دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

اندوه چیست عشق كدامست غم كجاست

به محض دیدنت از جای برخیزند بیماران
بنا شد با تماشای تو طب دیده درمانی -- سید محمدعلی رضازاده --

 

این بیت از آن بیت هاست که در گذشته برایم چندان واقعی به نظر نمی رسیدند؛ واقعی منظورم باورپذیر است اما الان سعی و تلاش می کنم که به خودم بقبولانمشان. نه اینکه واقعاً تلاش کنم -تلاش به معنی واقعی کلمه- شاید بهتر است بگویم دلم می خواهد قبولشان کنم. به قول شاعری بی شعر سعی می کنم خرشان شوم خر این شعرها... و بی خیال عقل بی خیال خود بی خیال بی خیال شوم همین.

بگذار سر به سینه من تا كه بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید كه پیش ازین نپسندی به كار عشق
آزار این رمیده سر در كمند را

بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق كدامست غم كجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آن چنان كه اگر ببینمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت

شاید كه جاودانه بمانی كنار من
ای نازنین كه هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون كبوتری كه پرم در هوای تو

یك شب ستاره های ترا دانه چین كنم
با اشك شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب

بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

استاد فریدون مشیری


حوالی: شعر, درباره شعر, فریدون مشیری, سید محمدعلی رضازاده
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۳ساعت 18:39  توسط احسان جمشیدی   | 

سبکباران ساحل ها چه دانند / شب تاریک و بیم موج و گرداب

لب دریا نسیم و آب و آهنگ
شکسته ناله های موج بر سنگ
مگر دریا دلی داند که ما را
چه توفانهاست دراین سینه ی تنگ

...تب و تابی است در موسیقی آب
کجا پنهان شده است این روح بی تاب؟
فرازش شوق هستی شور پرواز
فرودش غم سکوتش مرگ و مرداب

سپردم سینه را بر سینه ی کوه
غریق بهت جنگلهای انبوه
غروب بیشه زارانم درافکند
به جنگلهای بی پایان اندوه

لب دریا گل خورشید پرپر
به هر موجی پری خونین شناور
به کام خویش پیچاندند و بردند
مرا گردابهای سرد باور

بخوان، ای مرغ مست بیشه ی دور
که ریزد از صدایت شادی و نور
قفس تنگ است و دلتنگ است ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پرشور

لب دریا غریو موج و کولاک
فروپیچیده شب در باد نمناک
نگاه ماه در آن ابر تاریک
نگاه ماهی افتاده بر خاک

پریشان است امشب خاطر آب
چه راهی می زند آن روح بی تاب؟
سبکباران ساحل ها چه دانند
شب تاریک و بیم موج و گرداب

لب دریا شب از هنگامه لبریز
خروش موجها پرهیز پرهیز
در آن توفان که صد فریاد گم شد
چه برمی آید از وای شباویز

چراغی دور در ساحل شکفته
من و دریا دو همراه نخفته
همه شب گفت دریا قصه با ماه
دریغا حرف من حرف نگفته
 

حوالی: شعر, پاسخ حافظ
+ انتشار یافته در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 15:56  توسط احسان جمشیدی   |