هستی و رفتی
انگار که از مشت قفس رستی و رفتی
یکباره به روی همه در بستی و رفتی
هر لحظهی همراهی ما خاطره ای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی
نفرین به وفاداریات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی
چون خاطرهی غنچهی پرپر شده در باد
در حافظهی باغچه ها هستی و رفتی
جا ماندن تصویر تو در سینهی من! آه!
این آینه را آه که نشکستی و رفتی
فاضل نظری
حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری, ضد
یکباره به روی همه در بستی و رفتی
هر لحظهی همراهی ما خاطره ای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی
نفرین به وفاداریات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی
چون خاطرهی غنچهی پرپر شده در باد
در حافظهی باغچه ها هستی و رفتی
جا ماندن تصویر تو در سینهی من! آه!
این آینه را آه که نشکستی و رفتی
فاضل نظری
سلام امروز یکی از استادا جلسه انتقاد از گروه شون گذاشته بود .تو دلم مونده بود که بگم... اما خوب بود حداقل یکی حاضره یه چیزایی را بشنوه...
این شعر رو چند روز پیش می خواستم...
حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری, ضد