دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

سیاسی  فتنه

به هوش باش که امروز کوفه تهران است 
و ذوالفقار گرفتار نیزه داران است

مساحتی است پر از چهره های رنگ به رنگ 
که فتنه پشت نقاب فریب پنهان است

برای آنکه عدالت به خون بغلطد باز 
قلم، زبانه ی شمشیرهای برّان است

علی همیشه غریب است و تا ابد مظلوم 
شهید زخم زبان های سایه مردان است

به هوش باش که بوی نفاق می آید 
به دست مردم نااهل، برگ قرآن است

مبادمان که به تکرار کوفه بنشینیم 
کنون که خانه ی ما در مسیر توفان است

برای حلقه ی دل دست مهر می خواهیم 
علم، به دوش کسی از تبار باران است

مباد غفلت از این روزهای پر آشوب 
که کوفه تا ابد از کرده اش پشیمان است

پروانه نجاتی

دل خسته ام ز سهمیه هایی که هیچ کس 
باور نکرد سهم مرا سر کشیده است 
باور نکرد جای تو را پر نمی کنند 
باور نکرد سوی تو خنجر کشیده است

این امتیازهای کذایی که بی دریغ 
طومار طعنه همه هم کلاس هاست 
ای کاش بودی ای پدر اینها ولی نبود! 
سهمیه سهم کینه حق ناشناس هاست

رفتی که راه باز شود، راه باز شد 
اما کنار جادّه مرا هیچ کس ندید 
زیر غبار رفتن شان اشک های من 
در انتظار آمدنت سیل آفرید

تو مایه غرور منی گرچه نیستی 
مرد حماسه، مرد بلاپوش شهر من 
باور نکن که بی تو به پایان رسیده ام 
خلوت نشین قطعه خاموش شهر من

اینک منم که در هوس چشم های تو 
دل تنگم از نگاه طلب کار کوچه ها! 
در حسرت چشیدن گرمای دست تو 
می ترسم از شکستن دیوار کوچه ها

پروانه نجاتی


حوالی: شعر, غزل, سیاسی
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیستم آذر ۱۳۹۰ساعت 16:5  توسط احسان جمشیدی   |