کارم چو زلف یار پریشان و درهم است
در پکن
هیچ کس از نبودن تو غمگین نیست
جز من
دنبال مجسمه ای می گردم
تا با هم گریه کنیم
هر کدام به دلیل خودمان
اینجا اما
مجسمه ها تقریبا همیشه خندانند
حوالی: شعر, نو, حمیدرضا شکارسری, تک بیت
هیچ کس از نبودن تو غمگین نیست
جز من
دنبال مجسمه ای می گردم
تا با هم گریه کنیم
هر کدام به دلیل خودمان
اینجا اما
مجسمه ها تقریبا همیشه خندانند
حمیدرضا شکارسری - عاشقانه های پکن
پ ن یک: حس می کنم مجسمه ام.(اصلاً حس خوبی نیست)
پ ن دو: کارم چو زلف یار پریشان و درهم است/ پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست -سعدی-
پ ن سه:
ملکا! مَها! نگارا!
صنما! بُتا! بهارا!
متحیرم ندانم
که تو خود چه نام داری -سعدی-
حوالی: شعر, نو, حمیدرضا شکارسری, تک بیت