با آن همه دلداده دلش بسته ما شد ||| ای من به فدای دل دیوانه پسندش
زردها بی خود قرمز نشده اند.
قرمزی رنگ نینداخته است،
بی خودی بر دیوار.
حوالی: شعر, نیما یوشیج, روزنوشت, احسان جمشیدی
قرمزی رنگ نینداخته است،
بی خودی بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف کوه «ازاگو» امّا،
«وازنا» پیدا نیست.
گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار.
***
«وازنا» پیدا نیست.
من دلم سخت گرفته است از این،
میهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است،
چند تن خواب آلود،
چند تن ناهموار،
چند تن ناهشیار.
نیما یوشیج
پ ن۱:ای لعنت به روزگار... چه سی و چند روز خوبی بود حیف که تمام شد آن حال خوش
پ ن۲:
حوصله شرح قصه نیست.
حوصله شرح غصه نیست.
حوصله...
...حوصله...
...صله...
صله اما بسیار...
تو ولی شعر نمی دانی و تنها به نجوم
علم افلاک یا به گمانم املاک مشغولی
نه خدایا تو همانی که حقوق دانی!
حوالی: شعر, نیما یوشیج, روزنوشت, احسان جمشیدی