حالا به هرکسی اشاره کنی می میرد
بین جنگ جهانی دوم و سوم
گیر کرده ام
اگر بر گردم
سربازان هیتلر و موسیلینی مرا می کشند
اگر پیشروی کنم
گارد الکترونیکی آمریکا
مجبورم
کنار این خاکریز
دنبال شغلی بگردم
و خانه ای اجاره ای
کنار همین خاکریز
با دختری ازدواج کنم
و مهریه اش چهارده سرباز آهنی معصوم باشد
ما مشکلاتمان را
در همین منطقه جنگی حل می کنیم
هربار من از همسرم دلگیر می شوم
بالای خاکریز می روم
شاید تیری مستقیم به قلبم بخورد
هربار او خسته می شود
روی مین ها
لی لی می کند
مجید سعدآبادی - سربازی با گلوله ی برفی
پ ن 1: عنوان قسمتی از شعر دیگری از همین کتاب.
پ ن 2: خنده دار است که این روزها کفش برایم مساله بغرنجی شده است! به خاطر مشکلی که برای پای راستم پیش آمده است بایستی از کفش های طبی خاصی استفاده کنم که برای پای من دوخته می شود. هرچند چندان زیبا نیستند اما قابل تحمل است و مشکل اصلی این است که من از رفتن به پزشک می ترسم چه رسد به متخصص ارتوپد و حتی فرآیند پیگیری چند جراحی را که انجام دادم را هم ادامه ندادم. دو سه هفته پیش حس می کردم که در حال پاره شدن هستند الان هم کفش پاره شده و مدت زمان ساخته شدن کفش جدید هم اگر مثل قبلی باشد حداقل چهل روز است. امروز که میخواستم سری به پزشکم بزنم برای خودم بهانه تراشیدم که امروز پنجشنبه است و مطب شلوغ! {حسن تعلیل!} و نرفتم. از طرفی میخواستم خودم به موسسه ارتوپدی فنی مراجعه کنم و بگویم برایم از آن مدل کفش ها بسازد که قالب پای شخص را می سازند و سپس از روی آن کفش و حتی اصطلاح فنی آن را هم می دانستم اما قسمت خسیس وجودم می گفت که وقتی پدرت ماهی n مقدار پول به بیمه تکمیلی می پردازد و کسی هم از آن استفاده نمی کند و پول ان کفش هم جزئی از فرایند بیمه است و با نسخه متخصص می شود یک مو از خرس کند و پدرت چه گناهی دارد و تو مرد گنده هنوز از پدرت پول می گیری از این کار منصرف شدم و نرفتم راستی می ترسم که سال نو نزدیک است ...
تازه دندانپزشکی که قصه خودش را دارد...
پدرم می گوید سه سال دیگر خودت هم پزشک می شوی خاک بر سرت ان موقع از خودت هم می ترسی و من چیزی نمی گویم و در دلم می گویم شاید...
بعد نوشت:
مین تنها گیاهی ست
که بعد از کاشتن
نه آب می خواهد
نه نور
نگاه کن چطور
آتش جوانه می زند
می روید
و انسان های بی گناه
آن را می چینند
مجید سعدآبادی - سربازی با گلوله ی برفی
حوالی: شعر, نو, مجید سعدآبادی, جنگ ِ زندگی