ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم
بغض چندین ساله ی ما باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد(محمود اکرامی فر)
سلامي صميمي تر از غم نديدم
به اندازه ي غم تو را دوست دارم(قيصر امين پور)
پس به سمت گل تنهایی میپیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فوارهی جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد.(سهراب سپهری)
از علی و آلِ او جو درد عشق
جفت شش آورده حق در نَرد عشق(احمد عزیزی)
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درد دل کنم و دردسر شود(فاضل نظری)
نادری پیدا نخواهد شد امید
کاشکی اسکندری پیداشود(م . امید (اخوان ثالث))
بر ما گذشت نيک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خويش کن اين روزگار نيست!(عماد خراسانی)
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست(مولانا)
من زندهام به شایعهها اعتنا نکن
در شهر کشتهاند کسی را شبیه من(مرحوم نجمه زارع)
کمان در دست ابروها، جهان دست پری روها
خوشم با این تکاپوها، چه اشراقی است این سوها(علی داوودی)
صورتگران چین همه انگار خوانده اند
زیباشناسی نظری پیش چشم تو(قيصر امين پور)
تا کسی رخ ننماید، ز کسی دل نبرد
دلبر ما ، دل ما برد و به ما ، رخ ننمود(؟)
دل دادهام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصائل(حافظ)
به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم(فاضل نظری)
مجال بوسه به لبهای خويشتن بدهيم
که اين بليغترين مبحث شناساییست(حسين منزوی)
نمی رسند به هم دستِ اشتياقِ تو و من
كه تو هميشه همانی كه من هميشه همينم(محمدعلی بهمنی)
خانم جسارت است ببخشید یک سوال؟
با اخمتان کجایِ جهان را گرفتهاید!(سید مهدی موسوی)
از بس که وعده می دهی و می کنی خلاف
امروز،در وصالم و باور نمی کنم!(رضایی کاشی)
مشکل از سبکِ عراقی و خراسانی نیست
همه با قافیهی عشق مصیبت دارند! (؟)
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست(حافظ)
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود(محمدعلی بهمنی)
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست(سهراب سپهری)
سر ا پا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم(قيصر امين پور)
شمشیر روی نقشه جغرافیا دوید
اینسان برای ما و تو میهن درست شد
یعنی كه از مصالح دیوار دیگران
یك خاكریز بین تو و من درست شد(محمدکاظم کاظمی)
مولا ویلا نداشت
معاویه کاخ سبز داشت (علیرضا قزوه)
شاعري خرما را
با خدا قافيه كرد
تاجران، رحم به حالش كردند
ناقدان، شاعر سالش كردند !(سید حسن حسینی)
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمانها
به روی ما هميشه باز باشد
خدا بال و پر و پرواز شان داد
ولی مردم درون خود خزيدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفريدند(قيصر امين پور)
هر روز يکی خشت مي افتد به سر ما
اي سقف ترک خورده ، به يک باره فرو ريز (علیرضا قزوه)
الغرض با ماله غم دست بنایی شگفت
ماهرانه حفره لبخندها را گل گرفت!(سید حسن حسینی)
ماهی تنگ در اندیشه دریا دلتنگ !
ما نهنگیم و به یک برکه ی کوچک دلخوش !(محمد حسین نعمتی)
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست ،
درد مردم زمانه است ،
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان ،
مردمی که نامهایشان ،
جلد کهنه شناسنامه هایشان
درد می کند(قيصر امين پور)
باید وسط هفته بیایی آقا
دیریست که جمعه های ما تعطیل است(؟)
بس که خوردم غمِ تو روزهی من باطل شد
نرخ ِ کفارهی این خوردنِ عمدی چند است؟ (نرگس افری)
تفاوتِ من و اصحاب کهف در این بود
که سکه های من از ابتدا رواج نداشت(فاضل نظری)
مردِ مصاف در همه جا یافت میشود
در هیچ عرصه مردِ تحمل ندیدهام(صائب تبریزی)
تا کینه به دل راه نیابد، هر شب
در حافظهام جشن فراموشی هاست(میلاد عرفان پور)
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند(فاضل نظری)
صد بار، بدی کردی و دیدی ثمرش را
نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی(؟)
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخا را(فاضل نظری)
مبر زِ مویِ سپیدم گمان بـه عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی(؟)
تمام مردم این شهر از تو می گویند
تو را هم ای هوس دیگران نمی خواهم!(مهدی مظاهری)
از شاعر بزرگ پُر است آن جهان، بس است
ای شاعر بزرگ! تو در این جهان بمان(مرتضی امیری اسفندقه)
با مردم زمانه سلامی و والسلام
تا گفته ای غلام توأم، میفروشنت(؟)
تک بیت های قدیم:
به تماشا سوگند
و به آغاز كلام
و به پرواز كبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
رسيدهام به خدايی كه اقتباسي نيست
شريعتي كه در آن حكمها قياسي نيست
نرسیده به درخت،
کوچهباغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازهی پرهای صداقت آبی است.
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در میآرد،
پس به سمت گل تنهایی میپیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فوارهی جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد.
مگو شرط دوام دوستی دوری ست٬ باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد
عاشق(شاعر)نشدي وگرنه مي فهميدي
پاييز ، بهاريست كه عاشق شده است
در وصل هم ز هجر تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم
از خاک مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم؛ عشق زمینی ست
پارسايي است در آنجا كه ترا خواهد گفت:
بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه عشق تر است.
سنگ در برکه میاندازم و میپندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم میریزد
دلبسته اندوه دامنگير خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمي نيست
تا کینه به دل راه نیابد، هر شب
در حافظهام جشن فراموشی هاست
یک بار نشد عقربه های ساعت
یک دور به اتفاق با هم بزنند
چشم تو خوش ترین رویداد جهان است
لحظه چشم هم چشمی عاشقان است
قشنگ یعنی چه ؟
ــ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانۀ اشکال
و عشق ، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس.
تا صبح من و خدا نشستیم و فقط
درباره تنهایی هم حرف زدیم
موج با تجربة صخره به دریا برگشت
کمترین فایدة عشق پشیمانی ماست
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخا را
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟
به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است
اعتبار سر بلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود
وحالا در اين قحطی آب واحساس
دلم را کجا -مثل دستم - بشويم؟
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
تو هرچه هم كه بخواني غزل، نمي فهمد
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
مثل يك پل كه كمربند خيابان باشد
عشق، آن نيست كه در شهر فراوان باشد
مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای است
که هرچه هست ندارم که هرچه دارم نیست
دارم سعی می کنم،
لااقل
از آن "بد"هایی باشم که " خوب"ها را دوست دارند.
پرتقالی پوست می کندم.
شهرها در آیینه پیدا بود.
دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالی باد!
من در اين تاريكي
فكر يك بره روشن هستم
كه بيايد علف خستگي ام را بچرد.
در ميان هر سيب دانه اي محدود است ، در دل هر دانه سيب ها نامحدود ، چيستاني ست عجيب ، دانه باشيم نه سيب!
مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود
ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت
درختها به من آموختند فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست
نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است
نفس نمی کشم ، این آه از پی آه است
از شوکت فرمانروایی ها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است
وقتی دلی برای دلی تنگ می شود
انگار پای عقربه ها لنگ می شود!
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم
گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ میخوانند
ديگر نخواهد شد كسي مهمان آتش
آن شمع را خاموش كن! پروانه مرده است
وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است
معیار مهرورزی مان سنگ بودن است
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
نه کفر ابوجهل و نه ایمان ابوذر
ماییم و میانمایگی عصر خموشی
دلخوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش
در دین ما ملاک مسلمان ابوذر است
شیعه یعنی: به سرِ دارِ ملامت بودن
شیعه یعنی: که «سرِ دار سلامت» بودن
ما می رویم،ماندن با درد فاجعه است
در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است
خوشا آنان که دور از این جماعت
خدای دیگری را می پرستند
آخر این قصّه را من جور دیگر دیده ام
گرگ ها را هم برادرهای یوسف می خورند!
بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
پرنده
نشسته روی دیوار
گرفته یک قفس به منقار !
آسمان فرصت پرواز بلند است ولي قصه اين است چه اندازه كبوتر باشي
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند
چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود
گرچه چشمان توجزدرپی زیبایی نیست
دل بکن آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دوبرابر شدن غصه تنهایی نیست؟
همین هوا که عین عشق پاک است
گره که خورد با هوس خودش نیست
من کمی بیشتر از عشق تورا می فهمم
عشق راه و روشِ بچه دبستانی هاست ...
حوالی: شعر, تک بیت