دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

لبت

وقتی که لبم به بوسه ای قانع شد
در راه اراده‌ی خودش قاطع شد

قانون اساسی دلم گفت ببوس
شورای نگهبان لبت مانع شد

عباس صادقی زرینی

پ ن: مطلب دیگری که در این حوالی ها بود.


حوالی: شعر, رباعی, طنز, عاشقانه
+ انتشار یافته در  شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 12:30  توسط احسان جمشیدی   | 

پوست ، مو ، زیبایی و لیزر

ول کن آن آینه را جوش تماشایی نیست 
دستشویی مطب دکتر زیبایی نیست.  

تَرَکیدم! بدو بیرون چقَدَر خونسردی 
آه! یک ذره مرا صبر و شکیبایی نیست.   ....   - رضا احسان پور -  

تا انتهای شعر را از شدت خندیدن نمی توانستم تایپ کنم اما با تلاش زیاد! از آن عکس گرفتم می توانید از اینجا و اینجا بخوانیدش.  

حال و احوالم این قدرها هم شاد نیست اما در هر حالی هم که باشم با خواندن این شعر از آن لبخندهای پهن روی صورتم می نشیند.

کورس پوست هم تمام شد. چیزهایی یاد گرفتم (استاد خوب در این گروه پیدا می شود.) و از آن مهمتر چیزهایی فهمیدم یکی شان این بود که چرا این دو ترم فیزیوپاتولوژی را کم کاری کردم و حسرتش را می خورم اما سعی می کنم این روزهای حالا را از دست ندهم که دو سال دیگر موقعی که انشاالله اینترن باشم حسرت حالا را نخورم. تلاش خودم را کردم امتحان تشریحی بود و امیدوارم که حداقل به کف نمره قبولی یعنی 12 برسم.


حوالی: شعر, طنز, پوست, رضا احسان پور
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۳ساعت 13:53  توسط احسان جمشیدی   | 

تنت

نه تنها شکل چشمان تو رومی ست 
که ارقام خلافت هم نجومی ست   

دلت مصداقی از نشر اکاذیب 
تنت تشویش اذهان عمومی ست 

سعید بیابانکی - سکته ملیح


حوالی: شعر, دوبیتی, طنز, عاشقانه
+ انتشار یافته در  سه شنبه دوم دی ۱۳۹۳ساعت 21:25  توسط احسان جمشیدی   | 

حیف است طایری چو تو در خاکدان غم

جرئتی داد به من شکل دگر خندیدن
یک تنه گاه به هشتاد نفر خندیدن

به هر آن چیز که با چشم خودم می بینم
به هر آن چیز که در مدّ نظر خندیدن

گر شبی باشد و در حلقۀ رندان باشی
می توان از سر شب تا به سحر خندیدن

صبح در بدرقه ی حضرت ایشان با هم
تکه انداختن و تا دم در خندیدن

ذوق باید که تو را آب شود در دل قند
تا شود سهم تو از عمر،شکر خندیدن

گاه گاهی بنشینیم و بخندیم به هم
خنده دار است به هم چند نفر خندیدن!

پیش از این خنده به جز وا شدن نیش نبود
جرئتی داد به من شکل دگر خندیدن

بهترین خنده همین است که من می گویم
یعنی آن گریه که پنهان شده در خندیدن

گر زمین هم خوردی باز در آن حال بخند
خنده دار است به هر حال دَمَر خندیدن

روز و شب خنده کن این کار چه عیبی دارد؟
آدمی را نکند رنجه اگر خندیدن

خنده کن خنده! بدان حد که در آید اشکت
تا کند حال تو را زیر و زبر خندیدن

در جهان هشت هنر را متمایز کردند
هست از جملۀ این هشت هنر خندیدن

 

ناصر فیض - املت دسته دار


 پ ن : دو سه روزی ست حالمان خوب است؛ همین که سخت نمی گیرم؛ همین که فکر نمی کنم؛ همین که غصه نمی خورم؛ همین بی دلیل ...

پ ن :حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
        زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت             (حافظ)


حوالی: شعر, طنز, ناصر فیض
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۳ساعت 10:20  توسط احسان جمشیدی   | 

فارمائیدن

این روزها که امتحان خر فارماکولوژی دارم یاد این شعر سعید بیابانکی می افتم.

طبیب نسخه ی درد مرا چنین پیچید
دو وعده خوردن چایی به وقت چاییدن

...

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات 
بخواست جام می و گفت ژاژ خاییدن

...

حکیم کاردرستی به همسرش فرمود
شنیده ایم که درد آور است زاییدن ...

یا این بیت های مثنوی دانشجویی عباس احمدی

بر جوانی خودم آذر زدم                  خر زدم، هی خر زدم، هی خر زدم 1 
چون نتایج آمد اشکم شد روان         فحش دادم بر زمین و بر زمان


ما این یکی امتحان را تا همین حد (صورتی) خر زدیم شاید وصف حال سایر دوستان و امتحانهای دیگر ما این مصراع باشد.


حوالی: شعر, طنز, عباس احمدی, سعید بیابانکی
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۳ساعت 21:17  توسط احسان جمشیدی   | 

سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ، نه

سلام امروز یکی از دوستان قدیمی که اصلاْ فکرش را هم نمی کردم  ما را یادش بیاد چه رسد به اینکه به وبلاگ سر بزند را دیدم نسبت به مطلب قبلی حضوری واکنش نشان داد حالا از وبلاگ  بگذریم دیدار تازه شد خاطره روزهای نه چندان دور انگاری همین دیروز پنج سال پیش بود... . مطلب قبلی کمی خوب نظرم را بیان نکرده ام  هر چند که آخرش هم گفتم تاثیر پاییز بود اما کلی این دوستمان را شاد کرده بود از دو جهت یکی از این لحاظ که سوژه متلک زدن پیدا کرد و یکی ... خیلی دلم برای دوست نه همکلاسی نه همکار نه ... لک زده بود یه دوست که متلک انداختنش هم از سر دوستی باشد ...

درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بس که بودم سر به زیر و در غذا کافور بود

من هم همینطوری این بیت طنز را از عباس احمدی برایش خواندم و بعد کل شعر را خواندیم و خندیدیم و تغییر کردنمان را حس کردیم و گفتیم و تمام شد...

نفرین به وفاداری‌ات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی

چون خاطره‌ی غنچه‌ی پرپر شده در باد
در حافظه‌ی باغچه ها هستی و رفتی -|فاضل نظری|-

بگذریم


حوالی: شعر, غزل, طنز, عباس احمدی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  چهارشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 0:9  توسط احسان جمشیدی   | 

بعد از مدتها یک شعر طنز !

اول اشعار با نام خدا
با سلامی خدمت اهل صفا

«سرّ من از ناله ی من دور نیست»
گرچه اصلاً سور و ساتم جور نیست

«سینه خواهم شرحه شرحه از فراق»
تا بگویم فرق خر را با الاغ!
...

هر کجا هستی به بی فکری بساز
جاده ی اندیشه را دیدی بگاز
...

از من و حافظ که کمتر نیستی!
شاعری، برگ چغندر نیستی
...

در ادامه مطلب بخوانید اگر کمی هم به هجو رفت به شاعر مربوطه نه من!

دلم گرفته بود وقتی این شعر را دوباره خواندم کمی...

عباس احمدی


حوالی: شعر, طنز, عشق, دانشگاه
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  سه شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 18:5  توسط احسان جمشیدی   | 

اهل دانشگاهم

اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم !
پیشه ام گپ زدن است.
گاه گاهی هم می نویسم تکلیف،می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود – چه خیالی – چه خیالی
می دانم که گپ زدن بیهوده است.
خوب می دانم دانشم کم عمق است.
اهل دانشگاهم،
قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز
عشق از پنجره ها می گیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
درسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.

استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.
عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،
رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره۱۰دم دانشکده پشتک می زد.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف یک درس به فرماندهی رایانه،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.

اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم،

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره۲۰،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.

من به یک نمره ناقابل۱۰خشنودم
و به لیسانس قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.
خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید،
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،
تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است.
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!
 و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم
و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم
و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است.
بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،
کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم
حوالی: شعر, نو, طنز
+ انتشار یافته در  یکشنبه هشتم آبان ۱۳۹۰ساعت 17:23  توسط احسان جمشیدی   | 

ما که قصد برادری داریم

شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم

از کرامات تیم ملی مان
افتخارات کشوری داریم

با "نود" حال می کنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم

وزنه برداری است ورزش ما
چون فقط نان بربری داریم

می توانیم صادرات کنیم
بس که جوک های آذری داریم

برف و باران نیامده به درک
ما که باران کوثری داریم!

گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده تا کلانتری داریم

خواهران از چه زود می رنجید
ما که قصد برادری داریم

ما برای ثبات اصل حجاب
خط تولید روسری داریم

چاقی اصلا اهمیت دارد
ما که ژل های لاغری داریم؟

ما در ایام سال هفده بار
آزمون سراسری داریم

این طرف روزنامه های زیاد
آن طرف دادگستری داریم

جای شعر درست و درمان هم
تا بخواهی دری وری داریم!

چند تا شعبه بانک و دانشگاه
بین مریخ و مشتری داریم

به حقوق بشر نیازی هست
ما که اصل برابری داریم؟

حرف هامان طلاست سی سال است
قصد احداث زرگری داریم

اجنبی هیچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدری داریم

خنده اصلا به ما نیامده است
بس که مداح و منبری داریم

تا بدانند با بهانه ی طنز
از همه قصد دلبری داریم

هم کمال تشکر از دولت
هم وزیر ترابری داریم!

سعید بیابانکی
حوالی: شعر, غزل, طنز, سعید بیابانکی
+ انتشار یافته در  یکشنبه هشتم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:17  توسط احسان جمشیدی   |