سلام بر حوادث نامعلوم
اگر چه سحر صوتت جذبه داوود با خود داشت
-محمد علی بهمنی-
هیچ کس بعد از تو هرگز حل نخواهد کرد من
- این به قول تو معمای شگفت انگیز - را
شک ندارم دست سعدی در گلستان کاشته ست
لوبیاهای همین اندوه سحر آمیز را !
-پانته آ صفایی-
سلام.دیشب که داشتم آسیب های عمومی جسم را می شناختم برفی باریدن گرفت و سیاهی شهرمان را شست. کاش گرد وغبارهای دل هایمان را هم می شست؛آلودگی با آلاینده های روحی، مه دودهای نفرت، منوکسیدهوس که آمده اند و با قدرت 200 برابر به گلبولهای قرمز شهادت شهامت، ولایت، صداقت، رفاقت، محبت و ...چسبیده اند را هم می شست و از آن می کند.
برای اینکه پی ببریم که کجای روحمان خطوط سربی نفرت رسوب کرده و روی نمای درونی گلبول های عشقمان دانه های سیاه گذاشته کافی است دهانمان را ببینم و بدانیم چه می گوییم.
پانوشت:عنوان مطلب از طاهره صفارزاده
سلام
سلام بر هوای گرفته
سلام بر سپیدهی ناپیدا
سلام بر حوادث نامعلوم
سلام بر همه
الا بر سلام فروش
+بعد نوشت: زندگي هرچه بوده كم بوده/زندگي هرچه هست بسيار است
ما همین بوده ایم از اول/دست بالاي دست بسيار است -> یاسر قنبرلو
حوالی: شعر, تک بیت, محمد علی بهمنی, احسان جمشیدی