دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

نیست

در پريشان نظری غير پريشانی نيست
عالمي امن تر از عالم حيرانی نيست

قفس تنگ فلک جای پر افشانی نيست
يوسفی نيست درين مصر که زندانی نيست

از جهان با دل خرسند بسازيد چو مور
کاين گهر در صدف تاج سليمانی نيست

چون ره مرگ سفيدی کند از موی سفيد
وقت جمعيت اسباب تن آسانی نيست

تير کج را ز کمان دور شدن رسوایی است
زير گردون وطن ما ز گرانجانی نيست

نيست از نقص جنون، خانه نشين گر شده ايم
عشق، شهری است درين عهد، بيابانی نيست

ساده کن لوح دل روشن خود را از نقش
که بصيرت به سواد خط پيشانی نيست

در دل خاک، شهان گنج گهر گر دارند
گنج بي سيم و زران جز غم پنهانی نيست

به که بر لب ننهد ساغر بی پروايی
هر که را حوصله زهر پشيمانی نيست

سر زلف تو نباشد، سر زلف دگری
از براي دل ما قحط پريشانی نيست

اژدها مي شود اين مار ز مهلت صائب
رحم بر نفس نمودن ز مسلمانی نيست

صائب


حوالی: شعر, غزل, عاشقانه, ناب
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۳ساعت 22:28  توسط احسان جمشیدی   | 

فارمائیدن

این روزها که امتحان خر فارماکولوژی دارم یاد این شعر سعید بیابانکی می افتم.

طبیب نسخه ی درد مرا چنین پیچید
دو وعده خوردن چایی به وقت چاییدن

...

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات 
بخواست جام می و گفت ژاژ خاییدن

...

حکیم کاردرستی به همسرش فرمود
شنیده ایم که درد آور است زاییدن ...

یا این بیت های مثنوی دانشجویی عباس احمدی

بر جوانی خودم آذر زدم                  خر زدم، هی خر زدم، هی خر زدم 1 
چون نتایج آمد اشکم شد روان         فحش دادم بر زمین و بر زمان


ما این یکی امتحان را تا همین حد (صورتی) خر زدیم شاید وصف حال سایر دوستان و امتحانهای دیگر ما این مصراع باشد.


حوالی: شعر, طنز, عباس احمدی, سعید بیابانکی
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۳ساعت 21:17  توسط احسان جمشیدی   | 

گیاه آبزی ام، بی بهار می رویم

ارتفاعات سیمان
دشت های بتن آرمه
گونه های پلاستیک لیلا
عشق های رها در خیابان
من علی رغم این ها
بی محابا
تو را دوست دارم!

علی محمد مودب - کهکشان چهره ها


پ ن: عنوان مصراعی از سید علی موسوی گرمارودی که من خودمانی این طور معنی اش می کنم جلبکم.


حوالی: شعر, نو, علی محمد مودب
+ انتشار یافته در  پنجشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۳ساعت 13:20  توسط احسان جمشیدی   | 

به من اجازه بده شهر را طویله کنم

دلم گرفته شبیه کسی که پیش خودش          به این نتیجه رسیده کمی زیادی بود
شبیه دانشجویی که فحش خورده فقط           به جرم اینکه چرا احمدی نژادی بود

به رای اکثر آرا مرا وتو کردند                        توافقی که بدون سند شکسته شدم
دلم پر است از چند تا نماینده                      شبیه مجلسی ام که به توپ بسته شدم

دلم گرفته و عین خیال دایره نیست              درست  جا ماندم زیر نقطه ی پرگار
دلم گرفته و پاسخ نمیدهد احدی                دلم گرفته شبیه سوال مساله دار

سران این وری و آن وری علیه  من اند          عجیب منتظر انقلاب دیگری ام
که چشم می بندم خواب فتنه می بینم        که پخش زنده تر از اشک های رهبری ام

دلم گرفته و افسوس ... آبرو ... افسوس       شبیه تکه یخی توی جمع آب شدم
شبیه شیطنت شهروند های مریض              علیه یک احمق، بی شناخت،... مثل خودم

که بی قرار  توام مثل گاو مشت حسن      به من اجازه بده شهر را طویله کنم
خودت که میدانی، مثل کرم آرامم             ولی خدا نکند موقعی که پیله کنم...

به من اجازه  بده  گور خویش را ببرم          شبیه تهمت های بزرگ پشت سرم
قبول دارم قدری زیاد کش دادم                 در آستین خودم مار پرورش دادم
که فیلم زندگی ام یک پلان سوخته بود       شبیه آش نخورده، دهان سوخته بود
شبیه به جسد موش زیر یک تختم             عزیز از تو چه پنهان هنوز بدبختم
شبیه گرد و غباری که روی پیکر من...        جنازه ای شده ام ...آخ...خاک بر سر من
قماربازی که  نذر کرد... باز نبرد                که قبل سن بلوغش شکست عشقی خورد
دروغ بعضی ها که حروف ربط شده            چه حرف ها نزدم در صدای ضبط شده
حماقتی که وسط میکشید پایت را             و پخش میکرد آن شب شماره هایت را
کمی نگاه به دور و برم نمی کردم              به: شهروندی که... فکرهم نمی کردم
دروغ میگفت و قلب پر تلاطم داشت            به: شهروندی که واقعا توهم داشت
دلم بزرگتر از آنچه می تکانی بود                به: شهروندی که واقعا روانی بود
تمام تهمت ها را خیال کردم رفت...            و شهروندان را هم حلال کردم رفت
خیال کن حکمت بود، اعتراض نکن        و سفره های دلت را زیاد باز نکن
.
.
.
نوار قلب سگی روی دور گیجی شد            و رفت و عاشق یک دختر بسیجی شد
.
.
.
چه خوب فهمیدی اینکه اشتباه شده          که بخت من مثل چادرت سیاه شده
کسی که غم هایش را هنوز ترک نکرد         کسی بجز تو مرا بی اجازه درک نکرد
رفیق شیطنت گله کار گرگ نبود                 کسی بجز تو چنین دختری بزرگ نبود
مرا ببخش که اینگونه آدم آهنی ام              که من ظریف تر از آنچه حدس میزنی ام
چقدر خیره بمانم به عکس روی اپن      چقدر گیر کنم بین فاضل و ژلوفن
چقدر آخر نقاشی ات ولو شده ام               مرا ببخش که اینقدر تابلو شده ام
بریز پیکی تا گور خویش راببرم                     که امشب از همه ی عمر لنگرودترم
سلامتی رفیقی که برنگشت بزن                 بزن سلامتی بچه های رشت، بزن
شبیه دشنه در آغوش دیس پشت منی        به رغم این همه حرف و حدیث پشت منی
فرار میکنم از ملتی معطل ما                      کتابخانه ی ملی قرار اول ما
کمی نمیخندی تا که خوب دل ببری              و بعد می گویی: جز شما من از پسری...
و بعد میروی و چشم شهر بر راهت        درخت ها و حسودی به قد کوتاهت
مرور میکنم از دور لحن گرمت را                   و احتمالا انگشت های نرمت را
به چشم هات، به ابروی برنداشته ات           اگر غلط نکنم موی تل گذاشته ات
.
.
.
که غصه های خودم یک طرف، از آن بدتر        که غصه های تو هم غصه های من بودند
رفیق باور کن خودکشی حرام نبود               اگر مراجع تقلید جای من بودند
.
.
.
مرتضی عابدپور لنگرودی

 


 پ ن : بر طبق روال وبلاگ نوبت شعر دیگری بود. (بیت پائین) اما دلم نگذاشت این را نیاورم.

ای پادشاه صادقان چون من منافق دیده‌ای
با زندگانت زنده‌ام با مردگانت مرده‌ام   مولوی خواندن کامل غزل در گنجور

پ ن: از وقتی که این شاعر را به کمک وبلاگ باران های آرام یافتم این شعر را حداقل 10 بار خواندم. معرکه بود و این بیت ها ...

پری رویی، نه... زیباتر، سر زیبایی ات بحث است
به طرزی که کم آوردند توضیح المسائل ها

حسادت می کنم با هرکه دستش لای موهایت...
حسادت می کنم حتی به این موگیر ها، تل ها

مرا از دور میدیدی، خودت را جمع می کردی
بیا یک بار دیگر هم شبیه آن ((اوایل ها))...

و من معنی بعضی شعر ها را دیر می فهمم
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها


حوالی: شعر, پست مدرن, مرتضی عابدپور لنگرودی, سیاسی
+ انتشار یافته در  شنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۳ساعت 15:12  توسط احسان جمشیدی   | 

تنهایی انسان معاصر بیشتر از نخستین است

بریده می شوم 
مستطیل های بزرگی پدید می آید 
مستطیل های کوچکی نیز 
مستطیل های نازک نارنجی سفید

بریده 
نه اصلاً قلم می شوم

روی یک مستطیل می نشینی
مستطیل بی گناه دیگری را سیاه می کنی 
... 
با خودم 
         خودم را 
                   سیاه می کنی

نه!نه! چون سرو ستودنی نیستم 
چون شمایم آی آدم ها! 
یک درخت معاصر


یکی می گفت یقه سفیدی می نویسی...گفتم:ما را چه به سفید ما همیشه سرخ ایم.

و فکر کن که اره برقی یک وسیله ی ساخت آمریکاست و تو به داشتنش افتخار خواهی کرد و تمام سیب های زمین را گاز خواهی زد و تو فرهیخته ترین گیاه خوار روی زمین برای بره ی شام اوباما اشک نخواهی ریخت و تو تنها یک گیاه خوار خواهی ماند.


حوالی: روزنوشت, احسان حمشیدی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه دوم مرداد ۱۳۹۳ساعت 3:17  توسط احسان جمشیدی   |