دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

بگذریم

ما ک. خلیم حوصله شرح قصه نیست!

توضیحات: خیلی جدی این را وسط بحث به بنده خدایی گفتم. الان کمی پشیمانم ولی خیلی جا داشت که گفتم.
ما خیلی آدم مأخوذ به حیا و دارای عفت کلامی بودیم ولی از وقتی استادی که به اخلاق ، دین و ... شناخته می شد و دوستانی که از لحاظ سیاسی هم زلفی به ایشان گره زده بودند با کلید واژه اخلاق و بداخلاقی به مخالفان حمله می کردند را آن گونه نواختند. دامنه الفاظ ما هم کمی بازتر شد.
حضرت آیت الله علامه جوادی آملی + اینجا
الان که فکر می کنم این کلمه ما هم می تواند مثلا یک اصطلاح علمی روانشناختی یا انسان شناختی باشد
پ ن۱: البته ذهن شما منحرف است و گر نه می شود این طور خواند
ما که خلیم حوصله شرح قصه نیست

یا این طور

ما کد خلیم حوصله شرح قصه نیست.
البته که ما کد خوریم حوصله شرح قصه نیست شرح حال عده دیگری است
پ ن۲: با گذاشتن این مطلب آن معدود خوانندگان هم از ما نا امید می شوند.
پ ن۳: واقعا این شعر فاضل نظری معرکه ست و تکرار و تکراری نشدنی
بی لشگریم!حوصله شرح قصه نیست 
فرمانبریم حوصله شرح قصه نیست

با پرچم سفید به پیکار می رویم
ما کمتریم! حوصله شرح قصه نیست

فریاد می زنند ببینید و بشنوید
کور و کریم! حوصله شرح قصه نیست

تکرار نقش کهنه خود در لباس نو
بازیگریم!حوصله شرح قصه نیست

آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند
یکدیگریم! حوصله شرح قصه نیست

همچون انار خون دل از خویش می خوریم
غم پروریم! حوصله شرح قصه نیست

آیا به راز گوشه چشم سیاه دوست
پی می بریم؟! حوصله شرح قصه نیست...

فاضل نظری


حوالی: شعر, روزنوشت, فاضل نظری
+ انتشار یافته در  شنبه چهارم دی ۱۳۹۵ساعت 18:51  توسط احسان جمشیدی   | 

مردم!!!

با اینکه خلق بر سر دل می نهند پا
شرمندگی نمی کشد این فرش نخ نما

بهلول وار فارغ از اندوه روزگار
خندیده ایم! ما به جهان یا جهان به ما

کاری به کار عقل ندارم به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا

گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟

فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه سنگ ریزه ها

کتاب-فاضل نظری


حوالی: شعر, فاضل نظری, ناب, مردم
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هشتم مهر ۱۳۹۵ساعت 15:43  توسط احسان جمشیدی   | 

شادمانی ها

یک: 
همین که نعش درختی به باغ می افتد
بهانه باز به دست اجاق می افتد

حکایت من و دنیایتان حکایت آن
پرنده ایست که به باتلاق می افتد

عجب عدالت تلخی که شادمانی ها
فقط برای شما اتفاق می افتد

تمام سهم من از روشنی همان نوریست
که از چراغ شما در اتاق می افتد

به زور جاذبه سیب از درخت چیده زمین
چه میوه ای ز سر اشتیاق می افتد

همیشه همره هابیل بوده قابیلی
میان ما و شما کی فراق می افتد؟
فاضل نظری
دو: شعر قبلی را قبل تر هم در همین جا آورده بودم اما یادم نمی آمد (تعداد مطالب وبلاگ از 450 گذشته)این شد که تازه شد نمی گویم تکرار چون تکراری نمی شود. من قسمت هایی از این شعر را  با خودم زمزمه می کنم.
سه: شعر را حتماً خوانده اید قبل تر هر چه گشتم بین هر چهار کتاب استاد پیدایش نکردم به گمانم چاپ نشده باشد.
چهار: شعرهای تازه ای خوانده ام اما منتظرم که در ذهنم ته نشین شوند بعد از آنها اینجا می آورم.
پنج: چیزهایی نوشته بودم راجع به جاذبه هر چه گشتم پیدایش نکردم.
چه پست گمی شد
راستی من خیلی غر غرو هستم!


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری
+ انتشار یافته در  یکشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 12:34  توسط احسان جمشیدی   | 

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

به دریا می زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر (فاضل)

این چند مطلب تازه تارنمایم را می خواندم؛ خیلی افسرده به نظر می رسید. شاید دیدگاهم نسبت به زندگی خیلی تلخ باشد اما سعی می کنم از همین تلخی لذت ببرم و دیگر اینکه دیگران که وظیفه ای ندارند که من ناراحتیم را با آنها تقسیم کنم پس سعی می کنم همیشه لبخند بزنم البته سعی کردن همیشه هم نتیجه بخش نیست. 

کورس خون را با اینکه خیلی دوست دارم اما برخلاف کورس های قبلی که معمولاً  مطالعه ی خوبی داشتم اینبار اصلاً وضعم خوب نیست و تقریباً هیچ هیچ ام و 9 روز دیگر هم امتحان است و فعلاً هم امیدی به درس خواندنم نیست و هر چه هم که به خودم  نهیب می زنم که تو  قول داده ای آنچه را که از 4 ترم اول عقب افتاده ای جبران کنی و به آنها که استریت می شوند برسی. زهی خیال باطل! (بی چاره آنکه به قول من امید بسته)

این فاضل نظری هم که فاضل است. 

...
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی.


حوالی: روزنوشت, تک بیت, فاضل نظری, شعر
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۳ساعت 12:47  توسط احسان جمشیدی   | 

دنیای ما دنیای شادی نیست

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست
به این صحرا که من می آیم از آن، اعتمادی نیست

به دنبال چه می گردند مردم در شبستان ها
در این مسجد که من دیدم، چراغ اعتقادی نیست

نه تنها غم، سلامت باد گفتن های مستان هم
گواهی می دهد دنیای ما دنیای شادی نیست

چرا بی عشق سر بر سجده تسلیم بگذارم
نمی خواهم نمازی را که در آن از تو یادی نیست

کنار بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق
برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست

مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست
تو وقتی با منی، دیگر مرا بیم معادی نیست

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری
+ انتشار یافته در  دوشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۲ساعت 13:22  توسط احسان جمشیدی   | 

بدون شرح

ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟
دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟! -حسین زحمتکش-

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد -حافظ-

زمین از دلبران خالی‌ست یا من چشم و دل سیرم؟
که می‌گردم ولی زلفِ پریشانی نمی‌بینم -فاضل نظری-


بي دليل خسته ام ، گرفته ام ، حوصله هيچ کاري ندارم ، وضع ............. دارم. و اين اصلاً خوب نيست.
حوالی: شعر, تک بیت, حافظ, حسین زحمتکش
+ انتشار یافته در  سه شنبه یکم بهمن ۱۳۹۲ساعت 13:51  توسط احسان جمشیدی   | 

"منافق"

سلام . در سرم شور ِعجیبی افتاده حس می کنم که باید بنویسم ، بگویم ، فریاد بزنم ، زیر ِهمه چیز بزنم. حتی دوست دارم به همه چیز واکنش نشان دهم به کلاس هایی که می رویم و خرسند !!! از آن بیرون می آییم که مثلا فهمیده ایم پسر از تنگنای تاریخ و از فشرده شدن پوست دَر به وجود آمده یا اینکه چه بگویم از خودم از دیگرانی که بازی می کنیم . نقش یک فرد هزار رنگ شاید بوقلمون شده ایم اما نه ما فقط نقش ِتکراری خود را بازی می کنیم "منافق"

تکرار نقش کهنه خود در لباس نو
بازیگریم!حوصله شرح قصه نیست -فاضل نظری-

قبول کن که نفاق از فراق تلخ تر است
قبول کن که از این تلخ تر نخواهم دید -فاضل نظری-

فقط اینها نیست حرفهایی هست که نمی توانم بگویم...

جوجه های اعتقادم را کجا پنهان کنم ، وقتی
شک شبیه گربه از دیوار ایمان می رود بالا -حسین جنتی-


پست خیلی طولانی بود در Note Pad نوشته بودم خودم بریدمشان...


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری, حسین جنتی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه چهارم مهر ۱۳۹۲ساعت 17:51  توسط احسان جمشیدی   | 

شهر

امروز اولین جلسه ی آموزش رانندگی بود چه قدر بدیهیات گفته شد آنقدر برام سخت گذشت - هر دقیقه به ساعت موبایلم نگاه می کردم _ لامصب نمی رفت _بعد از اون طرف تصمیم گرفتم کمی راه برم شاید باورش سخت باشه اما فکر کنم بالای 3 سال میشه که همینطوری بدون دلیل پیاده راه نرفته بودم یا به قولی خودم " ولولوژی "پاس نکرده بودم ولولوژی دانش ول بودن را گویند!!! Velology=Study of vel شبیه میکروبیولوژی ، پاتولوژی ، هیستولوژی!!!خوب بگذریم شهر چقدر تغییر کرده بود شاید هر روز وقتی میرفتم دانشکده هم این مسیر را میرفتم اما...آدما یه جوری شدن یا من یه جوری شدم که فکر می کنم دیگران یه جوری هستن نمی تونم خوب حرفمو برسونم خیلی تغییر کردن نه منظورم ظاهر یا حجاب یا مد لباس نیست  رفتارها نگاه ها تغییر کرده  از این هم بگذریم خیلی جمعیت زیاد شده یا همه میان بیرون زیاد نشون میده . همه جور مغازه ای توی این جایی که من می گذشتم بود از مبلمان و قصابی و مطب پزشک و میوه فروشی و بانک و بانک وبانک و انواع پوشاک که چه عرض کنم پوشاک باید بپوشونه اما اینا ... و فروشگاه ماشین و خشکبار و یه دست فروش کتاب های غیر مجاز ! منظورم کتابهای کهنه چاپ قدیم که بعضیاشون مجوز ندارن مثل کتابهای هدایت و کتابهای ترویج کمونیسم ! شوخی نمی کنم بود من خودم دیدم توی همون نگاه اول بدون توقف انقدر تابلو بود...و بعضیاشون دیگه چاپ نمی شن و کفش فروشی و دارو خانه و...همه چی بود. مقدار متنابهی هم آدم بود از خیابان از آدم ها خسته شدم بقیه مسیر را با تاکسی امدم.

دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده است

شهر گفتم؟! شهر! آری شهر! آری شهر! شهر
از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده است
فاضل نظری

راستی غزل گناه از ضد را خیلی دوست دارم...این نیست ها...


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری, شهر
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۲ساعت 22:28  توسط احسان جمشیدی   | 

امـــتــحــانــــ

این چند روز امتحان داشتم و دارم اما بیشتر به جای درس خوندان شعر می خوانم...
کتاب ضد و غزل زندگی کنیم و کمی صائب و حافظ
از ضد غزل هایی که تازه تر هست من کنایه و غار افلاطونی و غزل آیینی خطبه را بیشتر پسندیدم(بعضی شعرها را هم که قبل تر شنیده یا خوانده بودم را در نظر نگرفتم)
درخت «باور»من برگ بار و سایه ندارد
«دروغ» هرچه که باشد اساس و پایه ندارد
...
برای صحبت آیینه ها به سنگ بیندیش
صریح باش که دل طاقت کنایه ندارد -فاضل نظری / کنایه-

از غزل زندگی کنیم استاد بهمنی هم غزل پشت جلد...
خدا نخواست که من اهل نا کجا باشم
اجازه داد فقط اهلی شما باشم
...
خدا نخواست!چه بهتر! تو خواستی از من
که خوش قریحه ترین بنده ی خدا باشم -محمدعلی بهمنی-

+کوری بی‌منت از چشم به منت خوش ترست
گر توانی بوی پیراهن به یوسف باز ده -صائب تبریزی-

من ضدی دارم.
آن قدر فریب کار که آن را
«خود»پنداشته ام.
حالا
من از خود برای تو شکایت آورده ام


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری, ضد
+ انتشار یافته در  چهارشنبه پنجم تیر ۱۳۹۲ساعت 18:41  توسط احسان جمشیدی   | 

خط

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم
اما تو بکش خط به خطای همه ی ما

گر یاد تو جرم است غمی نیست که عشق است
جرمی که نوشتند به پای همه ی ما

در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم
سوزانده شدن باد سزای همه ی ما

فاضل نظری


در دوره فرجه امتحانات بودیم و بازگست به عادت (کمی خنده دار) با خط کش زیر نکات مهم خط کشیدن(باکتری شناسی جاوتز)

درضمن اون هم صفحه اول کتاب باکتری شناسی جاوتز و عادت شعر تو کتاب درسی

برنامه درسیمون هم بهم خورده هیچی فیزیولوژی نخوندم و 2ام هم امتحانه

بی پولی و دوربین خرابی و تازه با موبایل خودم هم نگرفتم و گرنه این قدرم بدخط نیستم


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری, ضد
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:40  توسط احسان جمشیدی   | 

هستی و رفتی

انگار که از مشت قفس رستی و رفتی
یکباره به روی همه در بستی و رفتی

هر لحظه‌ی همراهی ما خاطره ای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی

نفرین به وفاداری‌ات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی

چون خاطره‌ی غنچه‌ی پرپر شده در باد
در حافظه‌ی باغچه ها هستی و رفتی

جا ماندن تصویر تو در سینه‌ی من! آه!
این آینه را آه که نشکستی و رفتی
 
فاضل نظری

سلام امروز یکی از استادا جلسه انتقاد از گروه شون گذاشته بود .تو دلم مونده بود که بگم... اما خوب بود حداقل یکی حاضره یه چیزایی را بشنوه...

این شعر رو چند روز پیش می خواستم...


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری, ضد
+ انتشار یافته در  سه شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۲ساعت 16:5  توسط احسان جمشیدی   | 

جای مروت

اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن

اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن

دل از اعماق دریای صدف‌های تهی بردار
همین‌جا در کویر خویش مروارید پیدا کن

چه شوری بهتر از برخورد برق چشم‌ها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن

من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می‌آید
به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن

خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می‌کند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, فاضل نظری, ضد
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 18:14  توسط احسان جمشیدی   | 

قابل توجه حضرت مولانا+برای مسیحا

نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم‌
چراغ نه که به گشتن هم احتیاج نداشت‌
(فاضل نظری)

تلمیح دارد به این ابیات از غزلیات شمس:

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست‌
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنچه یافت می‌نشود آنم آرزوست‌

مولانا در این حکایت به دیوجانس  فیلسوف یونانی پیرو مکتب کلبی  اشاره دارد. وی ثروت را تحقیر می‌کرد و از مقررات اجتماعی بیزار بود و چنان که مشهور است در میان خمره‌ای یا چلیکی مسکن داشت و با نهایت قناعت زندگی می‌کرد. اسکندر مقدونی در قرنطش (کرنت)‌ از او پرسید به چیزی نیاز دارد، وی پاسخ داد: آری، این که تو خود را از برابر آفتاب که به من می‌تابد، کنار کشی. هم او بود که در روز روشن چراغ در دست در کوچه‌های آتن می‌گشت و می‌گفت: من انسان را می‌جویم.


چه زود یادمان رفت ....

بسم‏ اللّه‏ الرّحمن ‏الرّحیم
با اندوه و تاسف بسیار ، خبر درگذست شاعر و هنرمند عزیزمان آقای سید حسن حسینی را شنیدم . این داغ بزرگی بر دل جامعه هنری و ادبی انقلاب است . این انسان فرزانه و آزاداندیش و این مومن پارسا و با فضیلت، یکی از نمونه های برجسته ی امروز و یکی از امیدهای آینده بود . در شعر و ادب و نیز در پژوهش و تاملات محققانه ، خرد و ذوق و ابتکار، شاخصه های کار او بود . مشاهده ی فرآوردهای ذهن خلاق او همواره برای اینجانب اعجاب آور و تحسین انگیز بود .
 در گذشت او خسارت بزرگی برای اصحاب هنر وادب است . این حادثه ی تلخ را به بازماندگان آن عزیز و نیز دوستان و همکارانش و به همۀ دلبستگان به زبان و ادب و شعر فارسی تسلیت می گویم و از خداوند متعال فیض و رحمت و مغفرتش را برای آن فقید مسئلت می کنم . سید علی خامنه ای 9/1/1383

برای سالروز رفتنت حافظه ای نداریم ما آدم های کوچک مسیحا

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین! هوا بس ناجوانمردانه سرد است(مهدی اخوان ثالث)

از ازل ايل و تبارم همه عاشق بودند
سخت وابسته‌ی اين ايل و تبارم، چه کنم؟(سید حسن حسینی-مسیحا)


حوالی: شعر, تنقیدیه, تک بیت, تلمیح
+ انتشار یافته در  شنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 12:49  توسط احسان جمشیدی   | 

که هر کجا خبری هست ادعایی نیست

تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست

بیا که در شب گرداب زلف موّاجت
به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست

درون خاک، دلم می تپد هنوز اینجا
به جز صدای قدم های تو صدایی نیست

نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست

دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست

سفر به مقصد سر در گمی رسید چه خوب
که در ادامه ی این راه ردّ پایی نیست

فاضل نظری


با همه ی بیت های این غزل موافقم خصوصا آخراش اصلا عاشق این غزلم...


حوالی: شعر, غزل, تو, فاضل نظری
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هشتم فروردین ۱۳۹۲ساعت 14:32  توسط احسان جمشیدی   | 

آذر ماه

همچنان وعده‌ي بخشايش شاهنشاهش
مي‌كشد گمشدگان را به زيارتگاهش

نه در آيينهء فهم است؛ نه در شيشهء وهم
عاقلان آينه خوانندش و مستان آهش

به من از آتش او در شب پروانه شدن
نرسيده است به جز دلهره‌ء جانكاهش

از هم آغوشي دريا به فراموشي خاك
ماهي عمر چه ديد از سفر كوتاهش؟

كفن برف كجا؟ پيرهن برگ كجا؟
خسته‌ام مثل درختي كه از آذر ماهش

آذر ماه

باز برگرد به دلتنگي قبل از باران
سورهء توبه رسيده است به بسم الله‌اش

فاضل نظری کتاب اقلیت غزل پادشاه ص۸۲-۸۳

پی نوشت: همچنين اين عكس ها را هم ببينيد پيرهن برگ  و  خسته ام مثل درختي و  درختي كه از آذر ماهش


حوالی: شعر, غزل, غمگین, آذر
+ انتشار یافته در  پنجشنبه نهم آذر ۱۳۹۱ساعت 12:21  توسط احسان جمشیدی   | 

مصاحبه فاضل نظری در نمایشگاه کتاب

چند جمله قشنگ از فاضل نطری در نمایشگاه کتاب امسال

روشنفکری جای خود را به فرهیختگی داده است

بزرگ‌ترین دروغ این است که بگوییم هیچ کس تنها نیست ، در صورتی که بهترین لحظات انسان، به‌خصوص شاعران می‌تواند در تنهایی شکل بگیرد.

شعر یک تفنّن بوده و فن نیست و متأسفم برای کسانی که همة زندگی خود را صرف شعرگفتن می‌کنند چون شعر و شاعری تنها قصیده بوده و هدف زندگی نیست

در ادامه مطلب متن کامل صحبت های ایشان را بخوانید


حوالی: فاضل نظری, مصاحبه
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 13:41  توسط احسان جمشیدی   | 

و پیامبر بازگشت ...

گفت درنگ کنید
من آتشی دیده ام
شاید خبری بیاورم از آن
رفت.
و پیامبر بازگشت ...

به دلیل سردرگمی و مشغله زیاد درسی فرصت نشد مشاعره رو ادامه دهم انشاالله با واژه سیب طی هفته آینده ادامه می دهیم


حوالی: فاضل نظری, کتاب ضد, مقدمه
+ انتشار یافته در  چهارشنبه سی ام فروردین ۱۳۹۱ساعت 17:53  توسط احسان جمشیدی   | 

درختها به من آموختند فاصله ای/میان عشق زمینی و آسمانی نیست

توان گفتن آن راز جاودانی نیست
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست

پراز هراس و امیدم که هیچ حادثه ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

زدست عشق به جز خیر بر نمی آید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست

درختها به من آموختند فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست

به روی آینه ی پر غبار من بنویس
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

فاضل نظری

پ.ن: این مطلب پست ثابت وبلاگ بوده و تا اطلاع ثانوی اینجا جا خوش کرده است.

پ.ن: اکنون اطلاع ثانوی فرا رسیده است


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۰ساعت 13:47  توسط احسان جمشیدی   | 

اگر دلم ٬ که از اندوه روزگار پرم

اگر سرم ٬ که از انکار کردگار پرم
اگر دلم ٬ که از اندوه روزگار پرم

دقیق تر بنگر- این غبار از آینه نیست-
خود این منم که در آینه از غبار پرم

درختی ام که پر از قلب های کنده شده ست
زخالکوبی غم های یادگار پرم

نه اهل کشتی نوح و نه سر نهاده به کوه
برای آمدن مرگ از انتظار پرم

مگیر زورق فرسوده مرا از رود
که از خیال رسیدن به آبشار پرم

فاضل نظری گریه های امپراتور


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  شنبه پنجم آذر ۱۳۹۰ساعت 17:22  توسط احسان جمشیدی   | 

کم کم بوی محرم  می آید

ای چشم تو بیمار ، گرفتار ، گرفتار
برخیز چه پیشامده این بار علمدار

گیریم که دست و علم و مشک بیفتد
برخیز فدای سرت انگار نه انگار

فاضل نظری

حوالی: شعر, تک بیت, غمگین, امام حسین
+ انتشار یافته در  چهارشنبه دوم آذر ۱۳۹۰ساعت 17:9  توسط احسان جمشیدی   | 

جای گلایه نیست که این رسم دلبری ست

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری ست
جای گلایه نیست که این رسم دلبری ست

هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینه ها زودباوری ست

 مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است
سهم برابرِ همگان نابرابری ست

دشنام یا دعای تو در حق من یکی ست
ای آفتاب! هرچه کنی ذرّه پروری ست

 ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبکسری ست
فاضل نظری

حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 11:29  توسط احسان جمشیدی   | 

قربان آن گلی که مرا خوار کرده است

ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است

بامت بلند باد که دلتنگیت مرا 
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است

خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است

تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است

چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 11:24  توسط احسان جمشیدی   | 

زیارت

سه شنبه شده وباز دلم گرفته کاش...

 حرم حضرت معصومه قم شب

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  سه شنبه هفدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:22  توسط احسان جمشیدی   | 

تک بیت ها

یک روز دیگر کم شد از عمرت! مبارک باد
امروز قدری کمتر از دیروز دلتنگی !

*****

چون تولد مژده مرگ من است
می توان آن را مبارک باد گفت !

*****

لبخند و ریشخندٍ کسی در دلم نماند
هر کس هر آنچه داد به آیینه، پس گرفت

*****

وقتی نه "خود"ی مانده برایم نه "خدا"یی
ای دوست مرا یاد کن امشب به دعایی

فاضل نظری


حوالی: شعر, تک بیت, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  جمعه سیزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 11:16  توسط احسان جمشیدی   | 

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام، هر قدر بی مهری کنی می ایستم 

تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی ست
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم

چون شکست آیینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا ببینم چیستم  

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست 
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم 
  " فاضل نظری"


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  چهارشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:55  توسط احسان جمشیدی   | 

زندگي بعد تو بر هيچ كس آسان نگرفت (تاوان)

دشت خشكيد و زمين سوخت و باران نگرفت
زندگي بعد تو بر هيچ كس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولي خيره نماند
شعله اي بود كه لرزيد ولي جان نگرفت

دل به هر كس كه رسيديم سپرديم ولي
قصه عاشقي ما سر و سامان نگرفت

تاج سر دادمش و سيم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت

مثل نوري كه به سوي ابديت جاريست
قصه اي با تو شد آغاز كه... ( پایان نگرفت )

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  شنبه هفتم آبان ۱۳۹۰ساعت 19:39  توسط احسان جمشیدی   | 

آن ها

در روزگار شما آن هایی است.
خود را با آن ها همراه کنید.
آن هایی که چون ابر می گذرند.

(مقدمه کتاب آن ها) فاضل نظری
حوالی: مقدمه, کتاب آن ها, فاضل نظری
+ انتشار یافته در  جمعه ششم آبان ۱۳۹۰ساعت 10:32  توسط احسان جمشیدی   | 

بهانه

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, شاخه گلی برای مزار, یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
+ انتشار یافته در  پنجشنبه پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 23:55  توسط احسان جمشیدی   | 

آن مغرور

من خود دلم از مهر تو لرزید ,وگرنه
تیرم به خطا می رود اما به هدر,نه!

دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ,نه

با هرکه توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟آری! با اهل نظر ؟نه!

بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور
پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟

یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد
یک بار دگر ,بار دگر, بار دگر .....نه!

فاضل نظری (ابوالفضل نظري)


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عشق
+ انتشار یافته در  پنجشنبه پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 17:1  توسط احسان جمشیدی   |