دزدان صحرایی
خوب آمدی
سلام
لبخند می زنی ؟
اما
این باغ بی نجابت
با این شب ملول
زنهار از این نسیمک آرام
وین گاه گه نوازش ایام
بیهوده خنده می زنی افسوس
بفشار در رکاب خموشی
پای درنگ را
باور مکن که ابر
باور مکن که باد
باور مکن که خنده ی خورشید بامداد
من می شناسم این همه نیرنگ و رنگ را
محمدرضا شفیعی کدکنی
پ ن: عنوان برگرفته از"صحرا پر از دزدان دریایی است"از مرتضی امیری اسفندقه
دیروز داشتم فصل اعصاب پاتولوژی را می خواندم یه یادم آمد کلاس پاتولوژی دکتر مدنی که از من پرسید مارکر آستروسیت ها چیست؟ (یک بار ما با یکی از همکلاسی ها حرف زدیم استاد شنید) ما هم برای اینکه یهویی بود جواب پرتی دادیم گفتیم گلیوز بعد درستش کردیم گفتیم GFAP اینم از یه بار صحبت کردن ما!
برای امتحان امروز به حافظ سر زدم غزلی آمد همراه با این بیت:
طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل/ بیفتد آن که در این راه با شتاب رود
فکر کنم این جور که فرمودند نشود مثل هر بار که می گویند: مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید /که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
حوالی: شعر, نو, محمدرضا شفیعی کدکنی