دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

هان ای گیاه هرزه که با لاله همدمی / رو خار باش خار به از هرزه بودن است

سلام
به این فکر می کردم که چرا کلیشه های ذهنی ما هیچ گاه نمی خواهد تغییر کند مثل خودم چرا اینقدر یکنواخت فکر می کنم و به طبع آن عمل؟چرا تغییر سخت است؟شاید شما هم به اینها فکر کرده باشید...
مدتی بعد نشسته بودم به عکس های قدیمی نگاه می کردم می دیدم که چه قدر تغییر کرده اند آنان که هر روز می بینمشان بدون اینکه حتی لحظه ای به آن فکر کرده باشم و یا حس کرده باشم.
مدتی بعدتر آمدم و یادداشت های خود را که در Note pad این نرم افزار ساده ی بی آلایش نوشته شده اند (هر چند بعضی از آنها به سرنوشت محتوم حذف دچار شده بودند و سیر فکری این آمیب گندآب زی «من» را کامل نشان نمی دهند اما باز هم ...) در یک کلمه می توانم بگویم چه قدر تغییر می کنیم و خودمان بی خبریم.
پاییز که می رسد بیشتر یاد قیصر می افتم  نمی دانم چه رابطه ی بین او و پاییز هست؛ او که راجع به پاییز زیاد نسروده جز سرود رفتن. سه شنبه هشتم آبان. به استقبال می آیمت ای مرگ تو هم چون شعر ِغمگینت  به پاییز ِقشنگ برگ ها رفته...

شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است

در این کرانه که باران داغ می بارد
به چشم ما گل بی داغ کمتر از خار است

گناه اول ما، افتتاح پنجره بود
گناه دیگر ما، انهدام دیوار است

خوشا اشاعه خورشید در بسیط زمین
صدور نور به هرجا که آسمان تار است

مرا زمان ملاقات آفتاب رسید
مکان وعده ما زیر سایه دار است

قیصر امین پور

چقدر این شعر به این روزها می آید و چقدر شاه بیت دارد


امروز نوشت:حرفهایی هم برای امروز بود که نوشتم در آن ساده ی بی آلایش اما فعلا شخصی بماند شاید روزی دیگر شخصی نماند

توضیح: عنوان پست بیتی است از قیصر امین پور و ربط خاصی به پست در آن نمی بینم. غزل پست هم ربط خاصی به نوشته های من ندارد همینطوری دوستش داشتم.


حوالی: شخصی, شعر, غزل, قیصر امین پور
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۲ساعت 13:54  توسط احسان جمشیدی   |