در پريشان نظری غير پريشانی نيستعالمي امن تر از عالم حيرانی نيستقفس تنگ فلک جای پر افشانی نيستيوسفی نيست درين مصر که زندانی نيستاز جهان با دل خرسند بسازيد چو مورکاين گهر در صدف تاج سليمانی نيستچون ره مرگ سفيدی کند از موی سفيدوقت جمعيت اسباب تن آسانی نيستتير کج را ز کمان دور شدن رسوایی استزير گردون وطن ما ز گرانجانی نيستنيست از نقص جنون، خانه نشين گر شده ايمعشق، شهری است درين عهد، بيابانی نيستساده کن لوح دل روشن خود را از نقشکه بصيرت به سواد خط پيشانی نيستدر دل خاک، شهان گنج گهر گر دارندگنج بي سيم و زران جز غم پنهانی نيستبه که بر لب ننهد ساغر بی پروايیهر که را حوصله زهر پشيمانی نيستسر زلف تو نباشد، سر زلف دگریاز براي دل ما قحط پريشانی نيستاژدها مي شود اين مار ز مهلت صائبرحم بر نفس نمودن ز مسلمانی نيست
صائب
حوالی:
شعر,
غزل,
عاشقانه,
ناب
+ انتشار
یافته در دوشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۳ساعت 22:28
توسط احسان جمشیدی
|
این روزها که امتحان خر فارماکولوژی دارم یاد این شعر سعید بیابانکی می افتم.
طبیب نسخه ی درد مرا چنین پیچید
دو وعده خوردن چایی به وقت چاییدن
...
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت ژاژ خاییدن
...
حکیم کاردرستی به همسرش فرمود
شنیده ایم که درد آور است زاییدن ...
یا این بیت های مثنوی دانشجویی عباس احمدی
بر جوانی خودم آذر زدم خر زدم، هی خر زدم، هی خر زدم 1
چون نتایج آمد اشکم شد روان فحش دادم بر زمین و بر زمان
ما این یکی امتحان را تا همین حد (صورتی) خر زدیم شاید وصف حال سایر دوستان و امتحانهای دیگر ما این مصراع باشد.
حوالی:
شعر,
طنز,
عباس احمدی,
سعید بیابانکی
+ انتشار
یافته در سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۳ساعت 21:17
توسط احسان جمشیدی
|
ارتفاعات سیمان
دشت های بتن آرمه
گونه های پلاستیک لیلا
عشق های رها در خیابان
من علی رغم این ها
بی محابا
تو را دوست دارم!
علی محمد مودب - کهکشان چهره ها
پ ن: عنوان مصراعی از سید علی موسوی گرمارودی که من خودمانی این طور معنی اش می کنم جلبکم.
حوالی:
شعر,
نو,
علی محمد مودب
+ انتشار
یافته در پنجشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۳ساعت 13:20
توسط احسان جمشیدی
|
دلم گرفته شبیه کسی که پیش خودش به این نتیجه رسیده کمی زیادی بودشبیه دانشجویی که فحش خورده فقط به جرم اینکه چرا احمدی نژادی بودبه رای اکثر آرا مرا وتو کردند توافقی که بدون سند شکسته شدمدلم پر است از چند تا نماینده شبیه مجلسی ام که به توپ بسته شدمدلم گرفته و عین خیال دایره نیست درست جا ماندم زیر نقطه ی پرگاردلم گرفته و پاسخ نمیدهد احدی دلم گرفته شبیه سوال مساله دارسران این وری و آن وری علیه من اند عجیب منتظر انقلاب دیگری امکه چشم می بندم خواب فتنه می بینم که پخش زنده تر از اشک های رهبری امدلم گرفته و افسوس ... آبرو ... افسوس شبیه تکه یخی توی جمع آب شدمشبیه شیطنت شهروند های مریض علیه یک احمق، بی شناخت،... مثل خودمکه بی قرار توام مثل گاو مشت حسن به من اجازه بده شهر را طویله کنمخودت که میدانی، مثل کرم آرامم ولی خدا نکند موقعی که پیله کنم...به من اجازه بده گور خویش را ببرم شبیه تهمت های بزرگ پشت سرمقبول دارم قدری زیاد کش دادم در آستین خودم مار پرورش دادمکه فیلم زندگی ام یک پلان سوخته بود شبیه آش نخورده، دهان سوخته بودشبیه به جسد موش زیر یک تختم عزیز از تو چه پنهان هنوز بدبختمشبیه گرد و غباری که روی پیکر من... جنازه ای شده ام ...آخ...خاک بر سر منقماربازی که نذر کرد... باز نبرد که قبل سن بلوغش شکست عشقی خورددروغ بعضی ها که حروف ربط شده چه حرف ها نزدم در صدای ضبط شدهحماقتی که وسط میکشید پایت را و پخش میکرد آن شب شماره هایت راکمی نگاه به دور و برم نمی کردم به: شهروندی که... فکرهم نمی کردمدروغ میگفت و قلب پر تلاطم داشت به: شهروندی که واقعا توهم داشتدلم بزرگتر از آنچه می تکانی بود به: شهروندی که واقعا روانی بودتمام تهمت ها را خیال کردم رفت... و شهروندان را هم حلال کردم رفتخیال کن حکمت بود، اعتراض نکن و سفره های دلت را زیاد باز نکن...نوار قلب سگی روی دور گیجی شد و رفت و عاشق یک دختر بسیجی شد...چه خوب فهمیدی اینکه اشتباه شده که بخت من مثل چادرت سیاه شدهکسی که غم هایش را هنوز ترک نکرد کسی بجز تو مرا بی اجازه درک نکردرفیق شیطنت گله کار گرگ نبود کسی بجز تو چنین دختری بزرگ نبودمرا ببخش که اینگونه آدم آهنی ام که من ظریف تر از آنچه حدس میزنی امچقدر خیره بمانم به عکس روی اپن چقدر گیر کنم بین فاضل و ژلوفنچقدر آخر نقاشی ات ولو شده ام مرا ببخش که اینقدر تابلو شده امبریز پیکی تا گور خویش راببرم که امشب از همه ی عمر لنگرودترمسلامتی رفیقی که برنگشت بزن بزن سلامتی بچه های رشت، بزنشبیه دشنه در آغوش دیس پشت منی به رغم این همه حرف و حدیث پشت منیفرار میکنم از ملتی معطل ما کتابخانه ی ملی قرار اول ماکمی نمیخندی تا که خوب دل ببری و بعد می گویی: جز شما من از پسری...و بعد میروی و چشم شهر بر راهت درخت ها و حسودی به قد کوتاهتمرور میکنم از دور لحن گرمت را و احتمالا انگشت های نرمت رابه چشم هات، به ابروی برنداشته ات اگر غلط نکنم موی تل گذاشته ات...که غصه های خودم یک طرف، از آن بدتر که غصه های تو هم غصه های من بودندرفیق باور کن خودکشی حرام نبود اگر مراجع تقلید جای من بودند...مرتضی عابدپور لنگرودی
پ ن : بر طبق روال وبلاگ نوبت شعر دیگری بود. (بیت پائین) اما دلم نگذاشت این را نیاورم.
ای پادشاه صادقان چون من منافق دیدهای
با زندگانت زندهام با مردگانت مردهام مولوی خواندن کامل غزل در گنجور
پ ن: از وقتی که این شاعر را به کمک وبلاگ باران های آرام یافتم این شعر را حداقل 10 بار خواندم. معرکه بود و این بیت ها ...
پری رویی، نه... زیباتر، سر زیبایی ات بحث است
به طرزی که کم آوردند توضیح المسائل ها
حسادت می کنم با هرکه دستش لای موهایت...
حسادت می کنم حتی به این موگیر ها، تل ها
مرا از دور میدیدی، خودت را جمع می کردی
بیا یک بار دیگر هم شبیه آن ((اوایل ها))...
و من معنی بعضی شعر ها را دیر می فهمم
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
حوالی:
شعر,
پست مدرن,
مرتضی عابدپور لنگرودی,
سیاسی
+ انتشار
یافته در شنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۳ساعت 15:12
توسط احسان جمشیدی
|
بریده می شوم مستطیل های بزرگی پدید می آید مستطیل های کوچکی نیز مستطیل های نازک نارنجی سفید
بریده
نه اصلاً قلم می شوم
روی یک مستطیل می نشینی
مستطیل بی گناه دیگری را سیاه می کنی
...
با خودم
خودم را
سیاه می کنی
نه!نه! چون سرو ستودنی نیستم
چون شمایم آی آدم ها!
یک درخت معاصر
یکی می گفت یقه سفیدی می نویسی...گفتم:ما را چه به سفید ما همیشه سرخ ایم.
و فکر کن که اره برقی یک وسیله ی ساخت آمریکاست و تو به داشتنش افتخار خواهی کرد و تمام سیب های زمین را گاز خواهی زد و تو فرهیخته ترین گیاه خوار روی زمین برای بره ی شام اوباما اشک نخواهی ریخت و تو تنها یک گیاه خوار خواهی ماند.
حوالی:
روزنوشت,
احسان حمشیدی
+ انتشار
یافته در پنجشنبه دوم مرداد ۱۳۹۳ساعت 3:17
توسط احسان جمشیدی
|