بووق
کلاغ می وزد از شاخسار خشک دروغ
کلاغ می پرد و پر نمی زند کفتر
پرنده مانده و پرواز مرده است ؛ فروغ !
و عشق ساده ترین چیز بین آنهایی ست
که با شروع نخستین نشانه های بلوغ –
- سوار بنز پدر ، دل سپرده اند به یک
کیوسک عشق فروشی کنار جاده و ...بووق !!
و یا به یاری یک لشگر از بتونه و رنگ
برای فتح دل ساکنان شهر شلوغ -
- تمام طول خیابان آدامس لاو ایزی
جویده اند و فقط عشق می زنند آروغ !
چه سوء هاضمه ای ! واژه واژه استفراغ !
که مغز خورده و بالا می آورند نبوغ !
از آسمان خدا خوشه خوشه پروین را
ربوده اند و به جایش دو پولک و منجوق –
خود خدا به سرم دست می کشد « بگذر!
که من که خالق اویم گذشتم از مخلوق ! »
سیامک بهرام پرور
سلام بابت این شعر حال به هم زن!!! معذرت می خوام شاید "طلای اصل و بدل آن چنان یکی شده اند/ که عشق جز به هوای هوس نمی ماند"چند روز نبودم یا شاید بودم اما نمی شد بیایم بابت تاخیر در نظرات عذر تقصیر
این روزها کارم فکر کردن است اما چه حاصل شود از تفکر من! نا معلوم است. می خواستم مثل تابستان های گذشته دیوانگی جدیدی را آغار کنم که خدا را شکر نشد.
حوالی: شعر, غزل, عشق, هوس