دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

این روزها (زیاد)

این روزها1 که می گذرد منظورم از -این روزها- این روزها نیست که اصلاً روز نیستند. 

دیگر دغدغه ای ندارم؛شاید این جمله سه کلمه ای خالی کل زندگیم باشد. نمی دانم برایم چه چیز مهم است و چه چیز مهم نیست، مسلم است که "اینکه باران نمی بارد بد است" اما برایم مهم نیست که باران نمی بارد. "اینکه هر ماه حداقل یکبار باید امتحان داشت سخت است" اما این هم برایم مهم نیست. خیلی چیزهایی را که پیش تر برایم مهم بودند از چشمم افتاده اند و دیگر ... 

این روزها جرئت لذت بردن ، مهم پنداشتن ، دوست داشتن  و عاشق شدن ندارم شاید شاعر باید می گفت: "ارتفاعات سیمان / دشت های بتن آرمه / گونه های پلاستک لیلا / عشق های رها در خیابان / دقیقاً مثل اینها / من همینم که نیستم" وزن و قافیه را رها کن اینجا درست که دقت کنی همه چیز بی وزن اند. 

"اگر زیاد خودت باشی کم کم مخالف خودت می شوی " همان طور که آگونیست ها هم اگر مداوم باشند آنتاگونیست می شود. [البته نه همه آنها بلکه آنها که نفسانی ترند شبیه من و ...] {در درس فارماکولوژی این روزها  خوانده ام که ...} 

این روزها عصر پایان معجزات است ببین اگر یعقوب(ع) هم این روزها بود

"پیراهن معطر را
در اعماق پستو
پنهان می‌كند
و بغض را
در اعماق گلو
راه می‌افتد
از بهترین چشم‌پزشك شهر برایش وقت گرفته‌اند." حمیدرضا شکارسری 


پ ن1: این روزها ... 

پ ن2:گونه های پلاستیک لیلا


حوالی: روزنوشت, کوتاه نوشت, احسان جمشیدی, حمیدرضا شکارسری
+ انتشار یافته در  شنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 16:31  توسط احسان جمشیدی   |