دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

کارم چو زلف یار پریشان و درهم است

در پکن
هیچ کس از نبودن تو غمگین نیست
جز من
دنبال مجسمه ای می گردم
تا با هم گریه کنیم
                       هر کدام به دلیل خودمان
اینجا اما
مجسمه ها تقریبا همیشه خندانند

حمیدرضا شکارسری - عاشقانه های پکن

پ ن یک: حس می کنم مجسمه ام.(اصلاً حس خوبی نیست)
پ ن دو: کارم چو زلف یار پریشان و درهم است/ پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست -سعدی-
پ ن سه:
ملکا! مَها! نگارا!
صنما! بُتا! بهارا!
متحیرم ندانم
که تو خود چه نام داری  -سعدی-


حوالی: شعر, نو, حمیدرضا شکارسری, تک بیت
+ انتشار یافته در  سه شنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 19:20  توسط احسان جمشیدی   | 

آینه...


عجب در آن نه که آفاق در تو حیرانند
تو هم در آینه حیران حسن خویشتنی -|سعدی|-

تو هم در آینه حیران حسن خویشتنی!
زمانه ایست که هر کس به خود گرفتار است.-|صائب یا شایدم آصفی هروی|- [داشتم دنبال غزل کامل این بیت می گشتم آخه فکر می کردم این بیت زیری به اون تلمیح داره فهمیدم خود اینم تضمینه]

چه عاشقانه به شعرم نگاه می کردی
توهم در اینه مجذوب خویشتن شده ای-|محمد حسین نعمتی|-

باز در خود خیره شو انگار چشمت سیر نیست
درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیسیت-|فاضل نظری|-


پنج شنبه شب در برنامه رادیوهفت یه بچه را واسه مصاحبه آورده بودن داشت میخندید منصور ضابطیان پرسید چرا می خندی ... اون جواب داد:

من دلیلی برای خنده هام ندارم

خیلی خوشم آمد شاید واسه اینکه چند روزی هست خواهر زاده هام را ندیدم کلا عاشق بچه ام.

همین الان جمعه بعد از ظهر یکی از بچه ها پیامک داده گفته ۱۰ تا از سوتیای بامزه ت تو جزوه کلاستون بنویس ما که دیدیم بزار اونایی که ندیدنم شاد بشن ؟ من نوشتم متاسفانه جزوه رو نوشتم جا نداره.{یکی نیست بهش بگه تو که دیدی و خندیدی و تو دانشکده ما نیستی آخه چرا؟ البته اینقدرهم سوتی تو دانشکده دادم خوشبختانه تعداد کمی شون دیده شدن یا من فکر می کنم دیده شدن


حوالی: شعر, تک بیت, سعدی, صائب
+ انتشار یافته در  جمعه پانزدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 1:14  توسط احسان جمشیدی   | 

آدمیت

اگر سنگ، سنگ...
اگر آدمی، آدمی است
اگر هر کسی جز خودش نیست
اگر این همه آشکارا بدیهی است
چرا هر شب و روز، هر بار
به ناچار
هزاران دلیل و سند لازم است،
که ثابت کند
تو تویی؟
هزاران دلیل و سند
که ثابت کند...    - قیصر امین پور -


سلام. این بار که  اینجا می نویسم به این فکر می کنم که چه کار کنم که کمی بهتر رفتار کنم، بهتر به مسائل اطراف خودم ، افراد، دوستان واکنش نشان بدهم اگر می خواهید بدانید که چه طور به این فکر افتادم  امروز استاد ویروس شناسی می خواست به ما درس اخلاق بدهد ان هم به چه نحوه فجیعی دیروز هم این طور شد که یکی از هم دانشکده ای هایم که دست بر قضا نماینده کلاس!!! هم هست به دلایلی که به نظر من به هیچ وجه قابل قبول نیست به چند نفر دیگر از همکلاسی ها در حضور جمع پرخاش کرد و به نظر من به شان انسانی آنها و ما هم توهین شد. قبل از آن هم به گمانم هفته قبل بود که یکی از پسرهای کلاس به طرز زننده ای به یکی از دانشجویان دختر با ادبیاتی نامناسب تاخت قبل تر هم استاد دیگری که متخصص پزشکی اجتماعی!!!هم هست به خاطر اینکه به یکی از دانشجویان که ترم قبل به نمره نیاز داشته به شروطی نمره داده بود او ان شروط را اجرا نکرده بود در حضور جمع بازخواست کرد که به نظر من اصلا خوب نبود. نمی گویم من جای آنها بودم بهتر بودم دعا می کنم که کمی بهتر شوم فقط همین...

تن آدمی شریف است، به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت؟


خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

به حقیقت آدمی باش، وگرنه مرغ باشد
که همی سخن بگوید، به زبان آدمیت

مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی؟
که فرشته ره ندارد، به مقام آدمیت

اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی، به روان آدمیت

رسد آدمی به جایی، که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است، مکان آدمیت

طیَران  مرغ دیدی؟ تو ز پای‌بند شهوت
به در آی تا ببینی، َطیَران آدمیت

نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم، بیان آدمیت
- سعدی -


حوالی: شعر, نو, قیصر امین پور, غزل
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۲ساعت 13:51  توسط احسان جمشیدی   |