و زندگانیش خزه را می ماند پر از تحرک ظاهر و رکود باطن
من آتشگاه احساسم
تو را ای توده برف ریا در خود نمی گیرم
چه می ترسم که خاموشم کنی
از یاد انسان ها
من آن انسان تنهایم که می فهمم
غم و حرمان تنها را
سکوت صبرداران و خروش خشم داران را
ولی هرگز تو را ای کودک نادان شادی ها نمی فهمم
طاهره صفارزاده
و اما عاشقی:
یک دوره ای هست که آدم ظرفیت این را دارد که با یک نگاه عاشق شود
با یک اظهارنظر عاشق شود
با یک لبخند عاشق شود
این دوره مدتی است برای من رسما تمام شده است.
حالا دیگرلبخند و اظهارنظر و ... برایم علی السویه شده و آدم ها برایم یکنواخت شده و علتش را هم نمی دانم.
و مرگ
نه شادمانی دارد
نه غم
که مرگ فقط شکل است
طاهره صفارزاده
آدم هایی که به اصطلاح خودشان را روشنفکر می دانند چه جور منطقی فکر می کنند؟
پاسخ ساده است فقط سود خودت را در نظر بگیر این اصل اساسی را در نظر دارند و منطقی فکر می کنند!
مثلا اگر بخش آنها به دلیل امتحان تئوری خراب شود (میس شود) بد است اگر آنها روز امتحان برای شان مناسب نباشد بد است و باید تغییر کند. ولی دیگران اصلا مهم نیستند اگر کسی هم چیز بگوید می شود کسی که به دوستی! و دوستان! احترام نمی گذارد و خودخواه است!
پانوشت از عنوان پست قبلی قصد توهین به بانوان را نداشتم و فقط برای بیان استعاری بود.
پانوشت۲ مربوط به تفکر روشنفکری: من یکبار در این جور موضوعات اظهارنظر کردم و نظر خودم را گفتم و واکنششان را دیدم الان دیگر نظرم شده فرقی نمی کند. فقط همین.
حوالی: شعر, روزنوشت, احسان جمشیدی, طاهره صفارزاده