دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

رباعی ...

شهر آینه دار می شود با یک گل
پروانه تبار می شود با یک گل

گفتند نمی شود ولی می بینند
یکروز بهار می شود با یک گل
***
یک ذر‌ّه از آفتاب باقی مانده است
در جام کمی شراب باقی مانده است

هر قطرة خون به قاصدکها می‌گفت
گل رفته ولی گلاب باقی مانده است

هادی فردوسی
حوالی: شعر, رباعی, انتظار, هادی فردوسی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هشتم دی ۱۳۹۰ساعت 15:33  توسط احسان جمشیدی   |