آذر ماه
همچنان وعدهي بخشايش شاهنشاهش
ميكشد گمشدگان را به زيارتگاهش
حوالی: شعر, غزل, غمگین, آذر
ميكشد گمشدگان را به زيارتگاهش
نه در آيينهء فهم است؛ نه در شيشهء وهم
عاقلان آينه خوانندش و مستان آهش
به من از آتش او در شب پروانه شدن
نرسيده است به جز دلهرهء جانكاهش
از هم آغوشي دريا به فراموشي خاك
ماهي عمر چه ديد از سفر كوتاهش؟
كفن برف كجا؟ پيرهن برگ كجا؟
خستهام مثل درختي كه از آذر ماهش

باز برگرد به دلتنگي قبل از باران
سورهء توبه رسيده است به بسم اللهاش
فاضل نظری کتاب اقلیت غزل پادشاه ص۸۲-۸۳
پی نوشت: همچنين اين عكس ها را هم ببينيد پيرهن برگ و خسته ام مثل درختي و درختي كه از آذر ماهش
حوالی: شعر, غزل, غمگین, آذر