داس مه نو
مزرع سبز فلک نیز تجاری شده است.
غلامرضا طریقی - به جهنم
حوالی: شعر, تک بیت, به جهنم, غلامرضا طریقی
_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من
غلامرضا طریقی - به جهنم
حمیدرضا شکارسری - عاشقانه های پکن
پ ن یک: حس می کنم مجسمه ام.(اصلاً حس خوبی نیست)
پ ن دو: کارم چو زلف یار پریشان و درهم است/ پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست -سعدی-
پ ن سه:
ملکا! مَها! نگارا!
صنما! بُتا! بهارا!
متحیرم ندانم
که تو خود چه نام داری -سعدی-
هرشب میان مقبره ها راه می روم
شاید هوای زیستنم را عوض کنم
-علی داوودی-
کارهای من همه Best است و بس
چون پزشکم دکتر ارنست است و بس (عباس احمدی)
داشتم رسانه ملی! تماشا می کردم پیام بازرگانی شرکت تولید محصولات بهداشتی! "مرسی مامان" بود. بچه ای با وضع بد حجاب [ایکن گازگرفتن دست در دو حالت رو به پائین و بالا] داشت طبابت می کرد. من تا دیدم اول یاد خودم افتادم در اون وضع رو سر بیمار ، بعد خیلی ببخشید یاد استادا تو اون وضع ... خیلی حال خوشی داشت.
پ ن 1: باید کودک درونم را با محصولات شرکت مورد اشاره آب بندی کنم تا درونمان را گند نگرفته است.
پ ن 2: ارتباط علت و معلولی بین best بودن کارها و طرح ِمرحوم ِ پزشک خانواده و خانواده محترم دکتر ارنست در این بیت حسن تعلیل است.
پ ن 3:علامت تعجب بعد از رسانه ملی را فقط به این دلیل نگذاشته ام که رسانه ملی! را قبول ندارم (که ندارم و سایر امثال این رسانه ها را نیز چه داخلی چه خارجی چه این طرفی چه آن طرفی ؛ که آن طرفی ها بدترند ) بلکه به این دلیل گذاشته ام که رسانه ما سینه ماست.
پ ن 4: حال خوش دیگر این دو روز به تعویق افتادن امتحان فارماکولوژی بود.
به دریا می زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر (فاضل)
این چند مطلب تازه تارنمایم را می خواندم؛ خیلی افسرده به نظر می رسید. شاید دیدگاهم نسبت به زندگی خیلی تلخ باشد اما سعی می کنم از همین تلخی لذت ببرم و دیگر اینکه دیگران که وظیفه ای ندارند که من ناراحتیم را با آنها تقسیم کنم پس سعی می کنم همیشه لبخند بزنم البته سعی کردن همیشه هم نتیجه بخش نیست.
کورس خون را با اینکه خیلی دوست دارم اما برخلاف کورس های قبلی که معمولاً مطالعه ی خوبی داشتم اینبار اصلاً وضعم خوب نیست و تقریباً هیچ هیچ ام و 9 روز دیگر هم امتحان است و فعلاً هم امیدی به درس خواندنم نیست و هر چه هم که به خودم نهیب می زنم که تو قول داده ای آنچه را که از 4 ترم اول عقب افتاده ای جبران کنی و به آنها که استریت می شوند برسی. زهی خیال باطل! (بی چاره آنکه به قول من امید بسته)
این فاضل نظری هم که فاضل است.
...
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی.
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد ازین دیوانه سازم خویش را
مولانا
پ ن: عنوان بخشی از یک آهنگ از رضا یزدانی است.
پ ن: در نوشتن این مطلب قصد اهانت به شاعران والامقام و بیماران گرامی را ندارم و پیشاپیش اگر برداشت اشتباهی از آن می شود عذرخواهم.
پ ن: بیت هم ارتباط زیادی با نوشته ها ندارد.
اشك كسی به خاطر من درنیامده
جز اين سِرُم كه چكه كنان ایستاده است
حمید روزی طلب
هفتاد دستگاه پر از شور "چَه چَهم"
من گوشه ی نگاه تو را وا نمی نهم
مثل قناری قفسی بسته ی توام
حتی تو هم رهام کنی....من نمی رهم
در گونه هات -فلسفه ی عشق ناگزیر-
من بوسه را به فلسفه ترجیح می دهم
همواره عشق و فلسفه می ریزد از لبت
گاهی چقدر عاقل و گاهی چه ابلهم
گفتم به جنگ فاصله ها می روم ولی
حالا علیه فاصله ها گرم له لهم
چون میوه های زودرس موسم تگرگ
قربانی گزند شد احساس ناگهم
انگشت اتهام زمینند خوشه ها
مادر ! پدر! نه ما...که شمایید متهم
"کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد"
ای نخل سربلندتر از دست کوتهم
رضا شیبانی اصل
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم؛
یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار "رویا باقری"
بر حسب علاقه با هر وسیله ای و هر کتابی و نرم افزاری تقریباً هر روز حداقل یک بار به حافظ سر می زنم و در این سر زدن ها همه جور غزلی آمده از غزلی که حتی نمی توانم درست برای خودم بخوانمش تا آن بیت های ماندگاری که تقریباً ضرب المثل اند؛ اما این غزل چیز دیگری است هر قدر هم که دوباره بیاید اصلا شاید در این دوماه بالای 5 (اولش 10 نوشته بودم دیدم غلو است!) بار این غزل ناب آمده ... خیلی دوستش دارم: به خاطر پوسته عاشقانه اش؛ میانه ی شیعی اش ؛ درونه ای عرفانی اش و به خاطر خود حافظ
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ور خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
و دیگر اینکه راستش را بخواهید از سری جدید مجموعه قندپهلو که چند روزی است از شبکه آموزش پخش می شود راضی نیستم ، توقع مرا برآورده نکرده و تا حدی هم به تکرار رسیده خصوصاً اجرای ضعیف آقای رفیع
از معدود بیت هایی که از این چند روزی که من دیده ام و پسندیده ام و در ذهنم مانده از برنامه ی دیشب آقای نظری ندوشن: تو ذاتاً قشنگی نداری نیاز / به افزودنی های غیر مجاز
خود را اگرچــــــه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تــــــــو نهـــاده شود باری از گناه
گفتم: گنــــــاه کردم اگر عاشقت شدم…
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه !
.... نجمه زارع
پ ن : عنوان مطلب را از این شعر گرفته ام:
برای آدمی مانند من تکرار یعنی مرگ
من از ذات الریه برگشته ام سیگار یعنی مرگ -اصغر عظیمی مهر-
بغض چندین ساله ی ما باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد(محمود اکرامی فر)
سلامي صميمي تر از غم نديدم
به اندازه ي غم تو را دوست دارم(قيصر امين پور)
تک بیتها و نام شاعر آنها را در ادامه مطلب ببینید
مهم»با تشکر از کسانی که در انتخاب تک بیت ها کمک کردند.
مرگ چقدر نزدیک است و ما بی خبریم یکی از اقوام نزدیک حین رفتن به سرکار در اثر ایست قلبی از دنیا رفت...
برمی گردیم...
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد -حافظ-
زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرم؟
که میگردم ولی زلفِ پریشانی نمیبینم -فاضل نظری-
هیچ کس بعد از تو هرگز حل نخواهد کرد من
- این به قول تو معمای شگفت انگیز - را
شک ندارم دست سعدی در گلستان کاشته ست
لوبیاهای همین اندوه سحر آمیز را !
-پانته آ صفایی-
سلام.دیشب که داشتم آسیب های عمومی جسم را می شناختم برفی باریدن گرفت و سیاهی شهرمان را شست. کاش گرد وغبارهای دل هایمان را هم می شست؛آلودگی با آلاینده های روحی، مه دودهای نفرت، منوکسیدهوس که آمده اند و با قدرت 200 برابر به گلبولهای قرمز شهادت شهامت، ولایت، صداقت، رفاقت، محبت و ...چسبیده اند را هم می شست و از آن می کند.
برای اینکه پی ببریم که کجای روحمان خطوط سربی نفرت رسوب کرده و روی نمای درونی گلبول های عشقمان دانه های سیاه گذاشته کافی است دهانمان را ببینم و بدانیم چه می گوییم.
پانوشت:عنوان مطلب از طاهره صفارزاده
سلام
سلام بر هوای گرفته
سلام بر سپیدهی ناپیدا
سلام بر حوادث نامعلوم
سلام بر همه
الا بر سلام فروش
-صائب-
مانند آب چشمه ز کاوش فزون شود
چندان که می خوری غم ایام بیشتر
-صائب-
تو هم در آینه حیران حسن خویشتنی!
زمانه ایست که هر کس به خود گرفتار است.-|صائب یا شایدم آصفی هروی|- [داشتم دنبال غزل کامل این بیت می گشتم آخه فکر می کردم این بیت زیری به اون تلمیح داره فهمیدم خود اینم تضمینه]
چه عاشقانه به شعرم نگاه می کردی
توهم در اینه مجذوب خویشتن شده ای-|محمد حسین نعمتی|-
باز در خود خیره شو انگار چشمت سیر نیست
درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیسیت-|فاضل نظری|-
من دلیلی برای خنده هام ندارم
خیلی خوشم آمد شاید واسه اینکه چند روزی هست خواهر زاده هام را ندیدم کلا عاشق بچه ام.
همین الان جمعه بعد از ظهر یکی از بچه ها پیامک داده گفته ۱۰ تا از سوتیای بامزه ت تو جزوه کلاستون بنویس ما که دیدیم بزار اونایی که ندیدنم شاد بشن ؟ من نوشتم متاسفانه جزوه رو نوشتم جا نداره.{یکی نیست بهش بگه تو که دیدی و خندیدی و تو دانشکده ما نیستی آخه چرا؟ البته اینقدرهم سوتی تو دانشکده دادم خوشبختانه تعداد کمی شون دیده شدن یا من فکر می کنم دیده شدن
سلام امروز یکی از دوستان قدیمی که اصلاْ فکرش را هم نمی کردم ما را یادش بیاد چه رسد به اینکه به وبلاگ سر بزند را دیدم نسبت به مطلب قبلی حضوری واکنش نشان داد حالا از وبلاگ بگذریم دیدار تازه شد خاطره روزهای نه چندان دور انگاری همین دیروز پنج سال پیش بود... . مطلب قبلی کمی خوب نظرم را بیان نکرده ام هر چند که آخرش هم گفتم تاثیر پاییز بود اما کلی این دوستمان را شاد کرده بود از دو جهت یکی از این لحاظ که سوژه متلک زدن پیدا کرد و یکی ... خیلی دلم برای دوست نه همکلاسی نه همکار نه ... لک زده بود یه دوست که متلک انداختنش هم از سر دوستی باشد ...
درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بس که بودم سر به زیر و در غذا کافور بود
من هم همینطوری این بیت طنز را از عباس احمدی برایش خواندم و بعد کل شعر را خواندیم و خندیدیم و تغییر کردنمان را حس کردیم و گفتیم و تمام شد...
نفرین به وفاداریات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی
چون خاطرهی غنچهی پرپر شده در باد
در حافظهی باغچه ها هستی و رفتی -|فاضل نظری|-
بگذریم
تمام شهر از ایمان به کفر برگشتند
گناه چشم تو حالا به پای عکاس است؟
منصوره فیروزی
تو پرتپشترم از آبشار خواهی کرد؟
مرا به زندگی امیدوار خواهی کرد؟ -|مرتضی امیری اسفندقه|-
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم-|فاضل نظری|-
+تاثیرات پائیز است... جوانیم به هدر رفت خوب می دانم/که من به جای عشق فقط کتاب می خوانم[اگر مشکل وزن داشت ببخشید همینطوری داشتم پست را می نوشتم به ذهنم آمد -بیت در نظر نگیرید-](با این شبه بیت که گذاشتم اون یه ذره آبرویی هم که داشتم رفت لای زباله های دیشب)
++صبر باید ورنه اینجا میوه شیرین عشق/قسمت فرهاد اگر باشد به پرویزش دهند
مست تقوا عاشقی باشد كه در بزم شهود/ساغرش در دست بگذارند و پرهیزش دهند--قادر طهماسبی--
+++حق میشود انكار و من انگار نه انگار
منصور سر دار و من انگار نه انگار
در چنگ هوسهای خیابانی اشباح
عشق است گرفتار و من انگار نه انگار ---امیر سیاهپوش---
الان که این متن را می نویسم دارم به آهنگ "ای کاروان" با صدای بامداد فلاحتی گوش می دهم«ای ساربان، ای کاروان/لیلای من کجا میبری--با بردن لیلای من/جان و دل مرا میبری»این قسمتِ پایینی را خیلی دوست دارم...
تمامی دینم به دنیای فانی/شرارهی عشقی که شد زندگانی
به یاد یاری خوشا قطره اشکی/ز سوز عشقی خوشا زندگانی
همیشه خدایا، محبت دلها،/به دلها بماند به سان دل ما
چو لیلی و مجنون فسانه شود،/حکایت ما جاودانه شود
=>در آژانس مسافرتی شعر از حميدرضا شكارسری
نه میخواهم به تور ایتالیا و اسپانیا بیفتم
نه بادامِ چشمهای چینیها و ژاپنیها را ویار کردهام
و نه نسیم دُبی و استانبول به کلّهام زده
نه هوس دوبیتی باباطاهر دارم
نه منار جنبان دلم را میلرزاند
نه ماتِ کیشم
نه موجیِ خزر
فاتحهی سعدی و حافظ را هم از همینجا
پست میکنم
خانم!
من فقط یک بلیت رفتِ مشهد میخواهم
حتیالامکان بی برگشت...
چند روز پیش برنامه راز با حضور دکتر حسن عباسی و با موضوع «انسان طراز و کودکان استراتژیست» از شبکه چهارم تلویزیون را دیدم خیلی حرف داشت برای ما که تنبلی می کنیم و دشمن را نادیده می گیریم آن ها چه قدر برنامه ریزی شده کار می کنند و ما این جا چه قدر ساده فرهنگ را بی اهمیت می کنیم و می خوابیم...
جلسه دیدار رهبری با شعرا هم برگزار شد و شاعران با آقا دیدار کردند امسال شاعرانی که کمتر دیده می شدند مثل استاد غلامرضا شکوهی و محمدرضا عبدالمکیان و ... آمده بودند این را گفتم که بگویم قسمتی از شعر های این پست را از آنجا برداشته ام.
چشمها را به روی هم مگذار كه سكون نام دیگر مرگ است
دشمنانت همیشه بیدارند خواب گاهی برادر مرگ است
گوش كن؛ در سكوت مبهم شب پچپچی موذیانه میآید
گربه بیحیای همسایه نیمهشبها به خانه میآید
پسرم! خواب گرم و شیرین است اینك اما زمان خواب تو نیست
تا زمانی كه حیله بیدار است چه كسی گفته وقت لالایی است؟!
گوش كن؛ دشمن از تو و خاكت پرچمی بادخورده میخواهد
از تمام غرور اجدادیت قهرمانان مُرده میخواهد!
دشمنت مار خوش خط و خالی است كه فقط خون تازه مینوشد
هر كجا قابل شناسایی است گرچه چون ما لباس میپوشد!
به درستی نگاه كن پسرم هر كمانبركفی كه آرش نیست
هر پدرمُردهای كه پیرهنش بوی آتش دهد سیاوش نیست
چشم وا كن كه دشمنت هر روز با هزار آب و رنگ میآید
تو بزرگش نبین اگر كفتار در لباس پلنگ میآید
پسرم! ممكن است در راهت دشمن از دوست بیشتر باشد
گاه دنیا دسیسه میچیند كه پدر قاتل پسر باشد!
تو ولی شك نكن به راه و برو مرد با درد و رنج مأنوس است
پشت پرهای كوچك گنجشك قدرت بالهای ققنوس است!
دستهای تو مكر دشمن را به جهنم حواله خواهد كرد
نفس آتشین این ققنوس كركسان را مچاله خواهد كرد!
آسمان فتح میشود وقتی شوق پرواز در سرت باشد
در مسیر حفاظت از این خاك مرگ باید برادرت باشد!
شك ندارم به این حقیقت كه تو شبی پرستاره میسازی
و اگر خون سرخ لازم بود كربلا را دوباره میسازی
مادرت هم رسالتش این است نگذارد هر آن چه شد باشی
من به تو یاد میدهم كه چطور قهرمان جهان خود باشی
پسرم! قهرمان كوچك من! نقش خود را درست بازی كن
هر كجا دور، دور خاموشی است با سكوتت حماسهسازی كن!
دشمن از دستهای كوچك تو مثل برگ از تگرگ میترسد
تو فقط كوه باش و پابرجا مرگ تا حدّ مرگ میترسد!
من برای دلیر كوچك خود تا قیامت چكامه میخوانم
توی گوشت به جای لالایی بعد از این شاهنامه میخوانم...
حمیدهسادات غفوریان
رو به غروب پيش خودم فکر مي کنم
خوشبخت کودکي که به دنيا نيامده !!/سعيد توکلي
درخت دافعه دارد كه سيب مي افتد
وگرنه هيچ سقوطي نشان جاذبه نيست
رازي نهفته در پس حرفي نگفته است
مگذار درد دل کنم و دردسر شود/فاضل
برای من این بیت ها ارتباط دارند...
امروز امتحان فیزیولوژی عملی بود البته به صورت تئوری!!!اونم شدید تشریحی...
نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم
چراغ نه که به گشتن هم احتیاج نداشت(فاضل نظری)
تلمیح دارد به این ابیات از غزلیات شمس:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما
گفت آنچه یافت مینشود آنم آرزوست
مولانا در این حکایت به دیوجانس فیلسوف یونانی پیرو مکتب کلبی اشاره دارد. وی ثروت را تحقیر میکرد و از مقررات اجتماعی بیزار بود و چنان که مشهور است در میان خمرهای یا چلیکی مسکن داشت و با نهایت قناعت زندگی میکرد. اسکندر مقدونی در قرنطش (کرنت) از او پرسید به چیزی نیاز دارد، وی پاسخ داد: آری، این که تو خود را از برابر آفتاب که به من میتابد، کنار کشی. هم او بود که در روز روشن چراغ در دست در کوچههای آتن میگشت و میگفت: من انسان را میجویم.
چه زود یادمان رفت ....
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
با اندوه و تاسف بسیار ، خبر درگذست شاعر و هنرمند عزیزمان آقای سید حسن حسینی را شنیدم . این داغ بزرگی بر دل جامعه هنری و ادبی انقلاب است . این انسان فرزانه و آزاداندیش و این مومن پارسا و با فضیلت، یکی از نمونه های برجسته ی امروز و یکی از امیدهای آینده بود . در شعر و ادب و نیز در پژوهش و تاملات محققانه ، خرد و ذوق و ابتکار، شاخصه های کار او بود . مشاهده ی فرآوردهای ذهن خلاق او همواره برای اینجانب اعجاب آور و تحسین انگیز بود .
در گذشت او خسارت بزرگی برای اصحاب هنر وادب است . این حادثه ی تلخ را به بازماندگان آن عزیز و نیز دوستان و همکارانش و به همۀ دلبستگان به زبان و ادب و شعر فارسی تسلیت می گویم و از خداوند متعال فیض و رحمت و مغفرتش را برای آن فقید مسئلت می کنم . سید علی خامنه ای 9/1/1383
برای سالروز رفتنت حافظه ای نداریم ما آدم های کوچک مسیحا
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین! هوا بس ناجوانمردانه سرد است(مهدی اخوان ثالث)
از ازل ايل و تبارم همه عاشق بودند
سخت وابستهی اين ايل و تبارم، چه کنم؟(سید حسن حسینی-مسیحا)
-->آلبوم من خود آن سیزدهم از محسن چاوشی را از دست ندهید
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر/من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم/گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم---استاد شهریار
نیست صائب ملک تنگ بیغمی جای دو شاه
زین سبب طفلان جدل دارند با دیوانهها
امروزم مي خواستم اداي آدماي شاد و سرحال را در بيارم امروز حالم از خودم بهم خورد از رفتارام از... از همه حالم بهم مي خوره نمي دونم چرا؟ حالم اصلا غیر معمول و عوضی شده!اون آدمی که همیشه شعر غمگین می خوند اما یه جوری شاد بود نبودم نه شاد کلمه خوبی نیست یه جوری راضیه نبودم خدایا خودمو می خواهم همون قبلیه...
اما بجاش باران كمي آرامم كرد
چه باراني
چه هوايي
چه خدايي
تو چه روزي هواي ما را داشت!
فنای من به نسیم بهانهای بندست
به خاک با سر ناخن نوشتهاند مرا
صائب تبریزی
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل میبرد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
حافظ
درین زمان که عقیم است جمله صحبتها
کنارهگیر و غنیمت شمار عزلت را
صائب تبریزی
گمان مبر كه دگر بی تو زنده خواهم ماند
به عزت و شرف لا اله الا الله... محمدمهدی سیار(شعرامروز ۱/۷/۱۳۹۱)
با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه عاشقترم را باد برد حامد عسگری(شعرامروز ۲/۷/۱۳۹۱)
این عاشق خجالتی از شرم چشمتان
هر وقت می رسد به شما لال می شود مهدی صادقی(شعرامروز ۳/۷/۱۳۹۱)
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
وقتی حضور آینه کم رنگ می شود محمدعلی بهمنی(شعرامروز ۴/۷/۱۳۹۱)
چندان که تو از من، من از این زندگی سیرم
تنها امید زندگیم این است:...می میرم محمدمهدی سیار(شعرامروز ۵/۷/۱۳۹۱)
ببین ! پلیس زندگی همیشه دیر میرسد
و دزد لحظههای من دوید و رفت سطر بعد اسماعیل موسوی(شعرامروز ۶/۷/۱۳۹۱)
انتخابت چيست حالا؟ ماهي كوچك بگو!
تنگ و اين كابوس ها؟ دريا و اختاپوس ها؟ امید مهدی نژاد(شعرامروز ۷/۷/۱۳۹۱)
طباق
نرخ غم ارزان شد. از تورم دل شاعر ترکید سید حسن حسینی(شعرامروز ۸/۷/۱۳۹۱)
كم نمي آيد خدا را شكر، من پرسيده ام
غم براي يك جهان دلتنگ باقي مانده است محمدمهدی سیار(شعرامروز ۹/۷/۱۳۹۱)
چه غم دارد ز خاموشي درون شعله پروردم
كه صد خورشيد آتش برده از خاكستر سردم (شعرامروز ۱۰/۷/۱۳۹۱)
دو تک بیت از وبلاگ هواداران استاد فاضل
1 - دوست از من پیش دشمن گفت و دشمن پیش دوست
دوست با من دشمنی کرده ست و دشمن دوستی
2 – دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
وگرنه بین من و دوست، ماجرایی نیست ...
یک روز دیگر کم شد از عمرت! مبارک باد
امروز قدری کمتر از دیروز دلتنگی !
*****
چون تولد مژده مرگ من است
می توان آن را مبارک باد گفت !
*****
لبخند و ریشخندٍ کسی در دلم نماند
هر کس هر آنچه داد به آیینه، پس گرفت
*****
وقتی نه "خود"ی مانده برایم نه "خدا"یی
ای دوست مرا یاد کن امشب به دعایی
فاضل نظری