دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

حیف است طایری چو تو در خاکدان غم

جرئتی داد به من شکل دگر خندیدن
یک تنه گاه به هشتاد نفر خندیدن

به هر آن چیز که با چشم خودم می بینم
به هر آن چیز که در مدّ نظر خندیدن

گر شبی باشد و در حلقۀ رندان باشی
می توان از سر شب تا به سحر خندیدن

صبح در بدرقه ی حضرت ایشان با هم
تکه انداختن و تا دم در خندیدن

ذوق باید که تو را آب شود در دل قند
تا شود سهم تو از عمر،شکر خندیدن

گاه گاهی بنشینیم و بخندیم به هم
خنده دار است به هم چند نفر خندیدن!

پیش از این خنده به جز وا شدن نیش نبود
جرئتی داد به من شکل دگر خندیدن

بهترین خنده همین است که من می گویم
یعنی آن گریه که پنهان شده در خندیدن

گر زمین هم خوردی باز در آن حال بخند
خنده دار است به هر حال دَمَر خندیدن

روز و شب خنده کن این کار چه عیبی دارد؟
آدمی را نکند رنجه اگر خندیدن

خنده کن خنده! بدان حد که در آید اشکت
تا کند حال تو را زیر و زبر خندیدن

در جهان هشت هنر را متمایز کردند
هست از جملۀ این هشت هنر خندیدن

 

ناصر فیض - املت دسته دار


 پ ن : دو سه روزی ست حالمان خوب است؛ همین که سخت نمی گیرم؛ همین که فکر نمی کنم؛ همین که غصه نمی خورم؛ همین بی دلیل ...

پ ن :حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
        زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت             (حافظ)


حوالی: شعر, طنز, ناصر فیض
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۳ساعت 10:20  توسط احسان جمشیدی   |