دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

داستان کشتن

داستان نویس ها هرگز نمی توانند کسی را بکشند
این خود داستان است که می کشد
ببین آدم را گفت فرزندانش را که نذر کنید اما چه شد که کلاغی به ما مابقی داستان را گفت و کسی کشته شد

قبل ما آمده‌بودند که آدم باشند
یک کلاغ آمد و آموخت که قابیل شویم                  مژگان عباسلو

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ
نفسش او را به کشتن برادر ترغيب کرد ، و او را کشت و از زيانکاران گرديد

فَبَعَثَ اللّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ
سپس خداوند زاغى را برانگيخت كه زمين را [به جستجو] مى‏كاويد، تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را پنهان كند. [قابيل‏] گفت: واى بر من! آيا عاجز بودم از اين كه مثل اين زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان كنم؟! آن‏گاه از پشيمانان گشت             سوره مائده آیه 30و31

احسان جمشیدی


حوالی: برداشت آزاد, قابیل, هابیل, آدم
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۱ساعت 15:21  توسط احسان جمشیدی   |