دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

بووق

در این زمانه ی آشفته ی شلوغ پلوغ
کلاغ می وزد از شاخسار خشک دروغ

کلاغ می پرد و پر نمی زند کفتر
پرنده مانده و پرواز مرده است ؛ فروغ !

و عشق ساده ترین چیز بین آنهایی ست
که با شروع نخستین نشانه های بلوغ –

- سوار بنز پدر ، دل سپرده اند به یک
کیوسک عشق فروشی کنار جاده و ...بووق !!

و یا به یاری یک لشگر از بتونه و رنگ
برای فتح دل ساکنان شهر شلوغ -

- تمام طول خیابان آدامس لاو ایزی
جویده اند و فقط عشق می زنند آروغ !

چه سوء هاضمه ای ! واژه واژه استفراغ !
که مغز خورده و بالا می آورند نبوغ !

از آسمان خدا خوشه خوشه پروین را
ربوده اند و به جایش دو پولک و منجوق –

خود خدا به سرم دست می کشد  « بگذر!
که من که خالق اویم گذشتم از مخلوق ! »

سیامک بهرام پرور


سلام بابت این شعر حال به هم زن!!! معذرت می خوام شاید "طلای اصل و بدل آن چنان یکی شده اند/ که عشق جز به هوای هوس نمی ماند"چند روز نبودم یا شاید بودم اما نمی شد بیایم بابت تاخیر در نظرات عذر تقصیر

این روزها کارم فکر کردن است اما چه حاصل شود از تفکر من! نا معلوم است. می خواستم مثل تابستان های گذشته دیوانگی جدیدی را آغار کنم که خدا را شکر نشد.


حوالی: شعر, غزل, عشق, هوس
+ انتشار یافته در  یکشنبه سی ام تیر ۱۳۹۲ساعت 13:56  توسط احسان جمشیدی   | 

قطار منتظر هیچ کس نمی ماند

و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند

مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند

طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند

مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریادرس نمی ماند

من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند

فاضل نظری
حوالی: شعر, غزل, قطار, عشق
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۱ساعت 21:37  توسط احسان جمشیدی   |