چند دوبیتی از قیصر امین پور
گفتم که: چرا دشمنت افکند به مرگ؟
گفتا که: چو دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که: وصیتی نداری؟ خندید
یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ
********
آنسان که نسیم برگ را میبوسد
یا حادثه زین و برگ را میبوسد
وقتی لبِ پلکِ خستهاش را میبست
گفتی که لبان مرگ را میبوسد
********
آهنگ و سرود لبتان سوختن است
اندیشه روز و شبتان سوختن است
این چیست میان تو و پروانه و شمع؟
کز روز ازل مذهبتان سوختن است
حوالی: شعر, دوبیتی, قیصر امین پور
گفتا که: چو دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که: وصیتی نداری؟ خندید
یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ
********
آنسان که نسیم برگ را میبوسد
یا حادثه زین و برگ را میبوسد
وقتی لبِ پلکِ خستهاش را میبست
گفتی که لبان مرگ را میبوسد
********
آهنگ و سرود لبتان سوختن است
اندیشه روز و شبتان سوختن است
این چیست میان تو و پروانه و شمع؟
کز روز ازل مذهبتان سوختن است
حوالی: شعر, دوبیتی, قیصر امین پور