من با همه وجودم خود را زدم به مردن
دیروز برای طفلی میگریستم
كه كفش نداشت
امروز برای مردی كه پا ندارد
و فردا برای خودم كه هیچ...
-محمدحسین جعفریان-
حوالی: شعر, نو, قیصر امین پور, محمدحسین جعفریان
كه كفش نداشت
امروز برای مردی كه پا ندارد
و فردا برای خودم كه هیچ...
-محمدحسین جعفریان-
نه !
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کسی را
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند...
پس
من با همه وجودم خود را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
نا گفته می گذارم ...
تا روزگار بو نبرد ...
گفتم که ...
کاری به کار عشق ندارم !
-قیصر امین پور-
حوالی: شعر, نو, قیصر امین پور, محمدحسین جعفریان