شد که ما رفتیم پوست.
هرچند من کتاب روانپزشکی را از کتابخانه امانت گرفته بودم و 40 صفحه ای از آن را سرسری خوانده بودم برای با آمادگی رفتن به بیمارستان که پرید اما لااقل برنامه این گروه هم چندان تداخلی ندارد و اینکه یکی از گزینه های وسوسه انگیز مطالعه پرید.
امیدوارم که برنامه جدید بهم نخورد که من کتاب های این شش ماه را سفارش داده ام .... و اصلاً حس خوبی به پول گرفتن از پدرم ندارم (نه اینکه خدانکرده پدرم خسیس باشد و اینکه خدای شکر ایشان مشکل مالی هم ندارد اما من از خودم خجالت می کشم که ....)
واما شعر

چه بسا حرف ها می توان زد
می توان چون یکی لکه دود
نقش تردید بر آسمان زد
می توان چون شبی بود خاموش -نیما-

یادش بخیر ... این دو ترم فارماکولولوژی 1و 2 که در مجموع 4 واحد بود را گذراندیم این عکس جزوه های این دو ترم است دلم برای دکتر بهرامی تنگ می شود چقدر استاد خوبی بود(البته هنوز نمره فارما2 نیامده شاید[پوزخند])


حوالی: شعر, نو, نیما یوشیج, روزنوشت
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۳ساعت 18:30  توسط احسان جمشیدی   | 

دلخوشی های کوچک

کارهای من همه Best است و بس 
چون پزشکم دکتر ارنست است و بس (عباس احمدی)

داشتم رسانه ملی! تماشا می کردم پیام بازرگانی شرکت تولید محصولات بهداشتی! "مرسی مامان" بود. بچه ای با وضع بد حجاب [ایکن گازگرفتن دست در دو حالت رو به پائین و بالا] داشت طبابت می کرد. من تا دیدم  اول یاد خودم افتادم در اون وضع رو سر بیمار ، بعد خیلی ببخشید یاد استادا تو اون وضع ... خیلی حال خوشی داشت. 


پ ن 1: باید کودک درونم را با محصولات شرکت مورد اشاره آب بندی کنم تا درونمان را گند نگرفته است. 
پ ن 2: ارتباط علت و معلولی بین best  بودن کارها و طرح ِمرحوم  ِ پزشک خانواده و خانواده محترم دکتر ارنست در این بیت حسن تعلیل است. 
پ ن 3:علامت تعجب بعد از رسانه ملی را فقط به این دلیل نگذاشته ام که رسانه ملی! را قبول ندارم (که ندارم و سایر امثال این رسانه ها را نیز چه داخلی چه خارجی چه این طرفی چه آن طرفی ؛ که آن طرفی ها بدترند ) بلکه به این دلیل گذاشته ام که رسانه ما سینه ماست. 
پ ن 4: حال خوش دیگر این دو روز به تعویق افتادن امتحان فارماکولوژی بود.


حوالی: زندگی کوچک من, روزنوشت, تک بیت, عباس احمدی
+ انتشار یافته در  سه شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 23:10  توسط احسان جمشیدی   | 

این روزها (زیاد)

این روزها1 که می گذرد منظورم از -این روزها- این روزها نیست که اصلاً روز نیستند. 

دیگر دغدغه ای ندارم؛شاید این جمله سه کلمه ای خالی کل زندگیم باشد. نمی دانم برایم چه چیز مهم است و چه چیز مهم نیست، مسلم است که "اینکه باران نمی بارد بد است" اما برایم مهم نیست که باران نمی بارد. "اینکه هر ماه حداقل یکبار باید امتحان داشت سخت است" اما این هم برایم مهم نیست. خیلی چیزهایی را که پیش تر برایم مهم بودند از چشمم افتاده اند و دیگر ... 

این روزها جرئت لذت بردن ، مهم پنداشتن ، دوست داشتن  و عاشق شدن ندارم شاید شاعر باید می گفت: "ارتفاعات سیمان / دشت های بتن آرمه / گونه های پلاستک لیلا / عشق های رها در خیابان / دقیقاً مثل اینها / من همینم که نیستم" وزن و قافیه را رها کن اینجا درست که دقت کنی همه چیز بی وزن اند. 

"اگر زیاد خودت باشی کم کم مخالف خودت می شوی " همان طور که آگونیست ها هم اگر مداوم باشند آنتاگونیست می شود. [البته نه همه آنها بلکه آنها که نفسانی ترند شبیه من و ...] {در درس فارماکولوژی این روزها  خوانده ام که ...} 

این روزها عصر پایان معجزات است ببین اگر یعقوب(ع) هم این روزها بود

"پیراهن معطر را
در اعماق پستو
پنهان می‌كند
و بغض را
در اعماق گلو
راه می‌افتد
از بهترین چشم‌پزشك شهر برایش وقت گرفته‌اند." حمیدرضا شکارسری 


پ ن1: این روزها ... 

پ ن2:گونه های پلاستیک لیلا


حوالی: روزنوشت, کوتاه نوشت, احسان جمشیدی, حمیدرضا شکارسری
+ انتشار یافته در  شنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 16:31  توسط احسان جمشیدی   | 

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

به دریا می زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر (فاضل)

این چند مطلب تازه تارنمایم را می خواندم؛ خیلی افسرده به نظر می رسید. شاید دیدگاهم نسبت به زندگی خیلی تلخ باشد اما سعی می کنم از همین تلخی لذت ببرم و دیگر اینکه دیگران که وظیفه ای ندارند که من ناراحتیم را با آنها تقسیم کنم پس سعی می کنم همیشه لبخند بزنم البته سعی کردن همیشه هم نتیجه بخش نیست. 

کورس خون را با اینکه خیلی دوست دارم اما برخلاف کورس های قبلی که معمولاً  مطالعه ی خوبی داشتم اینبار اصلاً وضعم خوب نیست و تقریباً هیچ هیچ ام و 9 روز دیگر هم امتحان است و فعلاً هم امیدی به درس خواندنم نیست و هر چه هم که به خودم  نهیب می زنم که تو  قول داده ای آنچه را که از 4 ترم اول عقب افتاده ای جبران کنی و به آنها که استریت می شوند برسی. زهی خیال باطل! (بی چاره آنکه به قول من امید بسته)

این فاضل نظری هم که فاضل است. 

...
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی.


حوالی: روزنوشت, تک بیت, فاضل نظری, شعر
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۳ساعت 12:47  توسط احسان جمشیدی   | 

کبوتر نیستیم پرواز کافی است/کروکوریم و این آواز کافی است

طرحی برای مرگ

سهم ما هنوز مستطیلی بیش نیست*
سهم مستطیل ها ولی دو تا شده است
به گمانم هر چه کمتر زندگی کنم
کمتر فرو می روم
پس در همین طرح دو فوریتی مرگ، می میرم

داشتم مرور می کردم  روزهای گذشته را در 12 ماه گذشته چند نفر از اقوام نزدیک از این دنیا رفتند و این شد که ما هم به قبرستان سر زدیم و قبرهای عمیق را دریافتیم.

 --> این * به مصرعی از فاضل نظری اشاره دارد.
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟


حوالی: روزنوشت, کوتاه نوشت, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هفتم آبان ۱۳۹۳ساعت 18:27  توسط احسان جمشیدی   | 

اسمم یه چیز دیگه بود اما دکتر صدام میزنه دیوونه...

سلام
دیروز در بخش نشانه شناسی روان پزشکی بیماری با (schizophrenia (1-2 مزمن را آورده بودند در حالت سرخوشی Euphoria بود یکی از نشانه هایش که علاوه بر سر خوشی که شاید ناشی از درمان های صورت گرفته قبلی بود و توهم تحت کنترل بودن که بسیار برایم جالب بود؛ Clanging بود که یعنیSpeech in which a  person chooses a word on the basis of sound rather than meaning, as in rhyming and punning speech. For example, Look at my eyes and nose, wise eyes and rosy nose Two to one, the ayes have it که باز هم یعنی انتخاب کلمات نه بر اساس معنا و بر اساس وزن که این خودش نوعی شاعری ست! (نوعی جناس می شود که البته اسم دیگر این علامت هم punning associations است که جناس معنی می شود.)

آزمودم عقل دور اندیش را
بعد ازین دیوانه سازم خویش را

مولانا


پ ن: عنوان بخشی از یک آهنگ از رضا یزدانی است.
پ ن: در نوشتن این مطلب قصد اهانت به شاعران والامقام و بیماران گرامی را ندارم و پیشاپیش اگر برداشت اشتباهی از آن می شود عذرخواهم. 
پ ن: بیت هم ارتباط زیادی با نوشته ها ندارد.


حوالی: شعر, تک بیت, روزنوشت, بیمارستان
+ انتشار یافته در  چهارشنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۳ساعت 14:49  توسط احسان جمشیدی   | 

مشتی مغول

دوست دارم خودم را سانسور کنم
این دوست داشتن مجبورم می کند برای مسائل دست هزارمی که اصلاً برایم اهمیتی نداشته ذوق کنم یا بهتر بگویم خودم را به ذوق کردن بزنم.
به چیزهایی که واقعاً خنده دار نیست بخندم و به چیزهایی که واقعاً خنده دار است نخندم.
خودم را در قواعدی قرار دهم که اصلاً در آن قواعد نمی گنجم نه اینکه شبیه دیگران شوم که البته تا قسمتی هم می شوم؛ اما لااقل خودم هم نباشم.
والسلام
و اما شعر...
گیرا تر از چشم تو هم درگیر خواهد شد         زیبا ترین معشوقه روزی پیر خواهد شد
امروز تعبیرم کن اما خاطرت باشد                 خوابی که یوسف دیده هم تعبیر خواهد شد
مردی که عمری تشنه ی جام محبت بود        یک روز از این نا مهربانی سیر خواهد شد
غره مشو این امپراطوری قدرت مند               با حمله ی مشتی مغول تسخیر خواهد شد
دستی بجنبان تا که امروز تو زیبایی ست       دستی بجنبان چون که فردا دیر خواهد شد
حسین زحمتکش

 


پ ن1: کمی شعر ِسطحی  است؛ اما دوستش دارم.
پ ن2: "دست پیش آر که رفتم از دست        دامنم گیر که هیچم در هست" بیتی بود که قبلتر برای کسی پیامک فرستاده بودم الان دیدم آخر بیت بدک نیست هر چند خود بیت زیاد ...
پ ن3: این شعر از سیدرضا محمدی را در یک نقد خواندم؛ هرچه دنبال کاملش گشتم نبود؛ هر چند کامل نیست اما زیباست...
تا وهم سایه های مشبك پُرت كند             دنیای برملا شده از شك پُرت كند
تا كه بزرگ تر شوی و روزگار پیر                 از قصه های بختی و بختك پُرت كند
ماشین رختشویی، یخچال، اجاق، برق        این واژه های ساده كوچك پُرت كند
عاشق شدن، مطالعه كردن، گریستن        انجام این مسائل مضحك پُرت كند 
پ ن4: این بیت از محمدعلی مجاهدی را ببینید زیباست.
بگذار به یکتایی خود شهره بماند              حیف است ز یوسف که پسر داشته باشد
پ ن5: قالب وبلاگ را به زودی تغییر خواهم داد.
پ ن آخر: تعطیلات تابستان یا درست تر بگویم شهریور ماه یکی از کارهای مثبتی که در مسیر هی دویدن برای هیچ انجام دادم این بود که مصرف نمک را به حداقل رساندم (خیلی چیزها را که اصلاً بدون نمک برایم بی معنی بود را بدون نمک می خورم مثلاً خیار- ذرت و ...) تا مصداق کسانی که حرف هایی می زنند اما خودشان عمل نمی کنند نباشم  و یک کار دیگر هم اینکه قسمت عمده (بیشتر از 65 درصد) کتاب قلب و عروق را خواندم. [خجالت]


 بعد نوشت: قالب وبلاگ را کمی تغییر دادم خوب یا بد نمی دانم ولی ...


حوالی: روزنوشت, شعر, حسین زحمتکش, سیدرضا محمدی
+ انتشار یافته در  شنبه پنجم مهر ۱۳۹۳ساعت 16:11  توسط احسان جمشیدی   | 

هیچ

دغدغه ها و دقیقه ها:
افراد مختلفی چه در فضای مجازی و چه در فضای حقیقی می بینم که هر کدام برای خودشان دغدغه ای دارد:
یکی می خواهد ریشه مشکلات نوع بشر را بخشکاند.
یکی دزدی او را به وجد می آورد.
یکی می خواهد زن بگیرد.
یکی می خواهد ظلم به جامعه زنان را ریشه کن کند.
یکی  می خواهد همانی شود که دیگران می خواهند.
یکی هدفش مکیدن خون دیگران است.
یکی پی یک لقمه روزی حلال است.
یکی می خواهد ریشه بی عدالتی را از بیخ بکند.
یکی می خواهد شوهر کند.
یکی می خواهد اسلام ناب را گسترش دهد.
یکی می خواهد خودش آدم خوبی باشد.
یکی می خواهد با جهل مبارزه کند.
یکی می خواهد با بی حجابی مبارزه کند.
یکی دنبال احیا محیط زیست است.
یکی از همه چیز ها و در همه ی چیز تقلب را می پسندد.عقیده،خانواده،جامعه،خود و...تقلبی
یکی می خواهد بیماری ها را درمان کند.
یکی دنبال جامعه آزاد و مدنی است.
یکی می خواهد جلوی ظلم به خودش را بگیرد.
یکی دنبال بچه دار شدن است.
یکی پژوهش را دوست دارد و قبله اش ISI است.
یکی دنبال زیارت رفتن است.
یکی دنبال نویسنده شدن می رود.
یکی فلسفه را می پسندد.
یکی شعر را دلخواه می داند.
یکی دوست دارد همه چیز را و همه کس را تجربه کند.
یکی می خواهد بازیگر شود.
یکی می خواهد به ریشه های اصیل باستانی اش برگردد.
یکی می خواهد داف خوبی بشود.
یکی فقط می خواهد که بکشد.
یکی می خواهد آنقدر پول داشته باشد که خودش زیر پول هایش گم شود.
یکی فقط دنبال خودکشی ست و حوصله مردن دارد.
...
...
...
یکی هم مثل من اصلاً نمی خواهد {از} {چیزی} {را} {از} بخشکاند؛ به وجد بیاید؛ بگیرد؛ ریشه کن کند؛ بمکد؛ اکلو حلالاً؛ بیخ بکند؛ گسترش دهد؛ باشد؛ مبارزه کند و باز هم مبارزه کند؛ احیا کند؛ تقلب کند؛ درمان کند؛ آزاد و مدنی بشود ؛ بچه دار شود؛قبله اش روبه ISI شود؛ برود؛ نویسنده  یا فیلسوف شود؛شعر را بپسندد؛ تجربه کند؛ بازیگر شود؛ به ریشه های اصیل باستانی اش برگردد؛ بشود؛ بکشد؛ گم شود؛ و حتی بمیرد.

 

و هی می دود و ...


حوالی: هیچ, روزنوشت, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه سوم مهر ۱۳۹۳ساعت 17:7  توسط احسان جمشیدی   | 

گاهی چقدر عاقل و گاهی چه ابلهم (دو)

در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش                حافظ قرابه كش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی ز كنج صومعه با پای خم نشست            تا دید محتسب كه سبو می كشد به دوش
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان            كردم سوال صبحدم از پیر می فروش
گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی            دركش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
ساقی بهار می رسد و وجه می نماند              فكری بكن كه خون دل آمد ز غم به جوش
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار           عذرم پذیر و جرم به ذیل كرم بپوش
تا چند همچو شمع زبان آوری كنی                   پروانه مراد رسید ای محب خموش
ای پادشاه صورت و معنی كه مثل تو                نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان بمان كه خرقه ازرق كند قبول                 بخت جوانت از فلك پیر ژنده پوش
حافظ

 


ذکر چند نکته:
1- قرابه کش: ( صفت ) شراب کشنده باده نوشنده .
2- جناب حافظ صبحدم با جد و جهد فراوان از پیر می فروش (منبع موثق!) سوال فرموده اند در باب احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان و ایشان در پاسخی واضح مرقومه نوشته اند گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی / دركش زبان و پرده نگه دار و می بنوش (پاسخ بسیار دیپلماتیک و واضح!) [البته این فقط نگاه ما بود به این چند بیت و حافظ نباید از اما دلگیر شوند یکبار که در همین وبلاگ نوشتم که خلاف شعر(فال) حافظ رخ می دهد (و رخ هم داد!) غزلی با این بیت چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست فال بعدیمان شد(واقعیت محض است بدون شوخی و ...)]
3-این را از یادداشت های قدیمی سال قبل یا شاید هم سال 91 پیدا کردم گفتم شما هم بخندید (خودم که بسیار خندیدم)
وقتی که اندیشه ملتهب شد
انسفالیت
وقتی که ریشه سست شد
ریزش
وقتی که مویی بر باد رفت
عشق
به وجود آمد
آخرش هم نفهمیدیم عشق یک مقوله پاتولوژیک بود یا فیزیولوژیک
دلبسته ی مویی شده ام سخت خدایا
عشق،هوس،رقص،دعا، شاید وُ اما


حوالی: شعر, غزل, حافظ, روزنوشت
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۳ساعت 16:6  توسط احسان جمشیدی   | 

تنهایی انسان معاصر بیشتر از نخستین است

بریده می شوم 
مستطیل های بزرگی پدید می آید 
مستطیل های کوچکی نیز 
مستطیل های نازک نارنجی سفید

بریده 
نه اصلاً قلم می شوم

روی یک مستطیل می نشینی
مستطیل بی گناه دیگری را سیاه می کنی 
... 
با خودم 
         خودم را 
                   سیاه می کنی

نه!نه! چون سرو ستودنی نیستم 
چون شمایم آی آدم ها! 
یک درخت معاصر


یکی می گفت یقه سفیدی می نویسی...گفتم:ما را چه به سفید ما همیشه سرخ ایم.

و فکر کن که اره برقی یک وسیله ی ساخت آمریکاست و تو به داشتنش افتخار خواهی کرد و تمام سیب های زمین را گاز خواهی زد و تو فرهیخته ترین گیاه خوار روی زمین برای بره ی شام اوباما اشک نخواهی ریخت و تو تنها یک گیاه خوار خواهی ماند.


حوالی: روزنوشت, احسان حمشیدی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه دوم مرداد ۱۳۹۳ساعت 3:17  توسط احسان جمشیدی   | 

من از اصل خودم برگشته ام انکار یعنی مرگ

چند روزی است که به این فکر می کنم که چرا زندگی برایم مانند سه یا چهار سال قبل شیرین نیست؟ همه چیز به نظر خوب و رو به راه است اما این رو به راهی آرامشی ندارد یا درست تر بگویم که این جور آرامشی را دوست ندارم و دلم یک زندگی پر حادثه می خواهد شاید آرامش این روزمرگی بی مزه ، این تکرار کارها حرف ها و لبخند ها نیست ؛ شاید آرامش یعنی تغییر ؛ یعنی حادثه ؛ یعنی کار ؛ یعنی گریه ای که تکراری نباشد ؛ یعنی قهقه ای که از روی عادت نیست ؛ یعنی یک روز کاری طولانی از صبح تا شب یعنی ....

بر حسب علاقه با هر وسیله ای و هر کتابی و نرم افزاری تقریباً هر روز حداقل یک بار به حافظ سر می زنم و در این سر زدن ها همه جور غزلی آمده از غزلی که حتی نمی توانم درست برای خودم بخوانمش تا آن بیت های ماندگاری که تقریباً ضرب المثل اند؛ اما این غزل چیز دیگری است هر قدر هم که دوباره بیاید اصلا شاید در این دوماه بالای 5 (اولش 10 نوشته بودم دیدم غلو است!) بار این غزل ناب  آمده ... خیلی دوستش دارم: به خاطر پوسته عاشقانه اش؛ میانه ی شیعی اش ؛ درونه ای عرفانی اش و به خاطر خود حافظ

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت                گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم                  یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس                     گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا                سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی         جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود        از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود        زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم                        یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست                    کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم                        جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ور خود به سان حافظ             قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

 و دیگر اینکه راستش را بخواهید از سری جدید مجموعه قندپهلو که چند روزی است از شبکه آموزش پخش می شود راضی نیستم ، توقع مرا برآورده نکرده و تا حدی هم به تکرار رسیده خصوصاً اجرای ضعیف آقای رفیع
از معدود بیت هایی که از این چند روزی که من دیده ام و پسندیده ام و در ذهنم مانده از برنامه ی دیشب آقای نظری ندوشن: تو ذاتاً قشنگی نداری نیاز / به افزودنی های غیر مجاز


 خود را اگرچــــــه سخت نگه داری از گناه 
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه 
  
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه 
بر دوش تــــــــو نهـــاده شود باری از گناه 
  
گفتم: گنــــــاه کردم اگر عاشقت شدم… 
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه !

.... نجمه زارع


 پ ن : عنوان مطلب را از این شعر گرفته ام:

برای آدمی مانند من تکرار یعنی مرگ 
من از ذات الریه برگشته ام سیگار یعنی مرگ -اصغر عظیمی مهر-


حوالی: شعر, غزل, روزنوشت, حافظ
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هجدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 14:36  توسط احسان جمشیدی   |