دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

با آن همه دلداده دلش بسته ما شد ||| ای من به فدای دل دیوانه پسندش

زردها بی خود قرمز نشده اند.
قرمزی رنگ نینداخته است،
بی خودی بر دیوار.

صبح پیدا شده از آن طرف کوه «ازاگو» امّا،
«وازنا» پیدا نیست.

گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار.
***
«وازنا» پیدا نیست.

من دلم سخت گرفته است از این،
میهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است،
چند تن خواب آلود،
چند تن ناهموار،
چند تن ناهشیار.

نیما یوشیج

پ ن۱:ای لعنت به روزگار... چه سی و چند روز خوبی بود حیف که تمام شد آن حال خوش

پ ن۲:
حوصله شرح قصه نیست.
حوصله شرح غصه نیست.
حوصله...
...حوصله...
...صله...
صله اما بسیار...
تو ولی شعر نمی دانی و تنها به نجوم
علم افلاک یا به گمانم املاک مشغولی
نه خدایا تو همانی که حقوق دانی!


حوالی: شعر, نیما یوشیج, روزنوشت, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  سه شنبه شانزدهم شهریور ۱۳۹۵ساعت 3:27  توسط احسان جمشیدی   |