گر بگریزی ز خراجات شهر ||| بارکش غول بیابان شوی
آدمی که کار را نداده دست کدخدا
رای می دهم به بچه های زینبیه و حلب
رای می دهم به اشک های نیمه شب
آدمی که بی خیال نان مردم است
آدمی که هسته ی نبوغ را
توی چاله خاک می کند
بعد در خفا و آشکار
حال می کنند
با برادر انگلیس
سایه های با مدال و بی نشان
افتخارشان نه چون نشان افتخار همت است و باکری
خنده ی ژکوند می زنند با "کری"
رای من به آدمی که فکر می کند که آخر جهان فرانسه است نیست
قهوه ی فرانسوی
بدتر از هلاهل است و قهوه ی قجر
قهوه ی فرانسوی
باعث زوال عقل و هوش می شود
جای هسته ای به نفت و پسته فکر می کنند
عاشقان چای ترکمان و ترکمان قهوه
آدمان لفت و لیس
در سفارت فخیمه ی برادر انگلیس
هیچ گاه
رای من جماعت بنفش و زرد نیست
رای من به غیر رنگ درد نیست
رای می دهم به بچه های رنج
بچه های کربلای چار و پنج
رای می دهم به بچه های دردمند کوچه های زخمی دمشق
رای می دهم به عشق!
رای می دهم به آدمی که هیچ وقت
تیتر اول رسانه های صهیونیست نیست
رای من به هست، هست
رای من به نیست، نیست!
علیرضا قزوه
پ ن۱: قرار نبود این شعر را اینجا بیاورم کلی شعر آماده انتخاب داشتم اما...
پ ن۲: یک نفر از کسانی که هم اینجا را می خواند و هم من را در فضای غیر مجازی می شناسد. البته فکر می کند که می شناسد می گفت اینجا غلظت غم اش با شاد و فعال بودن تو همخوان نیست.
جوابش را ندادم. نگفتم که اگر غم را زیاد جدی بگیرم زورش زیاد می شود و به زمینم می زند.
تازه اینجا هم چندان غلظت غمش با غم موجود متناسب نیست.
نگفتم وقتی می شنوم که یک نفر بعد از اینکه تازه جراح شده است با اینکه حتی نمی شناسمش و مشکل بیماری دارد خرد می شوم ولی به رویم نمی آورم...
نگفتم...
نگفتم...
حوالی: شعر, علیرضا قزوه, احسان جمشیدی, روزنوشت